شیرینی زبان ـ ۲۰بعد از دو هفته چاپ نشدن این ستون از سر اضطرار، مجبورم فتیلهی توجه به مسائل روز از زاویهی زبان فارسی را کمی پایین بکشم و به جای زدنِ پنبهی این و آن، بیخیال پهلوانپنبههای روزگار بشوم و به شیرینی زبان خودمان بپردازم. اصلاً چرا نروم سراغ همین پهلوانپنبه و امر جذابِ پنبه زدن که حکایت مشهور آن چیست و این اصطلاح از کجا وارد زبان روزمره شده است. ایرانیان در گذشتههای دور، ملتی بودند اهل جشن و سور و شادمانی به هر مناسبت آیینی و فصلی و مرتبط با طبیعت. پر و پیمانترینِ این جشنها، جشن نوروز بود با کلی حاشیه و مقدمه و مؤخره. یکی از آنها هم همین حاجیفیروز که حالا برای ما شده تماشای دستفروشانی که در بیریختترین شکل ممکن لای ماشینها وول میخورند و به جای وعدهی بهار، جلوهی پستمدرن به گدایی میدهند.
یکی دیگر از این آیینهای ایرانی ویژهی نوروز، مراسم «پهلوانپنبه» بود. در روز نخستِ بهار که میر نوروزی انتخاب میشد، آدمی مسخره را هم به عنوان پهلوان شهر برمیگزیدند. او را لخت میکردند و بدنش را با پنبه میپوشاندند و برایش عضله میساختند و لباس میپوشاندند تا دوره بیفتد و رجزهای بیخود بخواند و مردم را بخنداند. اما سرنوشتِ پهلوانپنبه از لافزنیهای او شیرینتر بود. بعد از دورهگردی، پهلوانپنبه به میدانگاهی میآمد و یک حلاج هم با کمان و ابزارش کنار او میایستاد. پهلوانپنبه به رقص درمیآمد و حلاج همپای او کمان میزد و در میان شادی مردم، کمکم پنبهها را با زدن کمان از او جدا میکرد تا اینکه کاملاً عور و برهنه میشد و باطن زار و توخالیاش هویدا. البته این مراسم شاد، حکمتی معنوی هم داشت. به تعبیر پدران ما، با این کار مردم را از دروغ و تظاهر پرهیز میدادند.
از مراسم پهلوانپنبه و زدن پنبهی او دیگر چیزی باقی نمانده، ولی این اصطلاح هنوز زنده است و به هر کسی گفته میشود که که ظاهری دلیر دارد و باطنی ترسو. همانکه در زبان ترکی هم به آن میگویند یالانچیپهلوان. تعبیر «پنبهی فلانی را زدن» هم سرراستترین اشارهی کوتاه است به کارِ کسی که دروغهای دیگری را برملا و او را رسوا میکند.
حالا که صحبتِ پهلوان در میان است و این ستون هم چیزی ندارد که باعث دردسرسازی دلواپسان شود، با اینکه زبانشناس نیستم، در حد سواد اندکِ ادبیام این را هم اضافه کنم که «پهلوان» را چه با فتحه روی لام بگوییم چه با کسرهی زیر آن، ترکیبی است از «پهلو» و «انِ» نسبت، یعنی منسوب به پهلو و مجازاً به معنای توانا و دلیر و زورمند به مناسبت دلیری قوم پارت. توضیح آنکه پهلو در اینجا همان پارت یا پارث یا پَرثَوه یا پهلَو است. یعنی یکی از اقوام ایرانی سکاها در خراسان که پس از هجوم اسکندر، در شمال شرق فلات ایران پراکنده شدند و در زمان سلوکیان، دولت محلی اشکانی هم نخست در این سرزمین تشکیل شد و پس از مرگ اسکندر هم بقایای نفوذ جانشینان اسکندر از نواحی غربی ایران به همت آنها از میان رفت.
این یادداشت با خردهای تعدیل در ستون «شیرینی زبان» روزنامهی اعتماد منتشر شده است. [+]
دیگر مطالب این ستون:
:: ریشهی ضربالمثل چه کشکی، چه پشمی، چه دوغی!
:: «میباشد» به زبان آدمیزاد
:: این یکی شیر است که همرسانی میشود!
:: یک فقره ویراستاری سیاسی
:: چند غلط املایی مشهور، تقدیم به سعدی، با عشق و نکبت!
:: حناق یعنی چی؟
:: یدککشیِ از کجا میآید و به چه معنا ست؟
:: یک نامهی اداری را چهطور میتوان نوشت؟
:: واژههای قدیمی زیبا را چگونه میتوان زنده کرد؟
:: کلنجار به چه معنا ست و از کجا میآید؟
:: چند نمونه از حشوهای قبیح مشهور
:: معلقبازی پیش غازی یا قاضی؟
:: کلمهی «اختلاف»، مثالی روشن برای تنبلی زبان در روزنامهنگاری
:: گردن نازک زبان مادری و معیاری با عنوان سلیقهی «خودم»!
:: چرا «تسلیت باد» غلط است. فعل «باد» یعنی چه؟
:: غلطهای املایی شنیداری: راجب به، حیض انتفا، مایع حیات، قائله، اجالتاً، ضربالعجل و…
:: معناهای واژهی «انتظار» و کاربردِ غلطِ آن در موارد منفی
:: اصطلاحات و کلمات فارسی که ظاهر عربی دارند، ولی عربی نیستند
:: لشکر یا لشگر؟ در بارهی یک قاعدهی آوایی در گویش فارسی
:: در باب «جات» که علامت جمع است یا نه
***
بدون نظر