آرمان ریاحی: فرشِ عشایر درشتباف و بدوى است. در عین پیچیدگیِ نقش، ساده است و تأثیری ژرف بر ذهن و روان متمدّن مراجعانِ رواننژند و رنجورِ دکتر فروید میگذاشته است؛ رسوب را از ذهن بیماران پزشک روانکاو میزدوده و آنان را به لایههای نخستین آگاهیهای کودکیشان ارجاع میداده است.
اینجا اتاق کار و مطب زیگموند فروید – زادهی ۱۸۵۶ و درگذشتهی ۱۹۳۹- است؛ رواندرمانگر و عصبشناس اتریشی که پدر علم روانکاویاش مینامند. اینجا مکانی در منطقهی نهم «وین» است؛ جایی برای غور در آرامش پرسکوتی که در رمزوارهها لنگر میخورند. جایی برای رخنه کردن در هزارتوهایی که شخص روانرنجور را بهاینجا میکشانْد تا پزشکِ کنجکاو و ماهر همهچیز را برایش ساده کند و به زندگی روزمرّه برگردانَد.
کاناپهاى که در تصویر دیده مىشود و با قالى ایرانی فرش شده، براى خوابیدن بیمار، فرورفتن به خلسهی هیپنوتیزم و جواب دادن به پرسشهای روانکاوانهی پروفسور فروید بوده است، درحالیکه قدم میزده و بر کارش متمرکز بوده است.
جایجای این دفتر پر است از مجسمهها، تندیسهای گِلی و سفالین یا فلزی؛ بتوارههایی کوچک از همهجای جهان و از هر فرهنگی و هر زمانی. آنها هر سطحی را که در اتاق وجود دارد تسخیر کردهاند؛ روی میزها، داخل ویترین، کتابخانه، روی شومینه و تاقچهها و… همهجا پر است از نمادهای پرستش، آیینهای فراموششده، هستینگریها و کهنالگوهایی که در اشیاء تجسّد یافتهاند. درمانگر و بیمار در محاصرهی اشیائی که تأثیر جادویی خود را داشتند بههم پیوند میخوردند.
فرهنگهایی که حتا بهرغم تعارضِ احتمالیشان اینجا در کنار هم به صلح رسیدهاند؛ خاموشانی که به هزار زبان در سخناند تا شخص مضطرب را به غارهای تاریک روانش روانه کنند و نوری بر آن بتابانند.
این ابداع نمادین فروید برای آفریدن محیطی است که هرچه بیشتر به طبیعتی بکر نزدیک باشد و ضمیر ناخودآگاه بیمار را به مناطق ناشناختهای هدایت کند که یا فراموش کرده بود و یا برایش ناشناخته بود.
زنان و مردانى که فروید برایشان زمانهای طولانی صرف میکرد تا درمانشان کند، سوژهی تحقیق بودند؛ با درج جزئیترین نوسانات روحی و اعترافهای شخصی و شرح رؤیاها و کابوسهایشان تا نظام فکری و طرح علمى خود را در مجامع دانشگاهى با ارائهی مقاله و طرح سخنرانی جا بیندازد؛ کاری که بسیار دشوار بود و برایش دشمنان و منتقدان قسمخورده تراشید.
در سالهای پایانی قرن نوزدهم، علوم انسانی، مانند دانش تجربی، دیگر خودشان را از فلسفه جدا کرده بودند و طرح عظیم فروید در باب خودآگاهی بهمثابهی درمان، با مزاج سرد و «اثبات باور» محفلهای آکادمیک نمیساخت.
پایان قرن نوزدهم و آغازین سالهای قرن نوظهور همراه بود با طلوع مدرنیسم و زوال اخلاقگرایی ویکتوریایی در اروپایی که انقلاب صنعتی چهرهی آن را با سرعتی باورنکردنی عوض کرده بود. ستون عقیدههای کلیسایی از مدّتها پیش لرزیده بود و سقفهای ترکبرداشتهی مذهب خبر از یک خداحافظی پرشتاب میداد و پیامی هشدارآمیز : «دیگر از اطمینانخاطری که با دعا به دست میآوردید خبری نخواهد بود!»
اگر این پیغام اضطرابآور را پیش از این فردریش نیچه با فلسفهی ادیبانهاش به مخاطبان نخبهاش گوشزد کرده بود، حالا مردم عادی جوامع اروپایی با آن عملاً رودررو شده بودند.
ایمان راهی برای ترمیم شکستگیهای روانی و چیره شدن بر ناکامیهای روحی بود و حالا در گسستِ معرفتشناسی مدرن، انسانِ جدید برای علاج بیتابیهای خود به پناهگاههای مستحکم نیاز داشت.
فروید بهعنوان یکی از فرزندان چموش زمانهاش، در مدّتی طولانی کار طاقتفرسای علمیای را پیش برد که همزمان، هم «توضیح» میداد و هم «پیشنهاد» میکرد.
مفاهیم برساختهی او فقط شامل «خود»، «فراخود»، «نهاد» و «ضمیر ناآگاه» نبود. نقشهی فروید از ضمایر بشری و تبیین خروج او از هنجارهای تعادلی، فروید را به سرزمینهای فکری دیگری کشانید که بنیادهای کهن را ویران میکرد و از نو میساخت. چه آنکه او ریشههای ادیانِ کهن را در مشکلات روانی میجست.
با اینحال، با اقبال مردم و استقبالِ بسیاری از دانشمندان صاحبنفوذ، نقشهایی که فروید از روان آدمی ترسیم کرده بود، به نقشهی بیبدیل روانشناسی نیمهی ابتدایی قرن بیستم تبدیل شد. چراکه بسیار الهامبخش بود، آن هم نه فقط برای روانشناسها. متدِ فروید مفاهیمى را راز میگشود که منبعی پایانناپذیر برای مکتبهای نوظهور علم روانشناسی و فرمهای هنری فراهم میکرد و جواب پرسشهای ازلی بشر را به روشی میداد که نظامهای عظیم و کهن الهیّات دینی قادر به هضم آن نبودند و لاجرم این تقابل به طرد و نفی میکشید.
انقلاب روانکاوی از مبناهای اصلی مدرنیسم قرن پیشین بود که به فرهنگ غالب و مشترک جوامع بشری تبدیل شد. بررسی علم و فلسفه و هنرِ قرن بیستم بدون این مبانی و تحقیق دربارهی بدهبستانهای خلّاقی که به تداعی معانی متکثر و بیشماری انجامید، ناممکن است؛ هرجا اندیشهورزی مجالی برای خودنمایی پیدا کند، مکتب فروید آن را میآراید.
او حیات روانی-جنسی را تابعی از پسرانشهای شدیدِ امیال جنسی میدانست. همان میلهای مبهم ولی زورمند و انکارناپذیری که تمدن و ادیان کهن آنها را تحت عنوان عُرف یا نفس امّاره سرکوب کرده بودند.
با تکوین نظریهی فروید ، قدرت سخن گفتن و درمان از طریق برونفکنی به سوژه بازگردانده شد و برای خیلیها شکی باقی نگذاشت که دلیل عمدهی بیشتر اختلالهای شخصیتی، انکار تکانههای جنسی بدوی است.
چنین نظریات انقلابیای برای برخی از سرشناسترین رواندرمانگرهای همعصر فروید بیش از حد افراطی بهنظر میرسید و حتا دوستان نزدیک فروید را تا حد زیادی از او دور کرد. کارل گوستاو یونگ، روانشناس سوئیسی که سهم قابلتوجهی در شناساندن فروید به جامعهی علمی داشت، از توجه بیش از حد دوستش به جنسیت تعجب کرده بود و آن را چندان بااهمیت تلقی نمیکرد.
ولی دامنهی تحقیقات و مطالعهی فروید چنان گسترده بود که به ادبیات نمایشی و داستانی ابداً بیاعتنا نبود. او «داستایفسکی»خوان قهاری بود، «شکسپیر» و شخصیتهای پرشمار نمایشنامههایش را میشناخت و از آنها در شناخت طبایع آدمی بهره میگرفت.
در علم روانشناسی برساختن مفاهیمی که ذیل نامی قابل اتکا قابل استناد باشند، از ابداعات پروفسور فروید بود؛ مفاهیمی مانند عقدهی «الکترا» و عقدهی «ادیپ» مستقیماً از دل نمایشنامههای «سوفکل» بیرون آمدهاند.
شاید دیگر لازم نباشد تصویری را که تعالیم فروید برای ادبیات، هنرهای تجسمی و سینما بهجا گذاشت دوباره ترسیم کنیم. شاید بهتر باشد بازگردیم به مطب زیگموند فروید یا همان معبد یا دِیْری که عصاره و برآیند شخصیّت و نوع نگرش فروید است؛ نشانهای محکم از مدرنیسم که در عین سکوت و آرامش بدویاش، لرزه بر بنیانهای اخلاقی کهن انداخت.
زیگموند فروید هشتاد سالِ پیش در چنین روزی درگذشت.
۲ نظر
این عکس مربوط به خانۀ وین فروید نیست. اینجا خانۀ فروید در لندن است.
فرید یک روانپزشکی متعلق به طبقات فوقانی جامعه سرمایه داری آنروز بود، شیوه تفکر او بورژوامنش بود و هرگز نمیتوانست ریشه فقر و تنگدستی را به سیستم ارتجاعی سرمایه دار ربط دهد. در نوشته بالا ابدا سخنی از بزرگترین متفکری که تا بحال پای به عرصه این سیاره گذارده نامی برد نمی شود، کارل مارک بود که فلسفه علمی توضیح داد. نقل قولی از فرید میاورم تا بدانید او از کجا آمده است:
Ordinary average individual is shriveled, descrcated”…
He belonged to an aristocratic family and
and was totally alien to poverty, marginalization and oppression.