محمدحسن شهسواری: یکی از درسهایی مهم که هر رماننویس باید فراگیرد، درک فکر و احساسات دیگران است. برای این امر سه منبع وجود دارد: تجربهی زیسته و مطالعه و تخیل. برای درک آنچه در ذهن و احساس گروهی از هموطنانم که این روزها سعی در فتح خیابانها دارند، سعی میکنم یک تجربهی کوچک زیسته را با تخیل گسترش دهم تا مقصود حاصل آید. پیش از آن اما یک یادآوری کوچک.
حاکمیت در تمام چهل سال گذشته، بنا بر ذات ایدئولوژیک خود، بهصورت سیستامیک سعی بر بیحیثیت کردن مخالفان فکری خود از همهی قشرها و گروهها داشته است. حتا خانوادهایی مثل خانوادهی ما که برای استقرار و استمرارش خون دادهایم هم از این بیحیثیتشدگی مصون نماندهایم. سیستم هیچوقت نگران بیحیثیت شدن فکر و ذهن و باورهای شهروندان مخالفش نبوده است. طرفه آنکه مهمترین حاصل سیاست سیستم در آستانهی چهلسالگیاش چیزی است که به یقین قصدش را نداشت و حتا پاسداشت آن صادقانه در بیانات عالیترین مقامات بهوجودآوردندهاش موج میزد. یعنی پاسداشت حیثیت وجه نانآوریِ نانآوران خانوادههای ایرانی. آن هم در فرهنگی که مهمترین وظیفهی مرد را نان آوردن بر سر سفرهی خانواده میداند. فرهنگی که هنوز هم تا حدودی تنبیه بدنی فرزند و حتا همسر را تاب میآورد اگر و فقط اگر پدر نانآور باشد.
اما آن تجربهی کوچک زیسته:
نزدیکِ یک سال است که بیشترین تمرکزم را بر تمام کردن رمانی گذاشتهام که در دست دارم. برای همین، دیگر کار دوم و سوم (مثلاً تدریس) انجام نمیدهم و فقط به حقوق اندک بازنشستگی بسنده میکنم. از بخت خوش من، فامیل و دوستانی دارم که هم توانایی مالی بهتری دارند و هم میل دارند به من قرض بدهند. با اینهمه اما طبیعی است که فشار مالی خود را نشان دهد. تابستان امسال، زمان ثبتنام بچهها اولین ضربه زمانی فرود آمد که مدرسهای دولتی که بسیار نزدیک خانهمان است، فقط به این دلیل که معدل دخترم زیر هجده است، ثبتنامش نکرد. معدل دخترم، آن هم در رشتهی ریاضی و فیزیک، هفده و یازده صدم بود. هر کاری کردیم نشد. ما به عنوان والدین در برابر فرزندمان بیحیثیت شدیم زیرا فرهنگ غالب سیستم باعث شده بود مدیر ابلهی در مدرسهای که از مالیات امثال من و اموال عمومی تأمین میشود، معیارش نمرههایی باشد که سیستم ناکارآمد و فشل آمورش و پروش ما به دانشآموزان میدهد.
اما این ضربه را میشد تاب آورد، چون عمیقترین حیثیت مرا بهعنوان یک پدر زیر سؤال نبرد؛ یعنی همان نانآوری. حالا ما مجبور بودیم دخترم را در مدرسهای ثبت نام کنیم که با ماشین نیم ساعت راه بود و چون خانهی ما در محدودهی طرح ترافیک است، هیچ چارهای جز گرفتن سرویس با هزینهی بالا نبود. در مدرسهی دولتی جدید گفتند باید نهصد هزارتومان پول بدهید. نداشتیم. بالأخره راضی شدند با گرفتن سیصد هزارتومان بچه را ثبتنام کنند. از همان ماه اول غرغرها و پیامکها برای گرفتن ششصد هزارتومان باقیمانده شروع شد. اما خب این پول برای ما زیاد بود. دخترم بچهی بسیار مغروری است. هیچ چیز به ما نگفت تا اولین روز امتحان. آن هم نه به من؛ مادرش را کنار کشیده بود و گفته بود به خاطر ندادن پول به او کارت ورود به جلسه ندادهاند و نمیتواند در امتحان شرکت کند. فکر کنید در تمام مدت شما حسابان بخوانی در حالی که میدانی اجازه نمیدهند وارد جلسهی امتحان شوی. به احتمال زیاد یک تهدید توخالی بیشتر نبوده، اما بچه که این را نمیدانست. دقت کنید که همهی این اتفاقها در یک مدرسهی دولتی افتاده که به تصریح قانون حق گرفتن یک ریال هم ندارد.
آن صبح وقتی ماجرا را از همسرم شنیدم، ویران شدم. بهعنوان مردی که از سیزده سالگی کار کرده و پول درآورده، آنچه موجب افتخارم بود (نانآوری برای خانواده) برای اولین بار در زندگی دود شد و به هوا رفت. یقین دارم زخم صد خنجر به عمق و درد چنین حسی برای هیچ مردی نیست. بگذریم از پدرانی که چهار ماه و شش ماه و نه ماه است شبها دستخالی به خانه میروند.
اگر رهبری جنبش ۸۸ را مادران و خواهران بیحیثیتشده بر عهده داشتند (زیرا موفقترین جنبش اجتماعی بودند و در پاسداشت آزادی به خیابانها آمده بودند)، این روزها خیابانها به رهبری مردان و پسران بیحیثیتشده اشغال میشود.
متأسفانه روشنایی امیدبخشی در پیش رو نمیبینم. موجسوارانی از هم اکنون دیده میشوند که افسار زرین بر خشم و کینهی مردم زدهاند و رؤیای سواری دارند. از آن سو سفرهی فسادی که سیستم، ولو ناآگاهانه اما گشادنهدستانه، برای طبقهای که از آن حمایت میکند گسترانده، چنان دامنهدار است که بعید میدانم این طبقه توانایی گذشت از منافعشان را داشته باشد و اجازه دهد چرخ اقتصاد حداقل اندکی سالم بچرخد. این فساد و زیادهخواهی، اصلاحطلب و اصولگرا هم ندارد. این ایام، بهچشم شاهد گروه دیگری از مردان بیحیثیتشده بودم. جوانانی که هفتهها شبانهروز در ستاد روحانی کار کردند اما ستاد که به دست مردانی نه چندان پاکدست گردانده میشد، با خیالی آسوده حتا دستمزد جوانان خودش را هم نداد.
در این شبها و روزها، مردان خشمگین در خیابانهای شهرهای کوچک و بزرگ، بهوضوح یا سایهوار، قدم میزنند و لب گشودهاند. بسیاری از این مردان چون من از شعارهای مرتجعانهی سلطنتطلبانه منزجرند. بسیاری از این مردان چون من میدانند که سوریه شدن ایران به آنی ممکن است. هیچ عامل وحدتبخشی وجود ندارد. این امر نیازمند هوش و سیاستدانی زیادی نیست. کافی است در خیابان به رانندگیمان نگاهی بیندازیم و به میل وافری که به پاره کردن خرخرههای همدیگر داریم. به تنفر قومی بنگریم که عاملش تضعیف ملّیت به نفع دین بود. به ناشنیده شدن در انواع و اقسام رسانههای رسمی بنگریم که قراره بوده ملی باشد. بسیاری از این مردان چون من از ناامنی خیاباهانها میهراسند. مدرسه و کلاسهای همان دخترم در مرکز شهر است و تا به خانه برگردد دلم هزار راه میرود. بسیاری از این مردان چون من میدانند که اگرچه ممکن است سرویسهای جاسوسی آمریکا و اسرائیل و انگلیس با کمک پول نفت شیوخ بهوجودآوردندهی جنبش نبوده باشند، اینک از ادامهی آن سود میبرند و سعی در راهبریاش دارند.
بسیاری از این مردان چون من و حتا بیشتر از من بر ظرائف ماجرا آگاهاند. مشکل مالی من با بازگشت به سر کار خیلی زود حل شد. اما اگر ادامه مییافت و به دفعات در برابر فرزندان و همسرم بیحیثیت میشدم، بهرغم تمام این دانستهها و آگاهیها من نیز اکنون وسط خیابان بودم. چرا؟ چون هیچ مردی به اندازهی کسی که در برابر فرزندان و همسرش بیحیثیت شده باشد، ناامید و زخمی و خطرناک نیست.
***
عکس از سهیل آقازاده، از دانشجویان بازداشتیِ اینروزها، با این توضیح: «این یکی برای من از تلخترین عکسهایی است که تا به امروز گرفتهام. کتککاری دو زبالهگرد بیخانمان بر سر یک قوطی خالی نوشابه در بازار بزرگ تهران. پنج عکس اولم تار شد، چون نمیتوانستم هم اشک بریزم هم درست فوکوس کنم.»
۱ نظر
[…] اوضاع مملکت خوب نیست. امروز بازار تهران تعطیل شد به نشونه اعتراض به گرونی افسار گسیخته و دلار ۱۰ هزار تومنی و … دی ماه کلی صحنهی دردناک دیدیم. کلی داد دیدیم کلی گله کلی شکایت که دیده نشدن. کلی پدر دیدیم که شرمنده خانواده شدنشون رو با گریه داد میزدن. کلی تحقیر دیدیم. فهمیدم خیلیهامون تحقیر شدیم. خیلیهامون دیده نشدیم. خیلیهامون شرمندهایم. این مطلب فوق العاده از محمدحسن شهسواری رو لطفا در سکوت بخونید: جنبش بیحیثیتشدگان […]