از داستانهای بیویرایش امروز (۲۲)
نویسنده: صبا آذرپیک
… مراسم از ساعت ۳ شروع شد، تا ساعت ۴ همه چیز در آرامش کامل بود… یک خانواده به سادهترین شیوه داغداری عزیزشان را کردند. به هیچ وجه نه شعاری داده شد نه رفتاری به جز عزاداری ساده؛ حتی تعداد افرادی که از تهران آمده بودند، بسیار کم بود و جمعیت زیادی، بالای ۶۰ نفر جمع نشده بودند؛ اکثریت بومیهای منطقه و فامیل و دوستان ستار بودند.
ساعت ۴ خبرهایی رسید که مامورهایی که از ابتدای مراسم هستند، دارند حرکت های خاصی می کنند. خواهر ستار گفت که نمی خواهم اتفاقی برای کسی بیفتد؛ مراسم را تمام می کنم. اعلام پایان مراسم شد. همه رفتند. خواهر و برادر ستار کنار مزار ایستادند تا تمام مهمانها بروند و برایشان اتفاقی نیفتد.
خواهر و برادرهای ستار در دو ماشین پراکنده شدند تا به سمت خانه ستار بروند. به یکباره لباسشخصیهایی که از ابتدا در مراسم بودند به سمت ماشینی که برادر کوچکتر ستار، رحیم در آن بود رفتند. در ماشین را باز کردند و رحیم را بیرون کشیدند… به رحیم گفتند باید با ما بیایی. حتی در حالی که میتوانستند سریع رحیم را سوار خودرویشان که دقیقا کنار ماشین حامل رحیم بود، بکنند، اما رحیم را با وضعیتی خاص جلوی در امامزاده بردند تا تمام خانوادهاش متوجه شوند که رحیم را بازداشت کردهاند… اگر حتی ۲ دقیقه دیرتر به سمت خودروهای حامل خانواده ستار می رفتند، همه خانواده محل را ترک کرده بودند.
برادر بزرگ ستار و مادر و خواهر ستار که دیدند رحیم را گرفتند و کشانکشان میبرند به کمک رحیم رفتند. رحیم را روی زمین انداخته بودند یک پایش را گرفته و روی زمین میکشیدند. خواهر و مادر ستار را کتک زدند… با مشت به تخت سینه خواهر ستار میکوبیدند. سحر را با ناسزای ناموسی هل دادند. مادر ستار را پرت میکردند… سحر تنها یک جمله میگفت: هر چیزی که دادستانی گفت گوش دادیم؛ پس چرا حمله کردید؟ برادر من که ساکت بود چرا حمله کردید؟ ما که مسجد نگرفتیم پس چرا حمله کردید؟ ما که رفته بودیم؛ چرا حمله کردید؟ … از سر سحرالسادات بهشتی روسری کشیدند. خواهر ستار فریاد میزد مردم ببینید از سر یک سادات حجاب کندند؛ کوفه را به یاد بیاورید.
یک پیرمرد به کمکمان آمد تا با ارشد… صحبت کنیم تا راضی به پس دادن رحیم که داخل یک تویوتا شده بود، بشوند. پیرمرد را هم هل دادند و انداختند داخل تویوتا… در نهایت رحیم را بعد از کتک زدن خانواده، که منجر به زخمی شدن بدن مادر ستار از ناحیه زانو و دستان شده بود. به مادر ستار در حالی که پرتش میکردند، گقتند گمشو پیرزن عوضی. به پای پیرزن ۷۰ ساله لگد میزدند. مادر درمانده داغداری که پوکی استخوان دارد امروز از مردانِ… کتک خورد…
به خاطر ازدحام جمعیت و ایستادن مادر ستار جلوی ماشین [رحیم را] بیرون انداختند اما آن پیرمرد را بردند. پیرمرد گفت من احمد تقوی هستم به خانواده ام خبر دهید…
صبا آذرپیک [+]
محمد نوریزاد:
مراسم چهلم این مرد شریف با ۴۰ نفر برگزار شد آن هم با یک مرثیهخوانی که… گذاشته بودند بیوقفه توی باند بلندگو فریاد میکشید و چیزهایی را میگفت و حتی فرصت نمیداد که صدای مادر ستار بهشتی که اعتراض میکرد و فریاد میکشید، به گوش کسی برسد…
من بیش از آن که گلهمند یا نگران باشم از ضرب و شتم خانواده ستار بهشتی، بسیار مکدر شدم از جمعیتی که آنجا بودند، چیزی حدود ۲۰ آقا و ۲۰ خانم مجموعا ۴۰ نفر. این همهی جمعیتی بود که در چهلم این مرد بزرگ جمع شده بودند. این بود خروجی هزاران ابراز علاقه مردمانی که نسبت به مرگ این جوان معترض بودند و ابراز نگرانی میکردند؟ همه هیاهو سر دادیم و اعتراض کردیم و خواستار برخورد شدیم و بعد چهلم او ۴۰ نفر بر سر مزار او بیایند؟… [+]
:: داستانهای بیویرایش پیشین در اینجا بخوانید.
بدون نظر