خوابگرد قدیم

ده سال قبل؛ پنجره‌ی پشتی

۷ تیر ۱۳۹۲

خوب یادم هست آن روزها را. کی باور می‌کند ده سال گذشت و موهای مانده، سپیدتر شد و زمین و زمان سیاه‌تر. ده سال پیش پنجره‌ی پشتی خوابگرد متولد شد. وقتی اولین یادداشتم را امروز دوباره خواندم، دیدم چه خام بودم. به خصوص آن جا که سرزدن های سیدرضا به دنیای سیاست را تمسخر می‌کردم. آن دوره در نسیم اصلاحات خفته بودیم و ایران را همواره رو به پیشرفت می‌دیدیم. وچه خیال‌های خامی! اینک در آستانه‌ی دوره‌ای دیگر گمان می‌کنم باید حضور در وب را جدی‌تر بگیرم. به هر حال شاید برای شما هم جالب باشد اولین مطلب پنجره‌ی پشتی (۲۲خرداد ۱۳۸۲) را بخوانید:


چرا در خوابگرد می‌نویسم؟
محمد حسن شهسواری

قضیه از آن جا شروع شد که دو سال پیش یک روز دوست ما سید رضا با هیجان آمد و گفت یک چیزی آمده به اسم نمی‌دانم چی‌چی‌لاگ که خیلی معرکه است و آدم می‌تواند هر روده‌درازی که بخواهد، بدون ادا و اصولِ دبیر سرویس و سردبیر و آبدارچی بکند. خوب آن موقع من خیلی جدی نگرفتم. راستش بین جمع دوستان حرفی رایج است درباره‌ی سید که به هرکاری که دست می‌زند، طوری جدی برخورد می‌کند که انگار مهم‌ترین کار دنیا را دارد انجام می‌دهد. این بود که در جوابش یکی دو باری گفتم:«جدی؟ چه جالب!» و بعد هم یادم رفت تا این که یک روز آمد و گفت:«دیروز بیش‌تر از ۱۲۰۰ نفر از خوابگرد بازدید کرده‌اند.» که واقعا عجیب بود. هرچند او برای دماغ‌سوزی نگفته بود ولی خوب، یک جایی از ما بالاخره سوخت!

کمی که جدی‌تر خوابگرد را دید زدم، دیدم انگار برای خودش مجله‌ی فرهنگی هنری معقولی شده. این بود که وقتی گفت می‌خواهد دات کام شود و بد نیست من هم یک چیزهایی بنویسم، ته دلم غنج رفت؛ ولی خوب به رویش نیاوردم و فقط گفتم: «فکر بدی نیست.» روزی هم که این یادداشت افتتاحیه را برایش آوردم، گفت:«بابا خودت را هم تحویل بگیر، من از تو خواهش کردم.» من هم گفتم: «حالا زیاد مهم نیست.» بعدش هم چند تا تحویل گرفتن لوس دو تا آدم بود که بدشان نمی‌آمد همدیگر را را تحویل بگیرند. تنها شرطی که برای همکاری با او گذاشتم این بود که دور و بر مسایل سیاسی نچرخد. که این، هم به خاطر ترس بود و هم به خاطر چیز مزخرفی به نام سیاست که بیش‌تر شبیه دستمال توالت است، به همان نچسبی و پرخاصیتی. هرچند این رفیق ما هنوز واکسینه نشده و گاهی سری به این مکان مقدس(w.c) می‌زند، ولی دست آخر یک قول‌هایی داد که خدا کند یادش نرود.

اما من قرار است هرچند وقت یک بار درباره‌ی ادبیات و حواشی آن بنویسم که چون عشق قدیم من است، شاید تنها به درد آن‌هایی بخورد که با هم معشوق مشترکی داریم. برای همین اسمش را گذاشته‌ایم «پنجره‌ی پشتی» که جای آدم‌هایی ست که یک خرده گوشه‌گیرترند و تنها در پذیرایی خانه نمی‌مانند و دوست دارند به همه جای خانه سر بزنند. شاید جای خیلی دلباز و چشم‌نوازی نباشد ولی تلاش می‌کنیم تا حدی چشمگیر باشد. برای همین است که دست دوستی به طرف همه‌ی آن‌هایی دراز می‌کنم که بعضی وقت‌ها دل‌شان می‌خواهد به پنجره‌ی کوچک پشتی خانه سری بزنند.

حتما سید خوابگرد حرف‌های جدی‌تری درباره‌ی اهداف، عملکرد و شیوه‌ی حرکت ما خواهد گفت، ولی هرچی هست باید بگویم که کمی فروزان‌تر کردن چراغ فرهنگ و هنر مملکت از آرزوهای ما ست. این باشد تا اولین یادداشتم.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top