۱ـ با رضا امیرخانی در اندیشه و گرایش سیاسی و بهخصوص به خاطر وابستگیاش به نظام سخت اختلاف دارم. اما همواره به شخصیت فرهنگی او احترام گذاشتهام، حتا در دورانی که در سایت «لوح» بر ضدِ اصلاحطلبان و روشنفکران نقدهای نیشدار و تیز مینوشت. صرفاً به این خاطر که تصویری را از که از اصولگرایی خود برای دیگران ترسیم کرده، دوست میداشتم و پذیرفته بودم. اصولگرایی نه که منظورم اصطلاح سیاسی آن باشد؛ اصولگرایی برای من یعنی برخورداری از برخی محکمات ذهنی و پابندِ آنها بودن در رفتار و گفتار. حتا سکوت او در برابر ویرانگریهایِ دولت محبوب نظام و حوادث بعد از خرداد ۸۸ هم، بر پایهی همین قضاوت اخلاقی، آزارم نداد. تا پارسال که عاقبت به حرف آمد و به احمدینژاد تاخت و حتا از برخی همکیشان خود نیز سبقت گرفت و به برخی خودیهاشان هم یورش برد و گفت مشکل خودِ احمدینژاد بوده و هست، نه مشایی و چیز موهومی به نام جریان انحرافی.
این واکنش او بعد از آن همه سکوت، برایم هیچ اصالت نداشت. چه، درست بعد از ماجرای مشهور خانهنشینی اعتراضی ِ احمدینژاد بود و زمانی که بعد از دو سال تحمل، حمله به احمدینژاد مجاز اعلام شد. یا به تعبیر درستتر، زمانی سکوت را شکست که ممنوعیتِ حمله به دولت منتخبشان لغو شد! تعریفم از اصولگرایی او با همین مصاحبهی «ریاکارانه» به هم ریخت. خصوصاً که در آن تأکید میکرد او از اول هم مخالف احمدینژاد بوده است.
۲ـ رضا امیرخانی چند روز پیش در نشست «آیین جوانمردی در آینهی داستان ایرانی» در باب ارتباط صفاتِ خوب انسانی با «جوانمردی» گفته است: “در گذشته، زمانی که میخواستند بدترین ناسزا را به یک نفر بگویند، به او میگفتند «بیصفت». به این معنا که او هیچ صفت خوبی ندارد. همچنین در ادبیات شفاهی مردم، ناجوانمردی را بسیاری از اوقات با عبارت «بیمعرفتی» بیان میکردند.” او در قسمتی از حرفهایش گریزی هم به دنیای سیاست زده و گفته: «امروز اگر ما به جامعهی سیاستزده رجوع کنیم، بدون در نظر گرفتن دستهبندیهای سیاسی، در بیصفتترین دوران سیاسی به سر میبریم، چرا که هیچ صفت بارزی در سپهر سیاسی جامعه وجود ندارد. و بیصفتی، صفت اول سیاست امروز ما ست.” و سرآخر هم با انتقاد تلویحی از برخی رسانهها در انتشار خبرهای مربوط به رسوایی اخلاقی مجری برنامههای معارفی تلویزیون، چنین گفته است: “جوانمردی از چیزهای کوچک آغاز میشود، امروز روز گرفتاری یک مجری تلویزیونی ست که من ادبیات و اجرای او را نمیپسندم و با مواضع سیاسیاش نیز نسبتی ندارم، اما «مردی نبود، فتاده را پای زدن.»”
۳ـ مهدی کروبی، زهرا رهنورد و میرحسین موسوی نزدیک به هفتصد شب و روز است که بدون محاکمه و حکم قضایی در خانه حبس شدهاند و نه تنها به هیچ رسانهای دسترسی ندارند که از داشتن هرگونه وسیلهی ارتباطی و حتا ارتباط معمول با اعضای خانوادهی خود نیز محروم اند. نزدیک به هفتصد شب و روز است که هزار و یک قلم تهمت و ناسزا و دروغ سیاسی و مالی و اخلاقی بزرگ و کوچک علیه این سه تن در هزار و یک قلم رسانهی عمومی و ملی و غیرملی با آب و تاب خلق و پخش میشود و این «گرفتارانِ» محروم از آزادی، کمترین امکانی برای دفاع از خود ندارند. آشکار است که رضا امیرخانی با مواضع سیاسی این سه نفر هم هیچ نسبتی ندارد. اما اگر اهل ریا نباشد و در مقام منتقد، از «بیصفتی» هم گریزان باشد، برای سکوتِ هفتصد شب و روزهاش در برابر این «ناجوانمردی» چیزی نمییابم جز این که این سه تن، در نگاه امیرخانی هم از چشم و دل «فتاده» نشدهاند. «ایستادگانی» که شاقول سنجش «جوانمردی» در سپهر دیانت و سیاست از بام زندانخانهی همایشان آویزان است!
وگرنه،
یک جرعهی می ز ملکِ کاووس به است از تخت قباد و ملکتِ طوس به است
هـر نـــالــه کـه رنـدی بـه ســحرگـاه زنَـد از طاعتِ زاهدان ســالوس به است ـ خیام
عکس از اینجا
:: پینوشت
دوستی با خواندن این متن ادعا کرد که امیرخانی گویا در جایی نارضایتیاش در این باره را ابراز کرده است. هرچند، عمومی نکردن همین مقدار مخالفت ناچیز را هم ایراد او برشمرد. من از خدام است که چنین باشد و گفته باشد. امیرخانی مشکل رسانه ندارد، سایت هم دارد، خوابگردِ خود من هم در اختیار او. بنویسد، هر جور و به هر زبان و با هر اشاره که میخواهد. ولی تا او انگشت اشاره به سمتی تازه نگرفته، من همین حرفهایش در رسانههای عمومی را بازمیخوانم.
بدون نظر