برادر خورشید، خواهر ماه
آرمان ریاحی: فرانکو زفیرلی مهمترین هنرمند باقیمانده از نسل طلایی سینما و تئاتر ایتالیا بود که گاهی رمانتیستی واقعگرا میشد. چه آنکه در مشهورترین فیلمهایش حال و هوای نماها در عین پراحساس بودن، آکنده بود از جزئیاتی که نمیشد آن را جز در یک اثر رئالیستی دید. به یاد بیاوریم صحنهی درخشان تعقیب و مبارزهی پرتحرک میانهی فیلم «رومئو و ژولیت» را که به مرگی ناگهانی و ناخواسته میانجامد. مرگی که عشقی سوزنده را به خون میآلاید و پایههای تراژدی رمانتیک شکسپیر را میسازد و فرانکو زفیرلی شاگرد وفادارِ این نابغهترین نویسندهی همهی دورهها بود.
اگر شکسپیر زنده بود، از اقتباسهای فرانکو زفیرلی حظ میبرد. حتا «مل گیبسون» در «هملت» پذیرفتنی بود، چه برسد به زوج «ریچارد برتون» و «الیزابت تیلور» که در فیلم بسیار مشهور «رام کردن زن سرکش» در رقابتی برای اثبات برتری چنان طوفان ویرانکنندهای بهپا میکنند که هنوز به خود میگوییم بیست هزار سکه پاداش برای ازدواج آیا ارزش چنین نبردی برای اثبات مردانگی را داشت؟
محتوای مردانهی نمایشنامهی شکسپیر، حتا برای نیمههای دههی شصت قرن بیستم، زیاده محافظهکارانه بود، ولی محمل مناسبی بود تا برتون و تیلور یکی دیگر از مانیفیستهای عاشقانهی خود را با شور و شر زندگی زناشویی آشفتهی خود در هم بیامیزند.
در نیمهی دوم قرن بیستم محال بود بازیگرانی جز این دو بتوانند کمدی رمانتیک نویسندهی نابغه را با آن محتوای زنستیزانهاش پذیرفتنی کنند و فحش نخورند. چه آنکه فرانکو زفیرلی در مقیاس با دیگر همعصرهایش کارگردانی سنتی، اخلاقگرا ، محافظهکار و مقبول کلیسای کاتولیک بود. نه مانند فلینی و آنتونیونی یک فیلمساز -روشنفکر بود و نه مثل پازولینی یک شورشی که دوربین به دست گرفته باشد و روایتی از مؤمنان درگیر با مصائب تن را با ضیافت شلاق و شئوارگی همراه کند که شمایل مسیح را با مدفوع و ادرار آذین میکنند!
او نه فیلمسازی سیاسی بود مانند «جیلو پونته کوروو» و حتا «روبرتو روسلینی» و نه مثل «برناردو برتولوچی» دغدغهی انسانِ مدرنِ تنها را داشت. او حتا وقتی فیلم-سریال «عیسای ناصری» را به تصویر میکشید، از «رابرت پاول» همان شمایل متعارفی را ساخت که نگاه یک مؤمن کاتولیک پیش از آن به آن خو کرده بود؛ نگرشی که از مسیح روایتشده در اناجیل آشنازدایی نمیکرد، مگر زمانیکه میخهای آهنی را با بیرحمی واقعگرایانه به دست و پای پاول میکوبیدند.
فرانکو زفیرلی کارگردانی بزرگ بود و بزرگ داشته شد. فیلمهایش خوشساخت و پر زرق و برق بودند و آکنده از جزئیات فریبنده. او برای بههم زدن فرمها و محتواها زاده نشده بود. برای این زاده شده بود تا هنرشناسان نقطهای برای شروع پیدا کنند؛ شروعِ اینکه چگونه میشود از مبناها عبور کرد. همان مبنایی که اقتباس سینمایی تراژدی عاشقانهی رومئو و ژولیت اثر شکسپیر را به خاطرهانگیزترین و شناختهشدهترین و در عین حال آشناترین روایت از این اثر در تاریخ سینما تبدیل کرد؛ با بازیگرانی ناآشنا، جوان و خوشسیما و جادوی نغمهی «نینو روتا».
اثر سینمایی فرانکو زفیرلی آنقدر کامل بود که دیگر کسی نمیتوانست به تراژدی شکسپیر نزدیک بشود، مگر با دیگرگون کردن داستان در فرم. اگر پیش از او، «رابرت وایز»، کارگردان استخواندار آمریکایی، موزیکال «داستان وستساید» را بر اساس داستان این عشق سوداییِ ناکام ساخته بود، بعدها «باز لورمان» همین قصه را دستمایه قرار داد تا در سال ۱۹۹۶ فیلمی امروزیتر بسازد. ولی جایگاه فیلم فرانکو زفیرلی در میان این دو اثرِ مدرن همان بود که باید باشد: وفاداری به روح یک نمایشنامهی کلاسیک. تا ثبات نباشد، بیثباتی و برهم زدنِ قواعد معنا پیدا نمیکند.
۲ نظر
سلام
مطلبی که میخواهم بنویسم ربطی به این موضوع خاص ندارد فقط چون جایی را برای ابراز این مطلب پیدا نکردم به اینجا و به شما (جناب شکرالهی) پناه آوردم که اگر از نظر شما هم جالب بود هرطور که صلاح میدانید بپرورانید و بازنشر دهید:
امشب پس از سالها فیلم “حدس بزن چه کسی برای شام می آید” ساخته تحسین برانگیز “استنلی کریمر” را برای بار سوم دیدم (بار اول در سال ۱۳۴۹ و در سینما, بار دوم در سال ۱۳۷۷ و با دستگاه ویدئو و امشب از شبکه ماهواره ای جم کلاسیک)
ضمن لذتی که از خود فیلم و بازی درخشان بازیگران( به خضوص بازی اسپنسر تریسی و سیدنی پواتیه) و دوبله ی طلایی اش بردم, نکته ای که توجهم را جلب کرد پیشگویی ای بود که فیلمساز کرده بود و تحقق پیداکرد
نمی دانم فیلم را دیده اید یا نه – که اگر ندیده اید پیشنهاد بنده را بپذیرید و حتما ببینید – فیلم داستان یک مرد سیاه پوست و یک دختر سفید پوست را روایت می کند که عاشق همدیگر شده اند و قصد دارند که با هم ازدواج کنند به همین خاطر دختر مرد سیاه پوست را به شهر و خانه پدری اش می آورد که پدر و مادرشان او را ببینند و نظرشان را بدهند در صحنه ای از فیلم پدر دختر (اسپنسر تریسی) از مرد سیاه پوست (سیدنی پواتیه) راجع به مشکلات بعد از ازدواجشان می پرسد و می گوید به بچه هایتان فکر کردید؟ مرد سیاه پوست با خنده می گوید “جویی” (دختر سفید پوست) فکر می کند که پسرمان می تواند رئیس جمهور بشود”
با توجه به اینکه فیلم محصول سال ۱۹۶۷ است و باراک اوباما در سال ۲۰۰۹ یعنی ۴۲ سال بعد به ریاست جمهوری رسید میتوان تصور کرد که او فرزند همان زوج است و پیشگویی استنلی کریمر به عنوان فیلمنامه نویس و کارگردان درست از آب درآمده است
در زمان انتخاب شدن اوباماٰ نیویورکتایمز مقالهای منتشر کرد با همین موضوع. هرچند فیلم شش سال بعد از تولد اوباما ساخته شده و اگر تاریخ فیلم با تولد اوباما دقیق مطابق میشد، خیلی مزه میداد. به هر حال دمِ شما گرم.