رضا شکراللهی: پس از انتشار ترجمهی عبدالله کوثری از نمایشنامهی ریچارد سوم (از محبوبترین آثار شکسپیر)، صالح حسینی نقدی مفصل بر ترجمهی آن در نشریهی «سینما و ادبیات» منتشر کرد. کوثری نیز پاسخ او را نوشت و منتشر شد. اما متن کامل پاسخ را در خوابگرد منتشر میکنم به دو دلیل: پاسخ کوثری به شکل درست و خوانا (به دلیل اشکال چاپخانهای) منتشر نشد؛ نیز این گفتوگو در باب ترجمه میتواند برای مترجمان و ویراستاران و حتا نویسندگان و خوانندگان درسآموز باشد. آقای کوثری زحمت کشید و متن را به من رساند، ولی به فایل متنی نقد آقای صالح حسینی دسترسی نداشتم، به همین دلیل، فایل پیدیاف تصویر خوانای مقاله را میگذارم برای دانلود. (دانلود نقد صالح حسینی بر ترجمهی ریچارد سوم)
متن کامل پاسخ عبدالله کوثری
در شمارهی ۶۷ نشریهی محترم «سینما و ادبیات» مطلبی در نقد و بررسی ترجمهی ریچارد سوم نوشتهی آقای صالح حسینی چاپ شده است. علت تاخیر در پاسخ این مطلب، سفری کم وبیش یکماهه بود که سبب شد این مجله دیرتر از معمول به دست من برسد و حالا هم که قصد پاسخ دارم، یکی دو هفته است که کتابی در زمینهی تاریخ معاصر ایران را شروع کردهام که البته هیچ ربطی به حال وهوای کار شکسپیر ندارد. بنابراین با توجه به این مشغلهی ذهنی، میکوشم با رعایت اختصار دستکم به برخی از موارد نقد پاسخ بدهم. بدیهی است که نپرداختن به سایر موارد به معنای رد یا قبول بی چون و چرای آنها نیست.
۱ـ بازماندهی بیخون سلالهی شاهان. منتقد محترم نوشتهاند: «گفتهاند که royal blood اشاره به ادوارد شوهر لیدی آن است» بنابراین به جای سلالهی شاهی باید خون شاهی باشد. فارغ از این که چه کسی این حرف را گفته باید بگویم این برداشت درست نیست. در سطر بالای این سطر خطاب به جسد هنری ششم آمده: خاکستر رنگباختهی دودمان لنکستر. و سپس این سطر:
Thou bloodless remnant of that royal blood
با توجه با حرف اشارهی that معقولتر این است که منظور را همان دودمان لنکستر بدانیم که سلالهی شاهان نیز هست. از این گذشته، ادوارد شوهر لیدی آن پسر هنری ششم بوده. این که بگوییم پسر بازماندهی خون پدر است پذیرفتنی است، اما پدر چگونه میتواند بازماندهی خون پسر باشد؟
۲ـ نوشتهاند wench به معنای زن جوان است. این معنای کامل این واژه نیست. برای نمونه معنای آن را از فرهنگ Random House Collegiate Dictionary نقل میکنم:
Wench: a girl or woman ,Archaic ,stumpet … promiscuous woman
Stumpet را روسپی و زن بدکاره معنی کرده است. معنای promiscuous هم روشن است. پس پتیاره معادل بیربطی نیست. لکاته نیز در اینجا مناسب است.
این را نیز بگویم که لفظ پدر را ایشان اشاره به پدر شوهر یعنی همان هنری ششم گرفتهاند. البته این برداشتی عام است. اما این احتمال نیز هست که اشاره به واریک، پدر لیدی آن باشد، زیرا واریک همانطور که در مقدمهی نمایشنامه آوردهام، هرچند مدتی متحد خاندان یورک بود سرانجام به مخالفت با ادوارد چهارم برخاست و در جنگ با قوای ادوارد که برادران یورک فرمانده آن بودند کشته شد.
۳ـ برای دریافت معنای villain مترجم و خواننده را به کارهای دیگر شکسپیر ارجاع دادهاند و نوشتهاند این واژه به معنای شرور و بیسروپا نیست و «شاید شقی و بدکامه» برای ان مناسب باشد. من معنای این واژه را از فرهنگ وبستر webster Collegiate)) میآورم:
Villain: an uncouth person 2 ,deliberate scoundrel
Scoundrel: an unprincipled dishounarable man , villain
فرهنگ رندم هاس نیز همین معنی را آورده. بنابراین شرور و بی سروپا دقیقاً «القای مقصود» میکند.
۴ـ در مورد dream باید بگویم دستکم از زبان ریچارد، خواب یا رؤیا به نظر من رسانندهی معنای اصلی یا واقعی این واژه در این جای بخصوص نیست. زیرا ریچارد خود میداند که این خوابها رؤیاهای دروغینی است که خودش و احتمالاً همدستانش برای برانگیختن شاه ادوارد و بدگمان کردن او به کلرنس از خود میسازند و خود نیز آنها را تعبیر میکنند تا شاه را از «نیات پلید و پنهان» کلرنس باخبر کنند.
عجیب است که برای معنای واژهی wretch وwretched در نمایشنامهی ریچارد سوم، خواننده و مترجم را به نمایشنامهی آنتونی و کلئوپاترا رهنمون شدهاند و سخن ملکهی مصر را خطاب به آن «مار قتال» شاهدی برای معنی این واژه میآرند. آیا همهی واژهها در تمام نمایشنامههای شکسپیر و در موقعیتی متفاوت یک معادل دارند؟ دیگر اینکه این کلمه را خبیث و ملعون و نیز طفلکی معنی کردهاند. معنای دقیق این واژه را باز از فرهنگ رندم هاس نقل میکنم:
Wretch: a deplorably unfotunate or unhappy person
و در فرهنگ وبستر:
Deeply afflicted ,dejected or distressed in body or mind ,2 extreemly, deplorably bad or distressed in body or mind
پس معنای این واژه همان ذلیل و فلکزده است. در هیچ کجا نشانی از خباثت ندارد. اما ایشان گویا متوجه نیستند که در نمایشنامهی آنتونی و کلئوپاترا موقعیت اصلاً چیز دیگری است. در آنجا کلئوپاترا خود این مرگ را خواهان است و این افعی کوچک (aspic) را که در عین حقارت مرگبار است با نوعی اشتیاق و حتی شاید محبت به دست گرفته. اما در کلامش تحقیری نیز نهفته است. این چه ربطی به صفت ریچارد، این مرد هیولاوش (و البته خبیث) دارد که لیدی آن بعد از شمردن صفاتی چون شریف و پاکدامن برای هنری ششم، او را که قاتل این شاه است با نفرت و تحقیر مینگرد و در مقابل آن شاه ذلیل و خوارش میشمرد. پس به نظر من هیچ معنای دوگانهای در کار نیست.
۵ـ سنگ باریدن از چشم. بر مترجم ایراد گرفتهاند که چرا در کلام ریچارد: آنجا که ابلهان اشک به چشم میآرند / بادا که سنگ از چشمتان ببارد. سطر دوم را لفظ به لفظ ترجمه کردهام و سپس از قول هارولد بلوم گفتهاند که این به معنای سنگدل بودن است. معنای این کلام استعاری البته روشن است. اما دقت کنیم که این کلام اصطلاحی در زبان نیست، بلکه عین کلامی است که ریچارد بر زبان آورده. اگر اصطلاح میبود، مترجم میبایست معنی و منظور گوینده را بیان کند و از ترجمهی لفظ به لفظ بپرهیزد. اما چون چنین نیست باید عیناً مثل هر سخن دیگر ریچارد یا هر شخصیت دیگر ترجمه بشود.
۶ـ پرتو خورشید یورک. فرمودهاند «مراد از خورشید یورک شاه ادوارد است و نگفته پیداست که آدم پرتو ندارد». ظاهراً جناب حسینی تجاهلالعارف کردهاند. در کجای این متن پرتو شاه ادوارد آمده است؟. در اینجا شاه ادوارد به خورشید یورک تشبیه شده و خورشید جای او را گرفته. ایشان که با ادبیات قدیم خودمان انس دارند آیا ندیدهاند که وقتی در قصیدهای شاعر محمود یا مسعود غزنوی را به فلان و بهمان چیز تشبیه میکند صفات و خصلتهای آن چیز را برای او برمیشمرد؟ آیا فایدهی تشبیه جز این است؟ و دیگر این که چه نیازی به آوردن کلمهی ray بوده؟ مگر چه چیز خورشید به زمین میرسد و زمستان را بدل به تابستان میکند. آیا پرتو خورشید در در خود خورشید مستتر نیست؟ این را هم بگویم که در بعضی نسخههای این متن به جای sun به معنای خورشید son به معنای پسر آوردهاند. اما در متون جدید همه sun را ترجیح دادهاند. ایشان توضیحات دیگری نیز به این ایراد خود افزودهاند که زیاد ربطی به ترجمه ندارد.
۷ـ Alarum در متن مک میلن که یکی از مأخذهای من است، علاوه بر call to arms معادل sudden attack نیز آمده است و به نظر من این معنی در اینجا مناسبتر است.
۸ـ خدعهها چیده و تمهیدهای خطرخیز برگزیدهام. نوشتهاند plot به معنای توطئه است. در این شکی نیست. اما توطئه واژهای درخور این متن کهن نیست. همچنین فرمودهاند تمهید معنای induction را نمیرساند. من نخست معنای این واژه را از پانوشت نسخهی مک میلن نقل میکنم: prepration, initial steps. معنایی که دو فرهنگ وبستر و رندم هاس آوردهاند نیز جز این نیست. حال معنای تمهید را از فرهنگ هشت جلدی سخن میآوردم: زمینه سازی، مقدمهچینی. فرهنگ معین نیز همین معانی را در ردیف سوم یا چهارم آورده.
پس تمهید به خوبی رسانندهی معناست. حالا ببیینیم خود ایشان چه ترجمهای از این جمله به دست دادهاند: «چیدهام من توطئهها، پرمخافت خیزخیزکها». بهراستی اینهمه کژذوقی از کسی که ما را به «انس با زبان فارسی» دعوت میکند و اینهمه ایراد ریز و درشت از مترجم میگیرد بعید است. ایشان به ما بفرمایند این ترکیبِ عجیبِ خیزخیزکها را از کجای کلمهی induction و از کجای زبان فارسی درآوردهاند. پیشنهاد ایشان برای آن چند سطر از تکگویی آغازین ریچارد نیز به همین درد مبتلاست و نفهمیدم چه رجحانی بر ترجمهی من دارد.
۹ـ در معنی sanctuary ایراد ایشان این است که چرا به جای واژهی بستنشینی سه یا چهار معادل مختلف آوردهام. توجه داشته باشیم که این متن نمایشنامه است و سراسر دیالوگ، یعنی مقاله نیست که نسخهی واحدی از آن به دست شخصیتها داده باشند تا از روی آن بخوانند و لاجرم یک معادل واحد برای هر اصطلاح یا واژه بیاورند. مترجم اگر خود معنی این کلمه را بعد از چهل و چند سال ترجمه نمیدانست، میتوانست به چند فرهنگی که روی میز دارد نگاه کند. اما آیا طبیعیتر نیست که به جای تکرار یک معادل (هرچند دقیق ) هریک از شخصیتها معادلی کم وبیش هم معنی برزبان بیاورند؟ تفاوت معنای این معادلها چندان نیست که خواننده را گمراه کند.
۱۰ـ نوشتهاند که چرا مترجم در دادن معادل برای کلمهی dissembling دچار تشتت شده و در ص ۴۰ معادل ترفندباز را آورده و بیست صفحهی بعد معادل دروغین را. من نخست معنای این واژه را از فرهنگ رندم هاس میآورم:
Dissembling: to give a false appearance to, to conceal the real nature ,to conceal one’s true motive ,thought …
در ص ۴۰ این صفت برای طبیعت آمده که ریچارد مدعی است به اغوای طبیعت این چنین نیمساخته و ناتمام و نابهنگام از زهدان مادر بیرون جسته. در ص ۶۰ این صفت برای سروسیمای خود او آمده و در این جمله: و من هیچ رفیقی ندارم که در خواستگاری پشتیبانم باشد / آری هیچ کس مگر این ابلیس راستین و سیمای دروغین. معنای این واژه چنان که میبینیم پنهان کردن واقعیت (اندیشه، نیت، انگیزه) و آراستن ظاهری خلاف واقع به خویشتن یا کس دیگر و… است. معادلی که من در مورد طبیعت به کار بردهام ترفندباز است و ترفند یعنی کاری که برای اغوا و فریب دیگران و پنهان کردن واقعیت از دیگران به آن دست میزنیم. اما در مورد سیمای شخص صفت دروغین آوردهام، چراکه این سیما در واقع صورتکی است که نیات پلید و اندیشههای شوم ریچارد را پنهان کرده است. آیا ایشان معادلی دارند که در هردو مورد به کار رود و رسانندهی معنی باشد؟ این معادلها که من آوردهام خارج از طیف معنایی کلمه نیست. خاصه در آنجا که ابلیس راستین را در کنار سیمای دروغین نهادهام و تقابل این دو را برجستهتر کردهام.
ایشان همین ایراد را در مورد واژهی prince تکرار کردهاند و نوشتهاند که این کلمه را یک جا امیر معنی کردهام و در جای دیگر شهریار. من در برابر کلمهی prince در آنجا که اشاره به اشخاصی چون باکینگهم یا مثلا دوک آکسفورد و سایر دوکها و… دارد امیر آوردهام. اینان کسانی بودند که نسل در نسل بر ولایتی یا منطقهای وسیع از مملکت حکم میراندند بیآنکه لزوماً شاهزاده باشند. اینان سپاهی از خویش داشتند و لزوماً دستنشاندهی شاه نبودند. همچنانکه در این نمایشنامه میبینیم گاه در کنار شاه بودند و گاه در برابر او. در سایر نمایشنامههای شکسپیر نیز این معادل را به کار بردهاند، هرچند که در گذشته به اشتباه همهی اینها را شاهزاده میگفتند. اما در آنجا که این کلمه به پسران شاه ادوارد اشاره دارد لفظ شاهزاده به کار بردهام و برای ریچارد که در آن معرکهی مسخرهای که باکینگهم بر پا کرده در واقع او را برای شاه شدن نامزد میکنند، کلمهی شهریار را آوردهام. چراکه ریچارد هنوز رسماً تاج بر سر ننهاده و king نشده است. آیا ایشان انتظار دارند برای هرسهی این مقامهای متفاوت یک واژه معادل بیاورم؟
۱۱ـ In the city’s eyes نوشتهاند به جای «در چشم» باید «در نظر» باشد. باز هم از ایشان که مطالعات عمیقی در ادبیات فارسی دارند و بهجا یا بیجا شعرهایی از شاعران قدیم از مولوی تا امیرخسرو دهلوی نقل میکنند، تعجب میکنم. در شعر و نثر قدیم «در چشم» شاید بیشتر از «در نظر» با یک معنی به کار رفته. متأسفانه تنگی وقت مجالم نمیدهد تا مثالهای مکرر در این مورد بیاورم. اما این بیت از فرخی سیستانی را که دیروز در حین تورّق دیوان او تصادفی به چشمم خورد و در واقع در حکم شاهد از غیب است برای نمونه میآورم:
آری چو وقت خویش ندانی و روز خویش در چشم شاه خواری و در چشم خواجه خوار
و نیز این بیت از سعدی که در یاد دارم: دور از تو در جهان فراخم مجال نیست / دنیا به چشم تنگدلان چشم سوزن است.
۱۲ـ حق تبار. خیلی خلاصه بگویم، ریچارد سوم نمیتواند دم از «نخستزادگی» بزند. او کوچکترین پسر دوک یورک بوده و حالا هم کوچکترین برادر شاه ادوارد است. اما حالا که کلرنس، برادر بزرگتر او، کشته شده و پسران شاه ادوارد نیز کشته شدهاند، از آنجا که از تبار شاهی است حق دارد از حق تبار دم بزند و مدعی پادشاهی باشد.
۱۳ـ درمورد نام «اَن» حق با ایشان است. بهتر بود «آن» باشد. من خود معتقدم که رعایت تلفظ درست نامها تا حدی رواست که در زبان فارسی میسر باشد و به معنای زنندهای نرسد. گویا در این مورد تحت تأثیر مترجمانی بودهام که در این مورد بسیار اغراق میکنند. اما در مورد سایر نامها بخصوص باکینگهم تردید دارم. زیرا مرجع معتبری چون Webster Biographical Dictionary تلفظ این نام را چنین آورده: Bucckingam –ham یعنی هردو صورت به کار میرود و احتمالا بستگی به گویشهای مختلف دارد.
۱۴ـ نکتهای مهم در مورد formal Vice در ص ۱۳۳ متن ترجمه. توضیح مفصل این اصطلاح در متن مک میلن آمده که نقل میکنم:
Conventional Vice figure of morality plays ,an allegorical character named after a particular sin and known for word play and grim humour ,
ایشان به درستی گفتهاند «ترجمهی دو سطر فوق ربطی به متن اصلی ندارد.» این مسئلهای بود که مدتها وقت مرا گرفت. در نهایت دیدم حتی اگر توضیح کامل این اصطلاح را در پانوشت بیاورم باز هم گفتهی مبهم و گنگ ریچارد برای خوانندهی فارسی زبان معنایی نخواهد داشت. یک راه حذف این سطر بود و به جایی هم برنمیخورد. اما از آنجا که اشارهی ریچارد در هر حال به آن چیزی است که دوسه سطر بالاتر به زبان آورده، از همان بیتی که فی البدیهه به زبان آورده سود جستم. او در این بیت معنایی شوم را که همان پیشبینی مرگ زودهنگام شاهزاده است به جامهی قافیه آراسته. نقش باز تماشاخانه اشاره به همان شخصت نمادین formal vice است. این از موارد خطیری است که مترجم بهراستی در کار خود میماند. این راهی بود که من پسندیدم و بیگمان همه با آن موافق نیستند. اما امید که جانشین بهتری برای آن پیشنهاد کنند.
۱۵ـ ایشان بهرغم توضیحات مفصلی که در مورد کار خیر آوردهاند، سرانجام خودشان عمل عبادی و احسان را پیشنهاد کرده اند. بهراستی چه تفاوت معنیداری بین اینها هست؟ تشییع جنازه اگر کار خیر نباشد، چه کار دیگری تواند بود؟
۱۶ـ در مورد معنای defacer استنباط من این بود که ریچارد سوم با اعمال پلید خود و با ظاهر ناخوشایندش مایهی رسوایی خلقت (یا معادل بهتر، صنع خدا) شده است. اما تعبیر ایشان درستتر و دقیقتر است.
۱۷ـ در مورد اصطلاح tyrant. بهراستی از جناب حسینی تعجب میکنم. ایشان با حساسیت فراوانی که در مورد واژهها دارند، چرا واژهی «توران» را که دستکم هزار سال است در زبان فارسی معنای خاص دارد، معادل این کلمه گرفتهاند و این عبارت عجیب را ساختهاند: «برتر توران تورانان زمین». معادل جبار برای tyrant دیری است که به کار میرود و آنچه ایشان در توضیح آوردهاند به نظر من چیزی از مشکل پیشنهاد ایشان کم نمی کند.
۱۸ـ هیبتش در چشمان ورمکرده از گریه نشسته است. آیا بهراستی استفاده از «چشم ورقلمبیده» در متن شکسپیر بهتر از چیزی است که مترجم آورده؟ همچنین در جای دیگر در ایراد به «ریچارد این خبرچین ظلمتسرشت دوزخ » به قول خودشان افاضاتی کردهاند و سرانجام به این عبارت «ریچارد، این دژآگاه [یا جاسوس] هنوز میزید» رسیدهاند. خوانندهی منصف و صاحب ذوق سلیم باید در این مورد داوری کند.
۱۹ـ نوشتهاند چرا به جای آشوب خانگی، جنگ داخلی به کار نبردهام. باید عرض کنم جنگ داخلی اصطلاحی کموبیش جدید است و دقیقاً به معنای جنگ در داخل کشور. اما آشوب معنایی وسیعتر از جنگ دارد و شامل هرج ومرج نیز میشود.
۲۰ـ در مورد گفتوگوی دو آدمکش باید بگویم تلاشی برای «رنگکاری» کلام ایشان نکردهام. زبان این دو چندان تفاوتی با زبان سایر شخصیتها ندارد. من نیز همان زبان را به کار بردهام. اما صادقانه بگویم منظور ایشان را از «قوس کج بریدن» نفهمیدم.
۲۱ـ با توجه به آنچه در آغاز این نوشته عرض کردم، ناچارم به همین حد بسنده کنم. حرف آخر اینکه من آقای صالح حسینی را شخصی میشناسم که در ادبیات غرب، خاصه ادبیات انگلیسی، مطالعهی فراوان دارند و خودم از کتابها و مقالاتشان بهره بردهام و از این روی برای ایشان احترام بسیار قائلم. اما بهتر است از این پس در اینگونه نقدها ترجمهی پیشنهادی خود را مطرح نکنند. چون این نمونهها چنان نیست که بر اعتبار ایشان یا نقدشان چیزی بیفزاید.
۸ نظر
با سلام. بحث این دو نفر بیشتر بر سر معانی واژه ها و عبارات است که، اگر چه مهم است، نشان می دهد که احتمالا سواد هیچ کدام به حد لازم به ظرایف ترجمهی متون ادبی، مخصوصا شیکسپیر نمیرسد. البته سلیقه یا قضاوت آقای کوثری در انتخاب معادل های درست تر یا مناسب تر بسیار بهتر از آقای حسینی ست. به هر حال در نظر من این ترجمه و نقد آن و نقد نقد آن از جمله نشانه های پرشماری هستند برای وضع بد ترجمه در کشور ما.
جناب کریمان
یا شما صالح حسینی را نمیشناسید، یا به عمد قصد تخریب ایشون رو دارید. صالح حسینی از مفاخر ادبی کشور ماست و تسلط ایشون به انگلیسی کلاسیک و همچنین فارسی کهن، مثالزدنی نیست. اگر بخواهم وارد جزییات شوم نظر طولانی میشود- چه بسا خودم تابش را ندارم- اما لطفا دوباره به این موضوع فکر کنید.
پینوشت: این را هم در نظر بگیرید که وقتی صحبت شکسپیر به میان میآید، دیگر سواد و تسلط مهم نیستند؛ این محدودیتهای زبانیست که دست و پای مترجم را میگیرد.
پست بسیار جالبی بود. من تا به امروز فکر میکردم فقط ترجمههای آقای حسینی نیاز به یک مترجمِ ثانویه برای استخراج معانیِ روان از آنها دارند، اما ظاهرا کلامِ عادی ایشان نیز چنین هست.
ملتفت هستم که این یک متن ادبیست و لاجرم ترجمهی آن هم نمیتواند چندان ساده باشد، اما واقعا اینهمه اصرار برای سختنویسی، گرچه میتواند نشان از فضل مترجم باشد، برای خواننده جذاب نیست.
برخی مواردی که گوشزد کردهاند بهراستی صحیح به نظر میرسند. اما آیا نمیتوان بدون استفاده از عباراتی نظیر«برتر توران تورانان زمین» و آنجا که صحبت از خیزخیزکها میکنند، متن را برگرداند؟!
تجربهی هولناکِ خواندنِ «دلِ تاریکی» و «لرد جیم» به عنوان دو نمونهای ادبیِ سطحِ بالا از ترجمههای جناب حسینی همچنان در ذهن منِ خوانندهی عامی، باقی مانده. بعید هست کسی بتواند چیزی از این ترجمهها برداشت کند. چه ترجمهای که نمیتوان هیچ از آن فهمید؟! اما دقت کنید قصدم نقدِ یک کارِ دیگر، برای شاهد آوردن در خصوص نظرم نیست. قصدم ابراز نظر به عنوان یک خواننده، در قیاسِ ترجمههای پرتکلف و ترجمههای روانتر هست.
شک ندارم اگر جناب حسینی ترجمهای از ریچارد سوم به بازار بفرستند، سرنوشتی همانند دو کتابِ کنراد خواهد داشت.
برگردان فارسى نمایش نامه هنگامى خوب و روان و معنادهنده است که در اجرا به کار بیاید و به یک بازى خوب روى صحنه راه بدهد. گمان کنم شکسپیر به این نکته اهمیت مى داده است.
نقدی که آقای صالح حسینی بر ترجمه آقای کوثری نوشته اند بسیار مفصل و ماهرانه است و از همه جوانب به ترجمه نگریسته است… به نظر من که مترجم در بسیاری موارد جواب نقد ایشان را نتوانسته است بدهد. درضمن جواب نقدی چنان طویل و مفصل را تنها در بیست مورد داده اند و البته همه ی آن توجیه و عاری از منطق است. برای نمونه دقت کنید به مورد شماره ۱ و ۳ ایشان که فقط به ذکر معانی از دیکشنری ها اکتفا کرده اند. در متن شکسپیر معانی باریک و عمیق بسیار هست و نقد آقای حسینی که مطمئنا در تاریخ ترجمه ایران ماندگار خواهد شد نشان داده است که مترجم از درک این معانی و ظرافتهای زبانی عاجز بوده است. مترجم اگر نقد را قبول ندارد چرا باید با براشفتگی در سطر آخر -به اصطلاح- جوابیه خود بنویسد: “بهتر است از این پس در اینگونه نقدها ترجمهی پیشنهادی خود را مطرح نکنند. چون این نمونهها چنان نیست که بر اعتبار ایشان یا نقدشان چیزی بیفزاید.” ؟ به نظر من که این هم نشان از ناتوانی و ضعف مترجم دارد در استدلال و غیرمستقیم اعتراف کردن است به درماندگی هم در ترجمه، هم در نوشتن جواب نقد. و همین بس و جای سخن و کامنت نمیگذارد برای کس!
به نظرم این نقد و نقد بر نقد یکی از بهترین نمونههای مکالمهی ادیبانهی این روزگار است. کاش بیشتر باشد و همینقدر دلچسب، و کاش روزگار برایمان جابگذازد که بشود از پرداختن به این جزئیات لذت ببریم.
سال ها پیش سه ترجمه از آقای صالح حسینی را با اصل مقابل کردم. متاسفانه یادداشت هایم الان در دستم نیست، اما “لرد جیم”، “دل تاریکی”، و “برخیز ای موسی” از همان صفحه اول اشتباه دارند. بعضی از این اشتباهات واقعا مضحک است. مثلا فاکنر در ابتدای “برخیز ای موسی” در توصیف زندگی ساده اسحاق می گوید از دار دنیا جز آنچه در جیب داشت و یا در دستانش جا می گرفت و با خودش این ور و آن ور می برد چیزی نداشت جز یک تخت فنری. آقای صالح حسینی ترجمه کرده اند ” تمام عمرش صاحب هیچ چیز نبود غیر از یک چیز، که به کار پوشیدن نمی آمد و در آن واحد هم نمی توانست آن را توی جیب بگذارد و یا دست بگیرد، و آن تختخواب سفری باریک و تشک نازک چرکینی بود…””. خوب آیا تخت در جیب جا می شود؟ یا قرار است تخت را با خود این ور و آن ور ببرد؟ یا قرار است تخت قابل پوشیدن باشد؟ ایشان از خود نپرسیدند چرا فاکنر چنین توضیحی آورده است؟
یا کنراد در لرد جیم می گوید
…”the Johnnie who’s going to get the sack”…
یعنی “همان یارو که اخراج خواهد شد…” ترجمه آقای حسینی: “همان مردکی” که بسته را خواهد گرفت…”. نه قبل و نه بعد از این جمله صحبت از هیچ بسته ای نیست. باز ایشان که یک رمان چند صد صفحه ای را ترجمه کرده اند از خودشان نپرسیده اند کدام بسته را خواهد گرفت؟ به سر این بسته چه آمد؟
از این نمونه ها در هر سه کتاب بسیار است. اشتباهات از همان صفحه اول شروع می شود و تا آخر کتاب ادامه دارد.
اخیرا یک کتاب از آقای کوثری را هم با اصل مقابله کردم، جز چند خطای بی اهمیت چیزی در آن ندیدم. مثلا “take a leak” را قدم زدن ترجمه کردند که احتمالا خوانده اند “take a leave” و دو یا سه مورد از این قبیل. هیچ کدام به فهم متن یا داستان لطمه نمی زد.
در این شیطانبازارِ نشر امیدوارم جای بیشتری برای نقد ترجمه در نظر بگیرید. امروز هستند کسانی که بابت ترجمهشان در اروپا نشان افتخار و بورسیه کسب میکنند و وقتی توّرقی کنی درمییابی که بله! جارزنانِ مطبعهها مطلّا را طلا جا زدهاند. امّا خدمت شما عرض کنم ریچارد سوّم را اوّل بار انتشارات امیرکبیر منتشر کرده در سال ۴۲ با ترجمه جناب دکتر رضا براهنی. هرچه گشتم ردّی از نقدی نیافتم درباره این ترجمه. جناب دکتر براهنی که مدرک دکتری ادبیات انگلیسی از دانشگاه استانبول اخذ فرموده بودهاند شاهکاری رقم زدهاند که در میان ترجمههای سرشناسانِ ادب یگانه است. نشر شدن چنین غلطنامهای بههزینه انتشارات امیرکبیر نمونه دیگری از فقدان ویراستاری و شهرت کسی را ملاکِ درستیِ کار قرار دادن است. اگر خواستید مشتی از خروارخروار اغلاطِ این کتاب برایتان ارسال میکنم تا انگلیسیندانیِ ایشان (لااقل در آن سالهای پس از اخذِ درجه دکتری!) بر شما نیز پوشیده نماند.