فیلم و سینما

دعوت به تماشای ریش‌قرمز پس از ۵۵ سال

۱۹ فروردین ۱۳۹۹
ریش‌قرمز ساخته‌ی آکیرا کوروساوا با بازی توشیرو میفونه

آرمان ریاحی: ریش‌قرمز (۱۹۶۵) ساخته‌ی آکیرا کوروساوا می‌تواند حکایتِ حالِ امروزمان باشد؛ فیلمی که گاهی سرک می‌کشد و می‌گوید: «من در سه ساعت شما را به آدمیت دعوت می‌کنم. تماشایم کنید.»

و تماشای ریش‌قرمز واقعاً ارزشش را دارد، چون با غنای تصویری‌ای که دارد، عطش نگاه تماشاگرانش را سیراب می‌کند.

ریش‌قرمز با وجود انبوه خرده‌پیرنگ‌ها، داستانش را روان روایت می‌کند. شاید مخاطبِ خوگرفته به سینمای امروز آمریکا، با آن ضرباهنگ سریع، در برخورد با رمانتیسم غلیظ ریش‌قرمز و لحن آرام روایت،  آن را غیرواقعی و تا حدی تصنعی بیابد، ولی منطق ریش‌قرمز خودش را به تماشاگر امروز هم می‌قبولاند. غنای تصویری فیلم ریش‌قرمز آن‌قدر کمال‌گرایانه است که نمی‌توان حتا یک قاب را نادیده گذاشت.

پزشکی تازه‌فارغ‌التحصیل از طبقه‌ی نجبا به منطقه‌ای فقرزده فرستاده می‌شود تا در درمانگاهی زیر نظر دکتر «نایدی» که به ریش‌قرمز  مشهور است، کار کند. فیلم، تا نیمه، داستانِ امتناع این  پزشک مغرور و نازپروده‌ را روایت می‌کند که از فلاکت گریزان است و جبروت ریش‌قرمز – با بازی توشیرو میفونه- را تاب نمی‌آورَد.

با گذشت زمان و درگیر شدن ناخواسته‌اش با ذلت و بی‌نواییِ مردمانی که به زمین گرم خورده‌اند و دیدن صبوری ریش‌قرمز با این «مرتکبین زندگی»، تحول شخصیت اتفاق می‌افتد و رهایی‌اش از قید خودپسندی، عمقی انسان‌گرایانه به درام می‌بخشد.

داستان «اوتویو»، دخترکی که در خانه‌ا‌ی بدنام به بردگی گرفته شده و اگر دخالت ریش‌قرمز نبود سرنوشت او تن‌سپاری یا مرگ بود، هنوز عمیقاً تأثیرگذار است.

پرداخت دراماتیک فیلم، قاب‌بندی‌ها و میزانسن‌هایش عمیقاً متکی به سنت نمایشگری ژاپن و خصوصاً «کابوکی» است، با آن مکث‌ها و عمل‌های زمان‌بندی‌شده و حرکت‌های حسابگرانه و گاه محتاط بازیگران و نگاه‌های ثابت و عمیق.

مانند صحنه‌ای که زن مجنون می‌خواهد پزشک تازه‌کار را اغوا کند و بعد با سنجاق سر به قتل برساند، یا صحنه‌ای که همین پزشک، پشت به دکتر «نایدی» نشسته و قاضی سختگیری به‌نام وجدان بیدار او را قضاوت می‌کند.

ریش‌قرمز فیلمی انسان‌گراست و مضمونش را در شکل روایت بصری‌اش می‌تند.

فیلم ریش‌قرمز سرشار از این ترکیب‌بندی‌های معجزه‌آساست. گاه شخصیت‌ها پشت به‌ هم می‌نشینند و سایه‌ها بین‌شان فاصله می‌گذارد. این نوع ترکیب‌بندی بیانگر تنهایی شخصیت‌ها، اعتراف به ندانستن، ندامت و طلوع وجدان انسان است.

بیهوده نیست این‌که در ابتدای فیلم، وقتی پزشک تازه‌وارد از همکارش می‌پرسد «این بوی چیست؟ بوی میوه‌ی فاسد؟»، جواب می‌شنود: «این بوی فقر است، فقر.»

با این‌که فیلم توضیح نمی‌دهد دکتر نایدی انگیزه‌های عدالت‌باورانه‌اش را از کجا گرفته، ولی او را به عنوان یک معیار باور می‌کنیم.

در جایی، پیرمردِ محتضرِ مفلوکی از احتقان زجرکش می‌شود. وقتی دخترش پیش دکتر نایدی می‌آید و می‌پرسد «او چه‌طور مرد؟»، ریش‌قرمز با اطمینان و بی هیچ تردیدی می‌گوید: «بدون درد و رنج، با وقار و در کمال آرامش.» دختر می‌گوید: «چه خوب! چون در غیر این صورت زندگی خیلی بی‌رحم می‌شد.»

ریش‌قرمز این را می‌داند؛ زندگی وقیح است، به‌خصوص برای تهی‌دستان. ولی کارِ ریش‌قرمز کاستن از رنج دیگران است.

مردی که وقتی یک بیمار نجیب‌زاده‌ی فربه را معاینه می‌کند و دستمزد کلانی می‌گیرد، اصولش را می‌فهمیم. چون طبیب تازه‌کار در معیت اوست. وقتی کسی را به کار می‌گماری، ممکن است هم‌زمان اراده‌ی او را هم از او بگیری. او این اراده را در جهت باورش به تربیت نیروی وجدان به خدمت می‌گیرد و به نمادی از قلمروِ رستگاری تبدیل می‌شود، و نقطه‌ی کانونی رستگاری، درمانگاه اوست.

پی‌نوشت:
نسخه‌ی اصلی  فیلم ریش‌قرمز سه ساعت و پنج دقیقه است. در نسخه‌ی دوبله‌ی فارسی، حدود نیم‌ساعت از فیلم حذف و سانسور شده است. 

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top