آقبهمن: سیامک قادری روزنامهنگار است. در ایرنا کار میکرد. اخراجش کردند و او هم وبلاگی راه انداخت با نام ایرنای ما و آنجا نوشت. شاکی اصلیاش شد ایرنا، مرداد ۸۹ بازداشت شد و محکوم به ۴ سال زندان. تا جایی که میدانم در این یک سال و ۹ ماه به مرخصی هم نیامده. من قبل از بازداشتش اسمش را نشنیده بودم. نامهای نوشته به همسرش که برای من به معنای واقعی کلمه «تکاندهنده» است. به عادت قدیم جاهاییش را پررنگ میکنم، اما همهش پررنگ است.)
دلتنگم اما…
محبوبم، دلتنگم و لاجرم پریشانحال و پریشانحالی سرنوشت ماست در زمانهای ناساط. همین سرنوشت امروز من و تو و هر مثل مایی، اثباتی بر این مدعاست که انسان امروز چون همواره در مسیر انتخاب قرار دارد، دچار سرگشتگی است. سرگشتگی، خستگی و ملال میآورد و ملال گاه نومیدی و بیپناهی و در مواردی شاید، استواری و ثابتقدمی؛ که فردا را همین استواریها و پایداریها میسازد.
باز هم خسته بودی، خشمگین از تبعیض و در هم شکسته از کنایههای نامردمانی که هدف و فلسفه بودنش شکاندن هر مقاومتی است، تا با این شکست حقارت خود را لحظهای در ازدحام و تراکم شکستگان به فراموشی سپارند.
خسته بودی و دلتنگ و شاید به همین دلیل فراموش کردی رنچ مادران و همسران فرزند از کف داده و همراه گم کرده را. و اینکه مجاز به شکستن عهدمان نیستیم، مجاز نیستیم چشم بر دلتنگی هزاران آسیبدیده از جور ظلم ببندیم، مجاز نیستیم علت لبخند دژخیمان باشیم.
من هم و ما هم دلتنگیم! دلتنگ در آغوش کشیدن عزیزترینهایمان، دلتنگ بازدم و دم همراهمان، دلتنگ عادتهای زیبا و مقدس که هر پگاه با چشمانی منتظر نگاهمان میکردند و اکنون سالها بلکه قرنهاست از آنها جدا افتادهایم و دلمان بر دوشنبه از پشت دیوارهای این دژ ستمکاری به سوی آنها پر میکشد.
ما نیز گاهی خسته میشویم، چشم و گوش به خبر داریم. نه خبری که تنها ما را شادمان کند، خبری که لبخند بر لبان همگان آورد، مادر ندا و سهراب، همسر آن یکی و فرزند دیگری که اکنون نیست.
خواسته بودی تمام تلاش خود را معطوف به رهایی از این بند کنم، خواستهات را به دیده منت پذیرفتم. چرا که هیچ گاه به تمام، خواستههایت را برنیاوردم. به آن فکر کردم و بارها از شوق آزادی و وصل اشک از چشمانم سرازیر شد. در تمنای وصال و در پس سایههای خیالانگیزتان از پس باران اشک، دستانم لرزید که آیا ما مجاز به بازگشت از مسیر به انتها نرسیده هستیم؟! گمان مبر که عشق و اشتیاقم را به زیستن از دست دادهام، هرگز! مقاومت ما و ایستادگی بر عهدمان از اشتیاق به زندگی است در زمانهای که همگان اصرار بر مردگی و سکوت دارند و از همین روست که وسوسههای کوتاه آمدن و در میانه راه بریدن و جا زدن دستمان را میلرزاند.
آری جان من! من هم دلتنگم و دلم هر لحظه هوای وصلت را دارد اما پایم اصرار بر ایستادن در بزنگاهی دارد که میعادگاه و سنگرگاه هزاران عاشقی است که رویایشان را در ایستادگی جستجو میکنند و تا آن زمان همچنان بر سر دوراهی انتخاب قرار داریم اگر چه خسته، ملول، سرگشته و گاه نومید اما استوار چرا که اگر در این صحنه جدال حق و باطل به هر کاری سرگرم باشیم خطاست و آیندگان هرگز نخواهندمان بخشید.
زندان اوین ـ بند ۳۵۰ ـ ۱۶اردیبهشت۱۳۹۱
بدون نظر