شیرینی زبان ـ ۱۹
یک روز اگر خواستید مردم ایران زبانشان به حرف زدن نچرخد و یکهو بشوند گنگ و لال و زبانبسته، کافی ست فقط ضربالمثلها را از ایشان بگیرید. به همین سادگی. کدام ایرانی ست، از مردم کوچه و بازار گرفته تا مثلاً رئیسجمهور که بتواند یک روزش را بدون ضربالمثل به شب رساند؟ چه وقتی که ضربالمثلها حول کلمههای لولو و آب و سوزش و پاره شدن قطعنامهدان بچرخد، چه بوی خاکِ بارانخورده و کشیدن نقشِ مار به جای نوشتن کلمهی آن.
انبوه ضربالمثلهای عامیانه و نیز ادیبانه از نوع شعر، نه فقط در زبان گفتار ما کاربرد دارد که بدون آنها حتا فکر هم نمیتوانیم کرد. در یک کلام، ضربالمثلها هم به زبان فارسی شیرینی بخشیدهاند و میبخشند، هم بزرگترین یاریگر ما در بیان مقصود اند؛ حتا اگر بیخبر باشیم از شأن نزول واقعی آنها یا حکایتها و متلهای مشهوری که در ریشهیابی ضربالمثلها به آنها میرسیم. مثل همین «چه کشکی، چه پشمی» که امروزه بیشتر آن را به صورت «چه کشکی، چه دوغی» به کار میبریم.
در جامعهای که همیشه «در موقعیتِ حساسِ کنونی» ست و همهمان، از صدر تا ذیل، در هنگامهی تنگنا هزار جور وعده و وعید میدهیم و خرِمان که از پل گذشت، همه چیز را فراموش میکنیم، این ضربالمثل از پرکاربردترین مثلها ست. ریشهی این مثل، به نقل از زندهیاد احمد شاملو، به این قرار است:
چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیک است بیفتد و دست و پایش بشکند. مستأصل شد. از دور بقعهی امامزادهای را دید و گفت: «ای امامزاده، گلهام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.»
باد قدری ساکت شد و چوپان به شاخهی قویتری دست انداخت و خود را محکم گرفت. گفت: «ای امامزاده، خدا راضی نمیشود زن و بچهی من از تنگی و خواری بمیرند و تو همهی گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی که نزدیکی تنهی درخت رسید، گفت: «ای امامزاده، نصف گله را چهطور نگهداری میکنی؟ خودم نگه میدارم، در عوض کشک و پشمِ نصفِ گله برای تو.»
و پایینتر که رسید، گفت: «چوپان که بیمزد نمیشود. کشکش مال تو، پشمش مال من برای دستمزد.» و هنگامی که باقی تنه را سُر خورد و پایش به زمین رسید، گفت:« چه کشکی، چه پشمی! ما از هول خودمان یک غلطی کردیم، غلط زیادی هم که جریمه ندارد!»
پ.ن:
این مطلب قرار بود بازنشر باشد از ستون هفتگی «شیرینی زبان» در روزنامهی اعتماد، ولی با عنایتِ تندروها در فشار برای توقیف روزنامه به بهانهی توهین به مقدسات، دو هفتهی پیاپی در آخرین لحظه، صرفاً از باب احتیاط امامزادهای از صفحهی آخر روزنامه حذف شد.
دیگر مطالبِ این ستون
:: «میباشد» به زبان آدمیزاد
:: این یکی شیر است که همرسانی میشود!
:: یک فقره ویراستاری سیاسی
:: چند غلط املایی مشهور، تقدیم به سعدی، با عشق و نکبت!
:: حناق یعنی چی؟
:: یدککشیِ از کجا میآید و به چه معنا ست؟
:: یک نامهی اداری را چهطور میتوان نوشت؟
:: واژههای قدیمی زیبا را چگونه میتوان زنده کرد؟
:: کلنجار به چه معنا ست و از کجا میآید؟
:: چند نمونه از حشوهای قبیح مشهور
:: معلقبازی پیش غازی یا قاضی؟
:: کلمهی «اختلاف»، مثالی روشن برای تنبلی زبان در روزنامهنگاری
:: گردن نازک زبان مادری و معیاری با عنوان سلیقهی «خودم»!
:: چرا «تسلیت باد» غلط است. فعل «باد» یعنی چه؟
:: غلطهای املایی شنیداری: راجب به، حیض انتفا، مایع حیات، قائله، اجالتاً، ضربالعجل و…
:: معناهای واژهی «انتظار» و کاربردِ غلطِ آن در موارد منفی
:: اصطلاحات و کلمات فارسی که ظاهر عربی دارند، ولی عربی نیستند
:: لشکر یا لشگر؟ در بارهی یک قاعدهی آوایی در گویش فارسی
:: در باب «جات» که علامت جمع است یا نه
بدون نظر