وقتی با زبان خطرناک بنزین روی کشور چکیده باشد، فقط یک جرقه کافی است
بخشهایی از مصاحبهی سوزان بنش با هفتهنامهی اشپیگل
برگردان حبیب حسینیفرد
سال ۱۹۹۹، بهعنوان دانشجوی رشتهی حقوق، در دادگاه بینالمللی رسیدگی به جنایات جنگی در یوگسلاوی سابق کار میکردم. با دیدن و شنیدن آن جنایات از خودم پرسیدم که چگونه میشود که در مثلاً شهری آزاد و چندفرهنگی مثل سارایوو یکدفعه بخشهایی از جمعیت به جان هم میافتند و چنان جنایتی رقم میخورد.
راستش اینگونه نیست که انسانهایی که سالیان سال در همسایگی هم زندگی کردهاند، صبح بلند شوند و یکباره تصمیم بگیرند با هم وارد جنگ و خصومت شوند یا همدیگر را قتلعام کنند. قبلاً باید چیزی زیر پوست این جامعه اتفاق افتاده باشد که چنین تغییرات دیدگاهی و رفتاری را به دنبال بیاورد. در مجموع، اینکه گفتمان عمومی در این تغییر و تحولات منفی چه نقشی بازی میکند، برای من همیشه قابلتأمل بوده است.
زمانی که شما که با واژگان و زبان خود گروهی از انسانها را بهعنوان خطری مهلک و نافی یا محدودسازِ موجودیت جسمی و فرهنگی خود تصویر و تلقی میکنید، به این سو سوق مییابید که دفاع با قهر و خشونت در برابر آنها هم مشروعیت و ضرورت دارد. چنین زبانی (توصیفی که شما از طرف مقابل میکنید) در خود شما و دور و بر شما برانگیزانندهی ترس و تشدیدکنندهی آن است. این احساس (ترس) که موجودیت تو (جسمی و فرهنگی و زبانی و…) در خطر است، قویتر از نفرت است، از همین روست که من برای تحقیقم عنوان زبان خطرناک را برگزیدهام و نه زبان نفرتزا. بسیاری از احساسِنفرتها کاملاً بیخطرند، زیرا به بروز خشونتی منجر نمیشوند. من میتوانم هزاران صفت و حرف تهدیدآمیز و اهانتبار به شما بزنم، ولی باز هم مطمئن باشم که شما دست به خشونت نخواهید شد.
برای آنکه واژهها به خشونت تبدیل شوند به دو عامل نیاز است: واژگان و حرفهایی که تحریکآمیز باشند و جماعتی که این واژهها و حرفها حساسشان کند و به حرکت درآورد. چرا مثلاً هواداران ترامپ اینقدر برای پیامهای خارجیستیزانهی رئیسجمهور مستعدند؟ زیرا ترس دارند؛ ترس از وضعیت اقتصادی خود، از اینکه جامعه و تکنولوژی بهسرعت پیش بروند و آنها نتوانند بر این قطار سوار بمانند یا سوار شوند. آنها فکر میکنند که اِلیتِ سیاسی و فرهنگی جامعهشان هر کاری را که از دستش بربیاید برای مهاجران میکند، ولی برای آنها (بومیان آمریکا) نمیکند. این فکر و تصور، معجونی خطرناک از ترس و خشم است.
این سودمند است که بتوانیم زبان را به عنوان یک طیف یا سیستمی درجهبندیشده تلقی کنیم و احتمال این را که زبان و لحن (نوع واژگان و فرمولبندیها) رقمزنندهی خشونت باشد، بین بسیار کم و بسیار زیاد تصور کنیم. مشکل این است که وقتی یک زبان کمخطرناک مقبولیت اجتماعی پیدا کند، بعداً استفاده از زبانی که خطر بیشتری داشته باشد هم طبیعی میشود. بهعبارتی، ما در کاربرد سطوح مختلف زبانها و لحنهای خطرناک با مهرههای دومینو سرکار داریم که یکی که افتاد، بعدیها هم میافتند. حرفهای یکی از شاهدان دادگاه جنایات رواندا هیچوقت از خاطرم نمیرود؛ بحث بر سر رادیو قمه یا RTLM بود که قوم توتسی را بهعنوان دشمن و خطری عظیم برای هوتیها معرفی میکرد و عملاً زمینه را برای تشدید نفرت در هوتیها و سوق دادن آنها به کشتار توتسیها فراهم میکرد. متهمان دو تن از مدیران رادیو بودند. شاهدی که در دادگاه بود میگفت که این دو نفر گاماس گاماس به چکاندن بنزین بر روی کشور مشغول بودند، تا روزی که بالأخره جرقهای در کار آمد و شعله درگرفت. به عبارتی، زمانی که بنزین پخش شد، فقط به یک جرقه نیاز دارد…
درسی که از این ماجرا میتوان گرفت این است که نباید صبر کرد و نشست و نگاه کرد تا بنزین روی کل کشور پاشیده شود. آن هنگام دیر است و متوقفکردن خشونت هم دشوار. در واقع باید مواظب بود که اصولاً بنزینی نچکد یا چکیدن آن متوقف شود.
من برای تحقیقاتم به رواندا و کنیا و میانمار رفتهام و زمانی که پروژهی زبان خطرناک (Dangrous Speech Project) را راه انداختیم، اصلاً به مخیلهمان هم نمیرسید که یکی از عرصههای کاری ما اروپا یا آمریکا باشد، بلکه نگاهمان به کشورهایی بود که کشتار قومی و مذهبی و… در آنها روی داده یا در معرض آن هستند. ولی از دو سال پیش به این سؤال فکر میکنیم که آیا ایدههای ما برای کشورهای اروپایی و آمریکا کاملاً بیاستفادهاند؟ البته که در آمریکا زمینهای برای کشتار قومی و نسلکشی وجود ندارد، ولی تحولات و روندهای جاری آنچنان هم بیخطر و عاری از نگرانی نیستند.
در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی، گفتوگو البته دشوارتر شده، چرا که اینترنت به آنهایی که حرفهای دهشتناک و بیمحابا میزنند هم میکروفن داده است. ولی خب، هنوز هم اکثریت مردم در فیسبوک و توئیتر، ادب و نزاکت و معیارهای انسانی را رعایت میکنند. و باید در نظر هم داشت که صدا و شلوغکاری نفرتپراکنان و پرخاشجویان بیشتر از تأثیر واقعی آنها بازتاب پیدا میکند. این به روزنامهخوانی میماند. وقتی مردم در روزنامهها دربارهی یک قتل میخوانند، متوجه نیستند که به این خاطر قتل خبر شده که یک استثناست و نه قاعده.
از یک سو اینترنت سبب شده که اراجیف و سخنان نفرتانگیز و اهانت و زبان خطرناک امکان اشاعهی گستردهتر و سریعتری بیابد، ولی از طرف دیگر شانس ما برای نشان دادن واکنش و حساسیت بهموقع در برابر آنها هم گستردهتر از گذشته است. البته حذف و دیلیتکردن حرفها و مواضع و بیانهای نفرتانگیز و خطرناک تنها گزینه نیست و کافی هم نیست. اول اینکه ما نمیتوانیم بهسرعت هر حرف و سخن و فیلم و موضعی در این راستا را حذف کنیم، حتا اگر کنسرنهای اینترنتی به سرعت هم قادر به تشخیص چنین محتواهایی باشند. دوم اینکه خطر ضربهخوردنِ آزادی بیان هم در این چارچوب زیاد است.
راستش با اینکه به توان و ظرفیت زبان برای برانگیختن خشم و خشونت باور دارم، ولی به شدت به لزوم آزادی بیان هم معتقدم. زمانی که انسان ابزار صلحآمیزی برای بیان ترس و نگرانیهای خود نداشته باشد، معمولاً دست به خشونت میشود. البته من مخالف حذف بسیاری از اظهارات نفرتانگیز و تحریکآمیز و خطرناک نیستم، ولی این بهتنهایی کافی نیست، چراکه نظر و ذهنیت انسانها را عوض نمیکند و از تلاش برای اشاعهی حرفها و فکرهای یادشده بازنمیدارد. به عبارت دیگر، زمانی که یک وان حمام سرریز میشود باید تلاش کرد که آب کمتری وارد آن شود نه اینکه دائم مشغول تخلیهی آن شد، چون این کار تا ابد به جایی نمیرسد… باید یک جامعهی حسّاس و نقّاد ایجاد کرد تا هم خود به سوی نفرتاانگیزی و پرخاشگری نغلتد و هم غیرپایبندان به روالها و هنجارها را با نقد و واکنش و آموزش خود به جایی برساند که در ادامهی رویهی خود تجدیدنظر کنند…
ما با توئیتر به توافق رسیدهایم که خبری را به شمار بزرگی از کاربران بفرستد که در آن گفته میشود اکثریت کاربران توئیتر روالها و هنجارهای گفتوگو را رعایت میکنند. پیام این است: این یک هنجار اجتماعی است که در توئیتر رفتاری مناسب و شایسته داشته باشید. الگوی ما تبلیغاتی بوده که در یک هتل زنجیرهای شده و روی کارتهایی در اتاقهای این هتل نوشتهاند که ۸۵ درصد مهمانان هتل بهعنوان اقدامی محیطزیستی از حولهی خود بیشتر از یک بار استفاده میکنند و تأثیر آن در سوق دادن مهمانان به رعایت چنین رفتاری واقعاً هم زیاد بوده است. جالب اینکه افراد گروهی که به چنین رعایتی پایبند شدهاند، اصلاً همدیگر را ندیدهاند، ولی خود را بهطور ذهنی در میان گروهی حس میکنند که به یک معیار عمومی درست پایبند است.
شوخطبعی و هجو حربهای قوی در برابر نفرتپراکنی و پرخاشجویی و ستیزهگرایی است. راستش هنوز ما در گروهمان تحقیق کافی و جامعی در این باره نکردهایم، ولی میتوانم مثالی بزنم. ابوبکر البغدادی، سرکردهی داعش، سه سال پیش مسلمانان را فراخواند تا به خلافت او بپیوندند. یک فعال مدنی فلسطینی به نام ایاد البغدادی حساب خود در توئیتر را «نه اون بغدادی» نام گذاشت و موجی از تمسخر و هجو علیه فراخوان ابوبکر البغدادی تا حد اسقاطکردن و استهزای کامل پیام او به راه انداخت…
***
سوزان بنش (Susan Benesch) ابتدا خبرنگار میامی هرالد بود و از مناطق جنگی مثل هائیتی و نیکاراگوئه برای آن گزارش میداد. بعدها به تحصیل حقوق در دانشگاه ییل روی آورد و وکیلمدافع مسائل حقوق بشری شد و با نهادهایی مانند عفو بینالملل همکاری کرد. او حالا استاد دانشگاه آمریکایی در هاروارد است و در مرکز مطالعات «اینترنت و جامعه» تحقیق میکند. بنش ۸ سال پیش پروژهی «Dangrous Speech Project» را به راه انداخته که موضوع آن ارتباط میان زبان و خشونتهای جمعی است و اینکه چگونه میتوان مانعِ دومی شد.
بدون نظر