آرمان ریاحی: نقل است که روزی پرویز بهرام برای دفاع از متهمی به دادگاه رفته بود و آنجا این دیالوگ را بر زبان آورده بود: «جناب قاضی! خوب به چشمان این مرد نگاه کنید. آیا در نگاهِ این جوان برقِ نگاه یک مجرم را میبینید یا مردی که گناهی از او سر نزده و با وجدان خویش در صلح است؟!» و قاضی همانجا و بهسرعت متهم را تبرئه کرده بود و شاکیان را راضی…
جادوی صدای پرویز بهرام اینگونه در خاطرهی جمعی ما ایرانیان حک شده است؛ صدایی صادق و بهغایت تأثیرگذار. از بنیانگذاران دوبلهی ایران در اواخر دههی سی خورشیدی بود، ولی به دلیل اشتغالش به حرفهی وکالت کمکار بود. وکیل پایهیک دادگستری بود و همین به او اجازه میداد تا تن به هر کاری ندهد و گزیدهکار باشد. و میدانیم که در هر دو کار شرافت حرفهای داشت. در صداپیشگی مانند برخی از همصنفیهایش صدایش را به هیچ قدرتمندی نفروخت و در وکالت از ضعفا دفاع کرد و پولی نگرفت.
شاید برای خیلی از دوستاران هنر نمایشگری صدای پرویز بهرام یادآور سریال مستند قدیمی «جادهی ابریشم» باشد، ولی هیچ نقشی به حد کشیش فیلم «آوای برنادت» با بازی «چارلز بیکفورد» نمیتوانست عوالم روحانی صدای پرویز بهرام را نشان بدهد. چه آنجا که ناباورانه دختر معصوم را -که چشمانش از معجزهی دیدار با مادر مقدس برق میزد- به پرسش میگرفت: «تو حتا معنی لقاح مطهر رو نمیدونی. میدونی؟!» و چه آنجا که شک از سرش دست برنمیداشت و نمیدانست با این تجسم اعجاز چه کند: «برنادت! به حرفهایت شک دارم و نمیتوانم باور کنم که راست میگویی… ولی با چشمهایت چه کنم؟ این چشمها دروغ نمیگویند.» و در انتها وقتی قدیس محتضر را به عالم روح میسپرد؛ «تو حالا در ملکوت اعلا هستی.»
نسل درخشان دوبلهی ایران بدون صدای پرویز بهرام چیزی از جنس احساس محض کم داشت. درواقع صدای پرویز بهرام نمایندهی حسهایی است که خیلی قابلبیان نیستند. صدایی شیک، رمانتیک، پدرانه و قابلاطمینان داشت که مجابمان میکرد صاحب این صدا دانندهی اسراری است که یک پایش در منطق و استدلال است و پای دیگرش یقین به پشتوانههایی که این منطق عقلایی در عوالم استعلایی دارد. بهخصوص با آن مکثها و نفس تازه کردنهایش که منحصر به خود او بود و جنس صدایی به نرمی ابریشم.
حتا زمانیکه صاحب این صدا در نقشی بهغایت منفی مینشست، باز خبرهایی داشت که آدمهای معمولی داستان نمیدانستند و یا استدلالهایی میآورد که دیگران از فهمش عاجز بودند. «هری لایم» با بازی «اورسون ولز» در فیلم «مرد سوم» سویهی دیگری از قابلیتهای اجرا و درک نقش را در پرویز بهرام عیان میکرد. همان زمانیکه ولز با دوستش سوار چرخفلک عظیم شهربازی وین شدند و هنگامیکه به بالاترین ارتفاع رسیدند، این دیالوگ برای ما با صدای پرویز بهرام شنیدتیتر بود: «به اون پایین نگاه کن. تا وقتی پایین هستی، آدمها رو مثل خودت میبینی، ولی وقتی بالا میری، دیگر فقط نقطه میبینی. تو واقعاً ناراحت میشی اگه یکی از اون نقطههای کوچک برای همیشه از حرکت بایسته؟ دولتها به انسانها اهمیت نمیدن؛ ما چرا باید اهمیت بدیم؟»
یا در پایان ملاقات، آنجا که دیالوگ مشهور ولز را با صدای پرویز بهرام میشنویم: «میدونی که اون رفیقمون چی میگه؛ تو ایتالیا سی سالی که تحت انقیاد خاندان بورژیا بودند، جنگ، وحشت، قتل و خونریزی داشتند، اما میکل آنژ، لئوناردو داوینچی و رنسانس رو به وجود آوردند. در عوض، تو سوئیس، عشق برادرانه دارند، پانصد سال دموکراسی و صلح دارند؛ و چی تحویل دادند؟ ساعتی که کوکو میکنه!»
گاهی نرمش صدایش بدل میشد به نهیب؛ مثل وقتی که ناصرالدین شاه در سریال سلطان صاحبقران سرخوش از جوانی و میِ ناب میگفت «آخر کجا رفتند آن اسبهایی که مثل رخش و شبدیز بودند؟ و امیرکبیر با صدای پرویز بهرام عتابآلود سرزنش میکرد: «قربان! آن اسبها را سوارانی چون رستم و نادر و لطفعلیخان سوار شدند و با خود بردند!»
بعدها همین صدا را روی چهرهی «داریوش ارجمند» در فیلم «ناصرالدین شاه آکتور سینما» اثر «محسن مخملباف» شنیدیم که با اقتدار ذاتی امیرکبیر نصحیتگرانه میگفت: «اگر نیت یکساله دارید، برنج بکارید. اگر نیت ده ساله دارید، درخت غرس کنید. اگر نیت صدساله دارید، آدم تربیت کنید. سینماتوگراف آدم تربیت میکند!»
«به کیش و آیین خود سوگند خورد؛ سرنوشتم بس شگفت، بس غمانگیز و بالاتر از آن محنتبار بوده است و ای کاش آن را هرگز نشنیده بود. با وجود این آرزو میکرد چون من بود. و میگفت کسی که او فریفتهاش شود، میتواند با چنین داستانی دل او را به دست آرد. از این کنایه به سخن آمدم. او بهخاطر رنجهایم فریفتهی من شد و من برای به رحم آمدنش شیفتهاش گشتم.» کدام گوینده میتوانست زیباتر از پرویز بهرام با صدایش برای ایرانیها دیالوگهای پهلوانی چون «اوتللو» را با بازی درخشان «سرگئی بوندارچوک» معنا کند؟ انگار با شیر کشتی گرفته باشی آن هنگام که از عشق سودایی خود به «دزدمونا» برای «یاگو»ی فریبکار و دسیسهچین سخن میگویی.
صدای پرویز بهرام از جنس فرهنگ بود. همان فرهنگ مدرنی که ادبیات و نمایش و فرهنگ غرب را برای ایرانیها زنده ترجمه میکرد. چه وقتی که در جلد اسقفِ تنومندِ سرخپوشِ «مردی برای تمام فصول» ساختهی «فرد زینهمان» فرو میرفت که بر سر «تامس مور» فریاد میکشید «آیا میدانی تصمیمت چه عواقبی دارد؟ باز هم جنگهای داخلی، باز هم بارانهای تشنهی خون!» و چه زمانی که راویِ راه ابریشم میشد و با صدای ابریشمینش غرب را به شرق افسانهای پیوند میزد.
و ما با از دست دادن این صدای ماندگار، در میان اینهمه ازدسترفتههای روزگارمان، باز هم چیزی دیگر از جنس فرهنگ را از دست دادیم.
بدون نظر