رضا شکراللهی: دوستی نادیده خبر داد که کتاب «در سوگ و عشق یاران» زندهیاد شاهرخ مسکوب را انتشارات فرهنگ جاوید برای اولبار در ایران منتشر کرده و همین روزها در دسترس همگان قرار میگیرد. شاهرخ مسکوب بینیاز است از هرگونه وصف و ستایش، اما جدا از ارزشمندی موضوعات و مضامین آثارش، نیز از اندکشمار نویسندگانی است که میتوان آثارش را به کسانی معرفی کرد که پیِ گونهای خوش از نثر معاصر فارسی میگردند.
کتاب «در سوگ و عشق یاران» با مقدمهای کوتاه و زیبا به قلم حسن کامشاد منتشر شده است. در ادامه متن کامل این مقدمه را میتوانید بخوانید. پس از آن هم یادداشت شخصی آن دوست را که همچون من از انتشار این کتاب در ایران ذوقزده است. و دیگر اینکه این کتاب شاهرخ مسکوب را پیش از این انتشارات اچانداسمدیا در خارج از ایران منتشر کرده بود. در این لینک دریابیدش.
مقدمهی حسن کامشاد:
شاهرخ مسکوب یکی از پراحساسترین و دلنازکترین مردمان روزگار ما بود. وفاداری و دلبستگیاش به کسانی دوستشان میداشت کممانند بود. نمونهی والای حساسیت و تأثیرپذیری او را میتوان در دو کتاب «مرتضی کیوان» و «سوگ مادر» و نیز در روزانهنویسیهای او (روزها در راه) مشاهده کرد. خواندن نوشتهای دلانگیز، شنیدن آهنگی گوشنواز یا داستانی اندوهناک اشک او را درمیآورد. شاهرخ پیوسته درگیر مرگ و زمان بود. مرگ را درد بیدرمان سرگذشت انسان میدانست. اندیشهی مرگ، تا آنجا که من به یاد دارم، هیچگاه شاهرخ را رها نکرد: «مرگ ماهی سیاه ریزهای است که در جوی تاریک رگها تنم را دور میزند». و «مرگ در تنگ غروب، در تاریک روشن پرواز میکند. بعضی وقتها مثل خرمگس سمج با سروصدا دور و بر آدم میپلکد، قرار ندارد، آرام نمیگیرد و نمینشیند». شاهرخ بیاندازه حساس و آسیبپذیر بود. سوگنامهی یاران آئینهی دردمندی اوست، شرح رنجی است که کشیده و زخمی که از جدایی بر جانش نشسته و التیام نیافته. «آدمیزاد یک بار به دنیا میآید، اما در هر جدایی یک بار تازه میمیرد».
در ضمن اوج زبانآوری و شناخت ژرف او از تراژدی هم در این نوشتهها به چشم میآید. در گزارش مرگ این عزیزان ازدسترفته، «در زنده کردن [این] مردگان». شاهرخ اغلب سبک و سیاقی نو و خاص خود به کار گرفته است: «او زار نمیزند، سوگواری نمیکند، اما مرگ را با قلم به چهارمیخ میکشد که جایگاهش را در بیدادگری یا معنابخشی به زندگی مشخص کند.»
در یکی از سفرهایش به لندن در پارک با هم قدم میزدیم، شوخی/جدی گفتم بدم نمیآید قبل از تو بمیرم و تو یکی از آن سوگنامههای کذایی که در مرگ سهراب سپهری، هوشنگ مافی، امیرحسین جهانبگلو و دیگران نوشتی برای من بنویسی… در بازگشتش به پاریس چند روز بعد در دفتر خاطراتش مینویسد:
از لندن برگشتهام. هنوز برنگشته دلم برای حسن تنگ شده، از بس مهربانی هردوشان خوب است. زن و شوهر. ولی دوستی با حسن خصوصیت دیگر دارد. چنان عمیق است که انگار از عمر پنجاهسالهاش (از ۱۳۲۳) قدیمیتر است. انگار ریشه در تاریخ دارد، به زمانهای دور گذشته، به سالهای دراز پیش از تولد ما بازمیگردد؛ به اصفهان دورهی ملکشاه و خواجه نظامالملک، به مسجد جمعه و بازار، به روزگاری که ناصرخسرو از آن میگذشت و مردم جی و شهرستان را سیاحت میکرد، یا نمیکرد. نمیدانم چرا؟ شاید برای مدرسهی صارمیهی پشت بازار باشد و محلهی نو و گود لرها یا سر جوبشاه و خانههای ما در دل همان فضا و پیدایش دوستی ما در حال و هوای همان عهد که هنوز چیزی از آن ـ مانند یاد آوازی یا طعم آب گوارا و خنکی در خاطره ـ باقی مانده بود.
هواپیما تأخیر داشت و یک ساعت به انتظار گذشتو فکر و خیالهای پریشان که اگر بخت بزند و حسن زودتر از من گرفتار عزرائیل شود، تکلیف من چه خواهد شد، چه میشوم. در مورد غزاله و اردشیر و دو سه نفر دیگر چنین ترسی ندارم: گیتا، مهرانگیز، همه از من جوانترند و امیدوارم قضایا طبیعی و بهنوبت بگذرد. ولی حسن همسن من است. انتظار با این فکرها گذشت و گاه و بیگاه چند فحش به خودم چاشنی این ترسِ از بلای نیامده میشد. فحش به مردک ابلهی که ترس از آینده، بیخبری، غافلگیری و ابهامی که در آن است، برای ناراحت کردن خودش عجله دارد. شاهرخ واقعاً خر غریبی است.
۸/۷/۱۹۹۳
ای کاش یک موی این «خر غریبِ» بزرگوار در تن ما میبود.
حسن کامشاد
مهرماه ۱۳۹۲
در سوگ و عشق یاران، شاهرخ مسکوب ، با مقدمهی حسن کامشاد، چاپ اول: ۱۳۹۷، ۱۰۸ صفحه، ۲۰ هزار تومان، انتشارات فرهنگ جاوید
محمدجواد خواجهزاده: وقتی برای نخستینبار کتابش را به عشق حافظ به دست گرفتم، آن مایه معرفت نداشتم تا با او همنشین شوم. سالها باید میگذشت تا نقاب این جان جوینده در پیش چشمان من گشوده شود. توانایی شگفتآورش در کار نثر، و برداشت امروزیاش از حماسههای فارسی و متنهای باستانی، بین من و انسان عصر باستان پیوند استواری برقرار کرد و دوگانهی سنتی و مدرن را برای من در هم شکست.
با قلم توانمند و شکافندهی او بود که حماسه چهرهای تازه به خود گرفت و ضرورتی فراگیر یافت؛ نقاب دروغ از «افسانه» افتاد و نزاع پایانناپذیر «نام و مرگ» در مرکز جغرافیای اخلاق نشست. از پنجرهی گشایندهی نثر و نگاه او بود که افقهای چشمنوازتری از ادبیات در پیش چشمانم گسترش یافت و پس از او بود که از مؤمنان متن شدم.
با گذشت سالها هنوز از این ذهن و زبان سرراست و پوستکنده در شگفتم. و هنوز از آگاهی هولناکی که از مرزهای ناتوانی آدمی داشت، حیرت میکنم. مانند پزشکی بود که به جراحی سرنوشت بشر نشسته بود و بر فرجام گریزناپذیر بیمارش میگریست. میخواست زندگی را لاجرعه سر کشد. مثل عقابی بالای کوه ایستاده بود و خیال این داشت که تمام زمانها و مکانها را یکجا مال خود کند. در سودای این بود که بالهای خود را به اندازهی تمام تاریخ بگسترد و طعم «نام» را تا منتهاالیه آن بچشد. «ذات مکان را در ناکجاآباد» میجست. میخواست به ناممکن سفر کند. برای همین از عرفان بیخدا و پایان ناتمام کیخسرو سردرآورد. چنان با ضعفهای بشری و دردهای وجودی آدمی اُخت و آشنا بود که شبیه آنها شده بود؛ به رنگ غم و، به قول خودش، فرسوده و ملول مثل تاریخ.
شاهرخ را میگویم، شاهرخ مسکوب ؛ پدر و پیر و استادم. انسانی بزرگ که «از اهالی امروز بود و با تمام افقهای باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید.» از قرار معلوم، آشنایی من با این مرد بزرگ و باشرافت دارد پوست میاندازد و شکل تازهای به خود میگیرد. مثل شرابی است که هنوز جا برای رسیدن دارد اما اشتیاق نوشیدنش بیقرار و بیتابم کرده است. مثل سنگ تیپاخوردهای هستم که در شعاع نور و نگاه او جلا میگیرم. با اوست که سبکبال از ثقل روز میگذرم و راههای نرفته را با او، تا انتهای فصول، پرسه میزنم.
نشر فرهنگ جاوید یکی از شاهکارهای او را امشب چاپ و فردا روانهی میدان انقلاب میکند. «در سوگ و عشق یاران»، به شهادت شیفتگان ادبیات، جام جهاننمای زبانآوری در نثر معاصر فارسی است که امشب برای نخستینبار در موطنِ مؤلف و با هیئتی مزیّن و آراسته از حجلهی چاپ درآمد. دم دوستان فرهنگ جاوید گرم.
۲ نظر
حماسههای فاجعی یعنی چی؟
اشتباه تایپی بود.