«مدتها بود که دیالکتیک گهگاه با دیرینهدوستم بانو ماهایا پطروسیان را، خط تلفن شهرى در انتهاى شبها، مهیا میساخت و تک گاهى از گفتمانها، صرف اشتراک هر دو طرف در تأیید و تمجید از صوت و لحن خوانندهی فوقالذکر ـ که مرتضى پاشایى خان نامى قلمداد میشد ـ شده بود. آوایش از کاشانهی بانو ماهایا، پاشیده بود بر سطح دَهَنىِ گوشى و خرامیده بود در دهانهی گوشم…»
هول برتان ندارد. این را من ننوشتهام. این فقط بندی ست از یادبونامهای که روزنامهی «صبا» در صفحهای ویژهی مرتضی پاشایی به قلم مسعود بهارلو منتشر کرده است. البته برای قسمت قاجاری روح پاشایی و اِلا خودِ آن مرحوم که زبان ترانههایش زبان صاف و راست همین مردم بود، نه زبان قریهی طهران و مجسود و تونل گوش!
یک بند دیگر را هم بخوانید:
«در پگاهى زردگون از پگاههاى پاییزى قریهی طهران، ساعتِ سوار بر هشت عقربه، بر دروازهی آمفیتئاتر وحدت فرود آمد تا آوازهخوانِ مجسود را راهى عَدَن کند. جماعتى بالغ بر هزاران نفوس، مُستقَبلِهاى جسد و ساعت بودند. بدرقهی باشکوه مُستَقبلِها قرار بود، جوان نحیف را راهى قطعهی هنرمندان کند و این پسندیده امیرِ ۳۱ ساله را بر امارتش بنشاند.»
واکنشهای هواداران پرشمار پاشایی به مرگ غمانگیز او همه را شگفتزده کرد؛ از حکومت و دولت و رسانهها گرفته تا گروههای دیگری از مردم که او را نمیشناختند و حتا خودِ هوادارانش. این وسط فقط جماعت اهل قلم و نگارش و ویراستاری از مسابقهی انگشت به دهان شدن جا مانده بودند که الحمدلله روزنامهی صبا به ضربتی زحمتش را کشید. حالا ما هم انگشت به دهان، بلکه انگشت به هر سوراخ دیگرمان ماندهایم و از این بابت در عین سوکواری، بسی شادیم!
فقط برای این که جانمان از شدتِ زور زدن در نرود، خواهش میکنم یک نفر محض رضای خدا بگوید معنای دقیق این تیتر چیست. چشممان کور آن کسرهی «نامه» را هم خودمان قورت میدهیم. هر کس بتواند این تیتر را ترجمه کند، هزینهی یک سال اشتراک «مطبعهی یومیهی صبا» را تقدیمش میکنم: مجلسنامهِ امارت یافتنِ پسندیده آن هنرمند محبوب [+ Pdf]
بدون نظر