کرک داگلاس در آینهی آثارش
کرک داگلاس، یکی از بزرگترین ستارههای تاریخ هالیوود، روز چهارشنبه ۱۶ بهمن در ۱۰۳ سالگی درگذشت. کرک داگلاس متولد سال ۱۹۱۶ در نیویورک بود. کرک داگلاس سه بار برای جایزه اسکار نامزد شده بود؛ برای بازی در فیلمهای قهرمان در سال ۱۹۴۹، بد و زیبا در سال ۱۹۵۲ و شور زندگی در سال ۱۹۵۶، اما به جایزه دست نیافت. در نهایت در سال ۱۹۹۶ اسکار به او جایزهای افتخاری برای ۵۰ سال فعالیت سینمایی اهدا کرد. کرک داگلاس در ۹۰ فیلم بازی کرده بود.
آرمان ریاحی: کارنامهی پر و پیمان بازیگری کرک داگلاس را کلکسیون گرانقدری از کارگردانهای استخواندار هالیوود مزین کردهاند؛ از «بیلی وایلدر» برای «تکخال در حفره»(۱۹۵۱) بگیر تا «لوئیس مایلستون»، «جوزف-ال- منکیه ویچ»، «وینسنت مینهلی» برای «شور زندگی»(۱۹۵۶)، «هاوارد هاکس»، «هنری هاتاوی»، «کینگ ویدور»، «جان استرجس» و بالأخره «استنلی کوبریک» کبیر.
برای همین است که اغلب فیلمهای کرک داگلاس از غنای بصری و کارگردانی سنجیده و قدرت میزانسن آنقدر آکندهاند که دیدن چندبارهشان از تازگی آنها کم نمیکند.
کافی است نگاهی به فیلم وسترن «جدال در اوکی کورال»(۱۹۵۷) ساختهی عالی «جان استرجس» بیندازیم تا اهمیت قاببندی، میزانسن و توانایی بازیگری داگلاس دوباره به رخمان کشیده شود.
در سکانس آرایشگاه، کرک داگلاس به نقش «داک هالیدی» روی صندلی آرایش نشسته و مرد آرایشگر دارد ریش او را میتراشد که ناگهان «برت لنکستر» به نقش «وایات ارپ» کلانتر وارد میشود و آرایشگر بلافاصله از آنجا میگریزد. گفتوگوی بین داک هالیدی و وایات ارپ یک کلاس درس برای کارگردانی و بازیگری است. کرک داگلاس در این صحنه کاری نیست که انجام ندهد؛ خونسردی خود را حفظ میکند، بیخیال میخندد، کف درست میکند، تیغ را با چرم تیز میکند و ریش نیمتراشش را میتراشد و همزمان با لنکستر از تبانی و معامله برای ماندن در «داچ سیتی» گفتوگو میکند، صورتش را میشوید و شوخطبعانه دنبال حوله میگردد تا لنکستر آن را بهش بدهد، صورت را خشک میکند و آخر سر ادکلنی را قرقره میکند!
همهی این اعمال طبیعی ظرف چند دقیقه از داک هالیدیِ چاقوکش، پوکرباز و بدمست بدنام که ناراحتی تنفسی دارد و بهراحتی آدم میکشد و با معشوقهاش بدرفتار است، شخصیتی باورپذیر خلق میکند که هم او را میفهمیم و هم به ارزش رفاقت مشروط ولی متعهدانهاش اعتماد میکنیم.
وقتی روبهروی «آنتونی کویین» در «آخرین قطار گان هیل» (۱۹۵۹) قرار گرفت، کلانتری تنها بود که میبایست با مَلّاکی روبرو میشد که فرزندش همسر سرخپوست او را به قتل رسانده بود. همان الگوی آشنای مرد تنها که فقط به اجرای عدالت فکر میکند و قصد انتقام شخصی ندارد. پیش از این چنین شخصیتی با چنین مضمونی در «ماجرای نیمروز»(۱۹۵۲)، شاهکار «فرد زینهمان» با بازی تابناک «گری کوپر»، تایی برایش پیدا نمیشد.
کرک داگلاس مانند کوپر رو در روی جامعهی ترسخوردهای قرار نمیگرفت که او را در مخمصه تنها بگذارند. او مجبور به انتخابی به همان اندازه سخت بود؛ مخاصمه با دوستی قدیمی که برای نجات فرزند فاسدش از چنگ قانون، از مواجهه با نمایندهی قانون ترسی نداشت. و کرک داگلاس چارهای جز پیروی از طبع آشتیناپذیرش نداشت. آشتی ناپذیری با هر آنچه حقیقت انسانی با آن در ستیز است؛ نبردی ابدی که بین امر خیر با شر در سیمای مردانهی کرک داگلاس جا خوش کرده بود و همین او را اسطوره میکرد.
کرک داگلاس همیشه اسطوره بود. فیلمهایش با او دیدنى مىشدند. زیبا بود و همیشه روى پرده مىدرخشید. او پرسوناى شخصیّتىِ فوقالعادهاى از خود به یادگار گذاشت: مردى محکم و مصمّم که محک و ملاک وجدان بود.
وقتى با نگاه وحشى و برُندهاش به گوشهاى نامعلوم خیره مىشد، یقین مىکردیم که معیار معتبرى براى جدایى خیر از شر یافتهایم. پس با او همدل مىشدیم و دلمان مىخواست با آن شانههاى پهن و سینهى ستبرش سرمان را در آغوش بگیرد.
مردى معتقد که شمایل زیبایىهاى مردانه بود ولی ابایی نداشت اگر آفتابسوخته، زخمخورده و زشت جلوی دوربین ظاهر شود. شخصیت نیرومندش به کاستیهای صورت و کاراکتر میچربید. حتا اگر بردهای بود که او را به سنگی داغ بسته بودند تا بمیرد، اجازه نمیداد دندانهایش را بشمرند؛ همان صحنهای در «اسپارتاکوس» (۱۹۶۰) که بردهفروش طماع ازش خواست دهانش را باز کند، و امتناعش را که دید، نگهبان رمی به او اطمینان داد که محکمترین عضو او همان دندانهایی است که ساعتی قبل پای سربازی را با آن گاز گرفته بود!
هرگز ندیدیم مقابل کسی سر خم کند و یا احساساتگرایی بیدلیلی از خود نشان دهد. هرچند در فیلمهای رمانتیک یا داستانهای قهرمانی میتوانست عاشقی پرشور باشد، در گریستن خسیس بود و با آنکه بازیگری برونگرا محسوب میشد، بهندرت چشمانش را مرطوب میدیدیم. درست مانند آن زمانیکه در فیلم «راههای افتخار»(۱۹۵۷)، شاهکار ضدجنگ «استنلی کوبریک»، بهنقش کلنل «داکس» تمام تلاش خود را کرد تا بهعنوان یک نظامی، افسران زیردست خود را از اعدام و مرگی پوچ نجات دهد، و نتوانست. در انتها وقتی دختری در کافه برای سربازان آواز میخواند، او را میبینیم که پشت درِ کافه اشک میریزد.
خاطرهی سینمادوستان هرگز از تماشای سکانس پایانی «اسپارتاکوس»(۱۹۶۰) پاک نخواهد شد. همانجایی که «وارینیا» پسرِ مرد مصلوب را توی دستش گرفته بود، نشانش میداد و ازش میخواست زودتر بمیرد تا زجر نکشد. و داگلاس گریست، در فیلمی که بسیاری آن را بهترین فیلم حماسی تاریخ سینما میدانند، با کلکسیونی از بهترین بازیگران زمانهاش. آمیزهای از غولهایی از مکتب بازیگری بریتانیا تا ستارگان آمریکایی. حماسهای که چیزى از تمایلات چپگرایانهى سازندگان فیلم را پنهان نمیکرد.
اصولاً حماسهى پرشکوه اسپارتاکوس به جریان چپگرای آمریکایى آبرو مىداد و سعى میکرد با نمایش پرطمطراق و احساسىِ مرام اشتراکى بردگان، ارزشهایى را مطرح کند که تا پیش از این در سینماى هالیوود، ذیل خطوط قرمز تعریف مىشدند.
جایی برای ذکر دوبارهی حاشیههای پرشمار فیلم نیست که آنها را میدانیم. مانند ذکر نام «دالتون ترومبو» بهعنوان فیلمنامهنویس یا اختلاف کرک داگلاس و کوبریک.
آنچه از فیلم برای امروز مانده – بهرغم ساخت غیریکدست آن در تعادل برقرار کردن بین لحن حماسی، عاشقانه و صحنههای واقعگرا – آنچه فیلم را چشمگیر کرده، طراحی دقیق و پر از جزئیات فیلمنامه، طراحی فوقالعادهی نبردها و عظمتشان، و بازیهای بهیادماندنی و گاه درخشان «پیتر یوستینف»، «چارلز لاتون»، «لارنس اولیویه»، و در نهایت خودِ کرک داگلاس است. کرک داگلاس در این اثرش به اوجی رسید که دیگر هرگز نتوانست تکرارش کند.
دیدن او در فیلمهای زمان کهولتش رقتآور بود. مثل آن فیلمی که پیرمردی را تصویر میکرد که سعی میکند به نوهاش که دچار سندرم «خوانشپریشی» است کمک کند.
کرک داگلاس بهدلیل چهرهی جذاب و مردانهاش و بازی قابلقبول و نمایش احساسات بیغش، خیلی زود به ستارهای درخشنده تبدیل شد. تا پیش از او، سینما شخصیتهای قدرتمند با اعتمادبهنفسِ فروزان کم به خود ندیده بود؛ کسانی مانند «داگلاس فربنکس»، «ارول فلین»، «جان وین» و حتا «چارلتون هستون». مردانی قابل اتکا که همانطور که ذکر شد، نبرد بین خیر و شر را در سیمای خود بازمیتاباندند و به امر خیر، بیمداهنه و بدون تساهل مینگریستند و این نگرش، کموبیش، سنتی و مردمپسند بود. تفاوت کرک داگلاس با هنرپیشههای دیگر این بود که این خصلت را به حوزههایی خاصتر کشانید و برای روشنفکران قابل پذیرش کرد.
کرک داگلاس یکی از آخرین بازماندگان عصر طلایی هالیوود بود. بیش از صد سال عمر برای مردیکه حافظهی دیداری چند نسل را غنیتر کرد، شایسته بود و حتا شاید کم.
بدون نظر