خبر و گزارش

دیدار با آلونکِ ویرجینیا وولف

۴ بهمن ۱۳۹۷

تکه‌هایی از یک روز در خانه‌ی وولف‌ها
به‌مناسبت زادروز ویرجینیا وولف

پرتو شریعتمداری: در ساسکس شرقی انگلیس، خانه‌ای کهنسال و دلپذیر از اوایل بهار تا اوایل پاییز پذیرای دوستداران ویرجینیا وولف است. بازدیدکننده‌ها از گوشه و کنار دنیا می‌آیند؛ از شهرهای دور آمریکا، استرالیا، ژاپن، فرانسه. ممکن است نه زبان مادری‌شان یکی باشد و نه سرووضع‌شان شبیه هم، اما اغلب چند وجه اشتراک دارند: رمان‌ها، نامه‌ها و یادداشت‌های روزانه‌ی او را خوانده‌اند؛ از احساسی که به این خانه و محیط اطرافش داشته به‌خوبی آگاه‌اند؛ شوهر، فک و فامیل و دوست و آشنای وولف را می‌شناسند و گویی پیش از آمدن به این خانه سال‌ها در آن زندگی کرده‌اند.

داوطلب‌ها، منجیان فرهنگ
خانه‌ی وولف‌ها که در همسایگی یک کلیسا و یک دبستان در روستای رادمل واقع شده، مانکس‌هاوس نام دارد و نخست منزل ییلاقی و تابستانی وولف و همسرش لئونارد بوده است. بعدها با تشدید جنگ جهانی دوم و افزایش خطر زندگی در پایتخت، سکونت‌گاه دائمی آن‌ها شده است. متولی کنونی این خانه که مهمانانی چون تی.اس.الیوت و ای.ام.فورستر به خود دیده، بنیاد خیریه‌ای است به نام  «نشنال تراست». این بنیاد غیردولتی متولی بسیاری از بناهای تاریخی و ساختمان‌هایی است که میراث فرهنگی بریتانیا (به جز اسکاتلند) محسوب می‌شوند.
نشنال تراست نزدیک به شش هزار کارمند دارد. اما پشتوانه‌ی اصلی آن و چیزی که حیاتش را از ۱۸۹۵ تا به امروز میسر کرده، همکاری مستمر ۶۲ هزار داوطلب است؛ کسانی که بی‌چشمداشت، وقت، نیرو، دانش و مهارت‌های  خود را برای پاسداری از میراث فرهنگی این سرزمین‌ به کار می‌گیرند.

در مانکس هاوس هم چند خانم مؤدب و باحوصله که راجع‌به تاریخچه‌ی خانه، ساکنان سرشناس پیشین و اشیای به‌جامانده در آن توضیح می دهند، همگی داوطلب‌ هستند.

 

روایت مصور از دیدار با خانه‌ی ویرجینیا وولف
در صف منتظران
به موقع رسیدیم تا از وقت خوب استفاده کنیم. اما درهای خانه بسته بود با یادداشتی پوزش‌خواهانه که از بازدیدکنندگان می‌خواست یک ساعت و نیم بعد مراجعه کنند. ویلان شدیم پشت در خانه‌ی وولف‌ها. ما و هفت هشت نفر دیگر که همگی مثل ما غیرانگلیسی بودند. یکی دیگر از منتظران مردی کوتاه‌قد بود با سر و وضعی ژولیده اما تمیز. یک کوله‌پشتی حجیم روی شانه‌هایش سوار بود. مرد با دیدن ما لبخند زد. سرِ صحبت باز شد. گردشگری آمریکایی بود. نوازنده‌ی موسیقی – نپرسیدم چه سازی – از سیر تا پیاز یادداشت‌های روزانه‌ی وولف را خوانده بود و جملات او را در مورد کلیسا و مدرسه‌ای که در همسایگی نویسنده بود با لذت بازگفت.

حرف که به سال خودکشی وولف کشید، گفت ۱۹۴۳. بی‌هوا پریدم وسط حرفش و گفتم ۱۹۴۱. لبخندزنان گفت گمان نمی‌کند درست بگویم. چند جمله می‌گفت و سکوت می‌کرد تا مرا به حرف زدن دعوت کند. اما پی‌گیر نبودم. اگر فکر می‌کرد که وولف در ۱۹۴۳ خودکشی کرده، به خودش مربوط بود. آن‌جا نبودم که اطلاعات گردشگران را تصحیح  کنم. رنج سفر را خریده بودم تا محل زندگی نویسنده‌ای را ببینم که استقلال اندیشه‌اش روزگاری برایم الهام‌بخش بود. در حال‌وهوای «گذشته‌ای» بودم که هم‌چنان در این خانه به جا مانده بود و نه در گیرودار «حالی» که از میانش می‌گذشت و ردی به جا نمی‌گذاشت.

روایت مصور دیدار با حانه‌ی ویرجینیا وولف


خواهرانه، بی‌حسادت
در جای‌جای فضای داخلی خانه اثر ذوق و هنر ونسا بل، خواهر نقاش ویرجینیا وولف به چشم می‌آمد. گویا پس از آن‌که اوضاع مالی ویرجینیا و شوهرش از فروش کتاب‌های او سروسامان گرفت، به خواهرش سفارش داد که با هنر خود خانه‌‌ی آن‌ها را تزئین کند و به این ترتیب از او حمایت کرد. رابطه‌ی دو خواهر صمیمی و گرم بوده؛ ویرجینیا وولف که خود بچه نداشت با فرزندان ونسا هم رابطه‌ای دوستانه داشت و زندگینامه‌ی‌ دوجلدی که کوئنتین بل، یکی از دو پسر ونسا، بعدها درباره‌ی خاله‌ی پرآوازه‌ی خود نوشت از معتبرترین آثار درباره‌ی وولف به شمار می‌آید. این گرمی رابطه‌ی دو زن و دو خواهر هنرمند را نباید دست‌کم گرفت، وقتی به یاد بیاوریم که چنین رابطه‌ای چقدر ممکن است آکنده از چشم‌وهم‌چشمی کور باشد؛ همان‌طور که رابطه‌ی دو خواهر رمان‌نویس معاصر انگلیسی، ای.اس.بایت و مارگارت درابل، چنین است؛ خواهرهایی که دهه‌هاست سایه‌ی همدیگر را با تیر می‌زنند.

روایت مصور از دیدار با خانه‌ی ویرجینیا وولف

باغ
آن‌چه مانکس‌هاوس را به‌ویژه در بهار چشم‌ربا می‌کند، باغ پارک‌مانندی است که طرح زیبای آن یادگار لئونارد وولف است. او در دوران حیات خود باغبان اصلی خانه بوده و با وسواس و صرف وقت بسیار به چمن و گل و گیاه آن رسیدگی می‌کرده است. این همان باغی است که در بسیاری از یادداشت‌های روزانه و نامه‌های ویرجینیا به فضای سبز و خرمش و به درخت‌های میوه‌اش اشاره شده است.

روایت مصور از دیدار با خانه‌ی ویرجینیا وولف

در این باغ، دو نیم‌تنه‌ی وولف و همسرش به چشم می‌خورد. خاکستر یکی از آن‌ها در زیر یکی از همین مجسمه‌ها دفن شده و خاکستر دیگری بر خاک باغچه‌ها پاشیده شده. حالا به یاد ندارم کدام به کدام بود. در روز دیدار در بند نوشتن نبودم تا از جزئیات یادداشت بردارم، هرچند می‌دانستم که می‌خواهم بعدها این روز را روی کاغذ بیاورم. اما برای یادداشت نوشتن باید روز دیگری می‌رفتم، روزی که اولین دیدار نباشد.

روایت مصور بازدید از خانه‌ی ویرجینیا وولف

آلونکی از آنِ خود
در انتهای محوطه‌ی باغ، کلبه‌ی چوبی تک‌اتاقه‌‌ای است که خلوتکده‌ی ویرجینیا وولف برای نوشتن بوده است. در انگلیس گویا در گذشته‌ای نه چندان دور رسم بوده نویسنده‌هایی که دست‌شان به دهان‌شان می‌رسیده، در آلونکی در باغ خانه، دور از رفت‌وآمد دیگران، بنویسند (همتای این آلونک در خانه‌ی اعیانی برنارد شاو هم هست). آلونک ویرجینیا وولف ایوان کوچکی هم دارد. در همین اتاق بود که او بسیاری از کتاب‌هایش از جمله خانم دالووی و خیزاب‌ها را نوشت.

در روز دیدار ما درِ آلونک بسته بود، اما از پنجره‌ها می‌شد میزتحریر و صندلی چوبی، عینک وولف و قلم‌هایش، یک چراغ نفتی و بخاری برقی کهنه‌ای را دید.

روایت مصور بازدید از خانه‌ی ویرجینیا وولف

رودخانه‌ی برهوت
خیلی کنجکاو بودم رودخانه‌ی‌ اوز را ببینم؛ همان رودخانه‌ای که ویرجینیا وولف خود را در آن غرق کرد. از کودکی همیشه شیفته‌ی رودخانه‌ها بوده‌ام؛ آرام باشند یا خروشان، زیر آفتاب بدرخشند یا زیر نور ماه، در هر حال مسحورم می‌کنند. حالا هم لبِ لبِ بخشی از رود تیمز زندگی می‌کنم، سایه به سایه‌ی لشکری از قوها، مرغابی‌ها و اردک‌ها. برایم دشوار است بپذیرم که کسی رودخانه را برای کشتن خود انتخاب کند.

از خانه‌ی وولف‌ها تا محل رودخانه‌ی اوز مسیری زیبا برای پیاده‌روی است؛ مسیری نه چندان کوتاه از میان دشت. اما خود رودخانه به هیچ روی چیزی نبود که انتظار داشتم. بیشتر به یک کانال آب در گودالی تیره می‌مانست. بر زمین حاشیه‌اش سبزی دیده نمی‌شد. خاک تیره بود و بعد لایه‌ی پهنی از سنگ‌های درشت (وولف چندتایی از همین سنگ‌ها را در جیب‌هایش جا داد تا از غرق شدنش مطمئن باشد) و بعد لایه‌ای کم‌رمق از علف. از هیچ قو و غاز و جنبنده‌ی دیگر هم خبری نبود. شاید اگر در پنجه‌ی افسردگی گرفتار باشی، سایه‌ی جنگ جهانی بر دنیا گسترده باشد و تصمیم بگیری در روزی سرد از اولین روزهای بهار به زندگی خود پایان بدهی، دست‌کم رودخانه‌ی اوز به هیچ زبانی به تو نمی‌گوید: این کار را نکن!

روایت مصور بازدید از خانه‌ی ویرجینیا وولف

دل خاکستری
تا به ماشین برسیم، راهی دراز در پیش داشتیم. بی‌دلیل مکدر بودم. سردم بود. ژاکت بلندم را آزمندانه به خود پیچیده بودم و تندتند می‌رفتم. مرد آمریکایی که تمام روز با احتیاط و با حفظ ۱۵، ۲۰ قدم فاصله مرا دنبال کرده بود و به این راضی شده بود که از همسرم راجع‌به علاقه‌ی من به وولف پرس‌وجو کند، حالا پشت سرم می‌دوید. عاقبت ازنفس‌افتاده بلند گفت: « درست گفتید! ۱۹۴۱ بود.» برگشتم و سری تکان دادم. همسرم زیر لب گفت: «لااقل خداحافظی کن. بیچاره گناه داره.» نمی‌دانم چرا زورم آمد بگویم: خداحافظ.

روایت مصور از دیدار با خانه‌ی ویرجینیا وولف

 

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

۳ نظر

  • Reply روز پنجم بهمن نودوشش ۵ بهمن ۱۳۹۷

    عالی بود پرتو جان ،من دوسه روز در لندن خانه های ویرجینیا را دنبال کردم و اشفته به دنبال جایی گشتم که خودش را ݝرقانده بود تازه فهمیدم شهر دیگری بوده،خیلی عالی بود گزارش ات

  • Reply کاوه ۵ بهمن ۱۳۹۷

    با معذرت،کاش خداحافظی میکردین! شما تو متن داستان و احساس و خیال بودین، این یه واژه به روز و سفر اون انسان رنگ و خاطره دیگه میداد!

  • Reply محسن برجی ۶ بهمن ۱۳۹۷

    روایت جذاب و خلسه‌وار بود. خیلی خوب است که نویسنده موفق شده اتاقی از آنِ نویسنده را از نزدیک ببیند.

  • شما هم نظرتان را بنویسید

    Back to Top