خوابگرد قدیم

لذتی بی‌جایگزین

۳ تیر ۱۳۹۰

در باب انبوه سریال‌های غیرایرانی و معرفی بهترین‌هاشان
محمدحسن شهسواری

این تصور عامیانه را که در قرن بیست و یک، لذت ناب از هنرهای دراماتیک، مختص ادبیات داستانی است، فراموش کنید. حتی سینما را با آن همه دبدبه‌اش از یاد ببرید. سینما؟! آخر چه طور می‌شود کسی که حداقل یک هفته را با سیراب شدن از «جنگ و صلح»، «تراژدی آمریکایی»، «برادران کارامازوف»، «بینوایان» و این آخری‌ها «گفتگو در کاتدرال» (و در سطحی پایین‌تر، «سه تفنگدار»، «یهودی سرگردان» و «پارادایان‌ها») سپری کرده، با صد و بیست دقیقه‌ نشستن پای یک فیلم تجربه کند؟ سینما؟! بی‌خیال. برای شما که مثل من به جز لذتی سراسری و همه جانبه از درام چیزی راضی‌تان نمی‌کند، هنر یگانه‌ی سریال‌سازی استودیو‌های آمریکایی، در خدمت‌تان است. [متن کامل]

به یقین می‌گویم که سینمای روز دنیا را به خوبی (در حد یک علاقه‌مند پی‌گیر و البته نه یک محقق و تاریخ‌نگار سینمایی) پیگیری می‌کنم و بر آن اشراف دارم. ادبیات روز دنیا را هم البته به مدد ترجمه رصد می‌کنم. به خصوص این سال‌ها که به یاری مترجمان جوان، رمان‌های نوبلی و پولیتزری و بوکری را می‌خوانیم. خیال‌تان را راحت کنم. آن چه که از شخصیت‌پردازی می‌خواهید، آن چه که از پلات می‌خواهید، آن چه را که عمیق می‌پندارید (این عمق هم از آن چیزهایی که من را مثل گوبلز وادار می‌کند وقت شنیدنش دنبال اسلحه بگردم) در همین سریال‌ها (البته آن‌هایی را که در انتها و ذیل عنوان «قهرمان‌های من ـ ضد پلات‌ها» معرفی خواهم کرد) خواهید یافت.

با اطمینان می‌گویم در یکی دو دهه‌ی گذشته نبض جوهره‌ی درام نه در دست رمان‌نویسان، نه فیلمنامه‌نویسان سینما و نه نمایشنامه‌نویسان بوده است. عصای مارشالی در دست نویسندگان سریال‌ها تلویزیونی و پادشاهان آنان (همان‌هایی که در تیتراژ‌ها این طوری معرفی‌شان می‌کنند: Created By ) است. یک وقت خیال نکنید یک آدم‌هایی هستند الان توی آمریکا به عنوان رمان‌نویس که مثلا ادامه‌ی همینگوی و فاکنر و سالینجر هستند (که خیلی آدم‌های عمیقی هستند) و یک عده نویسنده‌ی دوزاری هم هستند که چون کار دیگری بلد نیستند، برای سریال‌ها می‌نویسند. به شما قول می‌دهم همینگوی‌ها و فاکنرهای امروز آمریکا همین الان که شما دارید این مطلب را می‌خوانید، در حال نوشتن «وداع با اسلحه» و «خشم و هیاهو»ی تلویزیونی‌شان هستند.

اما بگذارید پیش از آن که مصادیق چنین سریال‌های ذوق‌برانگیزی را بگویم، چند سریال خوب کمابیش معروف و تماشاگرپسند دیگر را معرفی کنم. شاید برای‌تان جالب باشد. البته اطلاعات من در سطح همین هفتاد، هشتاد سریالی است که دیده‌ام.

Popular
این دسته از سریال‌ها، هر کدام به دلایلی، مقبولیت عام پیدا می‌کنند. وقتی می‌گویم مقبولیت عام، یعنی در سطح جهانی. بین‌شان از هر ژانری هست. یک وقت کمدی می‌شوند مثل (Friends) (به خاطر طنز کمابیش همه فهم‌اش و البته وجوه ملودراماتیک‌اش) یا بعد از فضای پر از تحقیر و ترس پس از یازده سپتامبر، از اکشن خاص داستان‌های ضد تروریسیتی استفاده می‌کند مثل۲۴  . (24  البته از پلاتی بسیار قوی به خصوص در فصل‌های یک و پنج برخوردار است.) بعضی‌ها هم می‌شوند غولِ مولتی‌ژانری مثل Lost که به دلیل استفاده از تنوع فروان لوکیشن‌‌ (مثلا در چند کشور یا ایالت مختلف) شخصیت‌های‌شان (استفاده از شخصیت‌هایی با نژادها و ملیت‌های مختلف)، امکان جذب طیف مخاطب بین‌المللی و زیادی را دارند. گویا فصل دوم لاست پربیننده‌ترین سریال تاریخ تلویزیون دنیا بوده. استفاده از چند داستان موازیِ هم‌ارزش هم، یکی دیگر ویژگی‌های این نوع است. در سطحی پایین‌تر از این نوع می‌شود به  (Flash Forward)، (Prison Break)، (Alias) و (Heroes) اشاره کرد.

زنان
بعضی از سریال‌ها هستند که بیشترِ مشتری‌ها‌شان زنا‌ن هستند. معروف‌ترین‌شانDesperate Housewives است و در مراحل بعدی( Charmed)، (Eastwick) ، (L Word) و Ugly Betty. راستش خواستم (Grey’s Anatomy) (که متخصصین می‌گویند بهترین سریال بیمارستانی آمریکا است) را هم در همین دسته بیاروم اما ترسیدم دوستان مرد خودم که خیلی هم طرفدار این سریال هستند، صدای‌شان دربیاید. اما اگر واقعا طرفدار سریال بیمارستانی هستید بهتر است سری به سریال (House) بزنید.

پلیسی و جنایی
گذشته از ورژن‌های مختلف (CSI) که گویا در آمریکا خیلی پرطرفدار است و در واقع درگیری بخش تحقیقات پلیس با پرونده‌های پلیسی است، پیشنهاد من سریال‌های (Lie To Me)، (Mentalist)، (criminal minds) هستند که از شسته رفته‌ترین‌های این ژانرها هستند.

 (Lie To Me) با بازی خیره کننده‌ی «تیم راس» درباره‌ی دکتر روانپزشکی است که متخصص دروغ است. یعنی غیرممکن است کسی بهش دروغ بگوید و او با بررسی اعضا و جوارحش نفهمد. 

در (criminal minds) با یک عده روانشناس زبده آشنا می‌شویم که برای «اف بی ای» کار می‌کنند. برخی از آن‌ها مثلا از غول‌های روانپزشکی جرم هستند و صاحب کتاب. این سریال، هم به دلیل نداشتن یک قهرمان واحد و هم این که قسمت‌ها مستقل از هم هستند، فکر می‌کردم ممکن است کم طرفدار باشد. اما این طور نیست. این سریال بیش از همه مدیون پلات محکم آن است. بدون تعارف برخی قسمت‌های آن از نظر روانشناسی مجرمین و پلاتِ مبتنی بر این زاویه از روح بشر، سینمای هیچکاک را پشت سر می‌گذارد.

اما مگرمی‌شود از این ژانر حرف زد و از  امپراتور قاتلین زنجیره‌ای، (Dexter) سخن نگفت. سریالی سرشار از هوش و ظرافت‌های شخصیت‌پردازانه. در جهان پلشتی که ما در آن زندگی می‌کنیم، «دکستر مورگان»، رابین هود مدرن ماست. تیتراژ هم که شاهکار است.
از دیگرهای این دو ژانر می‌توان از (Castle) و (Cold Case) اسم برد که البته اصلا در سطح بقیه نیستند.

برای دوستاران ارباب حلقه‌ها
اگر از عاشقان ارباب حلقه هستید می‌توانید نگاهی (Legend Of The Seeker) بیندازید. البته شک نکید به هیچ عنوان در حد شاهکار یگانه‌ی «پیتر جکسن» نیست. ارباب حلقه‌ها بیشتر حاصل نبوغ ارباب تالکین است.
سریال Merlin هم شاید عطش داستان حماسی را در شما بپوشاند.

شاید هم معناگرا
چند سال پیش بود که در ایران ژانری اختراع شد به نام معناگرا. آخرش هم ما نفهمیدیم کلا منظور چیست. اما اگر چیزی توی مایه‌های مرگ‌آگاهی همراه دعوت به اخلاق و دین بود، سریالی هست به نام (Ghost Whisperer)  که در آن خواهید دید این کافرهای آن ور آبی، چه کرده‌اند با معناگرای ما.

عجله نکنید هنوز قهرمانانم را معرفی نکرده‌ام. یک خرده دیگر پرسه بزنیم میان ژانرها و گونه‌ها، بعد.

کمدی
این که (Friends) در بلندای قله‌ی المپ سیدکام‌ها قرار گرفته شکی نیست. یعنی باید خیلی نامرد و بدسلیقه باشی که این را انکار کنی. اما من برخلاف خیلی از دوستان که مقام دوم را به How I met your mother یا (Two And A Half Men) می‌دهند،  (Big Bang Theory) را با فاصله از بقیه در جایگاه دوم قرار می‌دهم. شاید به این دلیل که دانش‌آموخته‌ی مهندسی هستم و احساس نزدیکی به شخصیت‌های این یکی دارم. و یا این که خاطره‌انگیزترین دوران زندگی‌ام دوران دانشجویی و خوابگاه است که این سریال از این جهت درجه یک است.

نمی‌شود این بخش را بدون یاد از (Sex and the City) به پایان برد. هرچند جدا از هفت هشت اول قسمت فصل یک (که با ساختار مستدگونه‌اش پهلو می‌زد به بهترین فیلم‌های وودی آلن) در ادامه به خاطر جذب مخاطب عام‌تر، سازندگان عقب‌نشینی کردند و رفت به سمت یک سریال معمولی‌.
اوه، اوه داشت یادم می‌رفت از ۳۰ Rock اسمی ببرم.

انیمیشن
خیلی‌ها معتقدند در این زمینه (Simpsons) حرف اول را می‌زند. اما نمی‌توان از (Family Guy) گذشت. با این همه من (South Park) را به بقیه ترجیح می‌دهم.

تاریخی
با دیدن سریال‌های (Rome) و (Tudors) خواهید فهمید چگونه می‌شود تاریخ را محمل ورود به ذهنیت بشر کرد و سرچشمه‌های فکری روزگار خودمان را بکاویم. رم، همان داستان معروف ژول سزار و حواشی‌اش است و تئودور داستان سلطنت هنری هشتم. حتما فیلم «مردی برای تمام فصول» را دیده‌اید. داستان برخورد «سرتوماس مور» با «هنری هشتم»، تنها چند قسمت از یک فصل این سریال را دربرمی‌گیرد و البته بسیار معقول‌تر از‌آن فیلم. با دیدن این سریال خواهیم دید توماس مور همان فرد علیه‌السلامی نیست که فیلم زینه‌مان به ما معرفی کرده. شخص ایشان چندین و چند بار پروتستان‌ها را در حضور خودش زنده زنده سوزانده. هیچ متن دراماتیکی تاکنون من را چنین از سلطنت مطلقه و دیکتاتوری مبتنی بر دین، متنفر نکرده است.

مدتی هم هست (Spartacus) خواسته برای خودش در این زمینه جایی دست پا کند که نتوانسته. بیشتر پر شده از زن‌های خوشگل و سکسی، و جلوه‌های ویژه به سبک فیلم ۳۰۰٫

جنگی
خیلی‌ها ممکن است دو محصول مشترک «اسپیلبرگ» و «تام هنکس» را یعنی ( Band of Brothers ) و (Pacific) را ترجیح دهند اما من بدون شک (Over There) را که مربوط به جنگ عراق است، شاهکاری کوچک می‌دانم که در خیلی از قسمت‌های از(The Hurt Locker) «کاترین بیگلو»بهتر است.

علمی تخیلی
راستش من هیچ وقت نتواستم این ژانر را جدی بگیرم. می‌دانم هم این جا، هم در همه جای دنیا، خیلی طرفدار دارد اما شرمنده. هم (۴۴۰۰) را مرور کرده‌ام، هم (X Files) ، هم (Smallville) و حتی (Fringe) . اما هیچ کدام را حتی تا پایان فصل یک هم نتوانستم تحمل کنم.

تین‌ایجری
معلوم است که این حال و هوا دیگر از ما گذشته اما اگر دختر و پسرهای این سنی دارید و می‌خواهید از راه به در شوند (Gossip Girl) و (۹۰۲۱۰) انتخاب‌های بدی نیستند.

کلاهبرداری
این ژانری است من‌درآوردی که بهترین نمونه‌هایش در سینما فیلم‌های «نیش» و «یازده مرد اوشن» است. سریالی به نام (Leverage) در همین حال و هوا گام برمی‌دارد.

خداوندگار پلات
بین سریال‌های حقوقی (Law & Order) معروف‌تر از بقیه است. اما شاهکاری اخیرا کشف کرده‌ام به نام (Damages) که مدت‌هاست درامی به این قوی‌ای مبتنی بر پلات ندیده‌ام. نه پلاتی کلاسیک مانند شرلوک هلمر. پلاتی غیرخطی و مدرن که تمام فیلم‌های نمونه‌ا‌ی خود را مثل «محرمانه‌ی لوس‌آنجلس» و دیگران را می‌گذارد توی جیب ساعتی‌‌اش.

حالا که خیالم راحت شد، می‌رسیم به جان کلام.

قهرمانان من ـ ضدپلات‌ها
چند سریالی که ادامه از ‌آن‌ها نام خواهم برد، همان دسته کارهایی هستند که گفتم اگر همینگوی و سالینجر و فاکنر و کارور و چیور زنده بودند، نویسندگی‌شان را به عهده می‌گرفتند.
مهم‌ترین عنصر ممیزه‌ی این سریال‌ها به جای تمرکز بر پلات، توجه به شخصیت و روح پراضطراب انسان امروزی در هر قشر و متعلق به هر طبقه‌ای هستند. مشخص است آن‌هایی که پشت ساخت این سریال‌ها هستند، از جناح چپ فکری آمریکا هستند. چون یا پلشتی و فقر اقتصادی قشر پایین جامعه‌ی آمریکا را نشان می‌دهند، یا تباهی و اضمحلال اخلاقی طبقات فرادست. به لحاظ رویکرد و نگاه به آمریکای این روزها، تمام این سریال‌ها نگاهی منتقد و سیاه دارند.

لابد بسیار شنیده‌اید از پرهیز از ساخت شخصیت‌های سیاه و سفید، و بسیار توصیه شده بهتان حرکت به سوی شخصیت‌های خاکستری. این سریال‌ها از این جنبه والاترین نمونه‌هایی هستند که من به عمرم با آن برخورد کرده‌ام. شخصیت‌های که اعمال‌شان (حتی در طول یک قسمت)، هم تهوع‌آور است به لحاظ اخلاقی، و هم گاهی می‌شوند یک قدیس‌. و ارزش این مسئله به این است که تو هر دو وجه را در یک شخصیت می‌پذیری. و می‌پذیری یک آدم ممکن است در طول بیست چهار ساعت چنین وجوه متضاد اهورایی و اهریمنی را از خود نشان دهد.

همان طور که گفتم به لحاظ داستان‌پردازی همه‌شان ضد پلات هستند. یعنی خط داستانی رقیقی دارند و در پایان قسمتِ هیچکدام‌شان، علاقه‌ی شدید به دیدن قسمت بعدی پیدا نمی‌کنی. چون از یک طرف همان طور که گفتم مبتنی بر داستان‌گویی نیستند و از سوی دیگر متریال موجود در هر قسمت، چنان غنی است که بعد از دیدن آن خودتان هم علاقه‌ای به ادامه‌ی داستان پیدا نخواهید کرد و ترجیح می‌دهید مغاک‌های همان قسمت را در سکوت، پیش خودتان حلاجی کنید. برخی از آن‌ها را حتی نمی‌توان یک قسمت‌ را تا انتها تحمل کرد و باید وسط هر قسمت چند باری Pause کنید.

به لحاظ ساختار درماتیک اگر بخواهم از ادبیات کمک بگیرم، این سریال‌ها بیشتر شبیه مجموعه داستان‌های به هم پیوسته هستند تا رمان. با این که به طور مثال برخی‌شان کاملا پلیسی یا جنایی هستند اما روند دستگیری قاتل یا مجرم، اهمیت درجه چهارم و پنجم دارد. ساختار این سریال‌ها همان طور که گفتم شبیه مجموعه داستان‌های به هم پیوسته است. یعنی علاوه بر این که فقط یک خط رقیق داستانی در طول سریال وجود دارد اما هر سکانس، استقلال کمابیش خودبسنده‌ای دارد.

بگذارید مثالی بزنم. در بخشی از Wire دو پلیس جوان مجرمی را به پاسگاه پلیس می‌برند تا او را بازداشت موقت کنند اما مسئول پذیرش بازداشتگاه نیست و نیم ساعت دیگر می‌آید. بنابراین پلیس‌ها مجبور می‌شوند از جوان نگهداری کنند. داستانی با پلاتی مالوف، به شما می‌گوید این غیبت نیم ساعته، حتما بستر یک اتفاق مهم در داستان است. اما در Wire از این خبرها نیست. پلیس‌های ما برای گذراندن این نیم ساعت، جوان خلافکار را به سالن بیلیارد می‌برند و در آن نیم ساعت بیلیارد بازی می‌کنند. سه نفری شروع می‌کنند به حرف زدن درباره‌ی زندگی، زن و بچه و همین حرف‌های معمولی که آدم ها می‌زنند. حتی درباره‌ی خلاف و جرم و این چیزها یک کلمه هم نمی‌گویند. نیم ساعت می‌گذرد و پلیس‌ها، جوان را تحویل می‌دهند و می‌روند. شاید با خودتان فکر کردید در روند داستان این وقفه ممکن است منجر به حادثه‌ای شود اما این طور نیست. آن سکانس بیلیارد که نزدیک به پنچ دقیقه طول می‌کشد هیچ ربطی به قبل و بعد داستان پیدا نمی‌کند. حتی آن دو پلیس و آن مجرم، شخصیت‌های درجه سه سریال هستند. اما خود سکانس از لحاظ نزدیک شدن به روح بشر، بدون شک عمیق و تاثیرگذار است. این طور داستان پلیسی گفتن را «کونان دویل» و «آگاتا کریسیتی» به خواب هم نمی‌دیدند.

مثالی دیگر از Mad Men. شخصیت اصلی سریال می‌خواهد حال دوستش را که بوسه‌ای از زنش گرفته، بگیرد. آسانسور شرکت را خراب می‌کند تا دوستش که ناراحتی قلبی هم دارد، یازده طبقه‌ی ساختمان را از پله‌ها بالا برود. خودش هم همراهش می‌رود. در یک داستان معمولی، اول شما خرابی آسانسور را می‌بییند، بعد دوست قهرمان را که مثلا در طبقه‌ی پنجم دارد نفس نفس می‌زند، بعد هم کات می‌شود به طبقه‌ی یازدهم که مرد دارد از قلب‌درد جان می‌کند. اما در Mad Men شاهد سکانس سه دقیقه‌ای هستیم که دو دوست کل یازده طبقه را از پله ها بالا می‌روند و حرف‌های دوستانه می‌زنند و مرد کم کم علت این حال گیری را به دوستش می‌فهماند.

تصور کنید در هر دو مثال دارید داستانی سطح بالا از «کارور» یا «چیور» می‌خوانید؛ بدون تقریبا ارتباط زیاد با قبل و بعد سریال. از این طور داستان‌های مجزا از خط رقیق داستان، کم نیستند در این سریال‌ها. مثلا سکانس درخشانی که در‌ آن زن قهرمان اصلی Mad Men تفنگ شکاری‌اش را برمی‌دارد و به حیاط می‌رود و پرندگان را می‌کشد. آدم را یاد شاهکارهای «پکین‌پا» یا «کوبریک» می‌اندازد. یا سکانس‌هایی که پدرخوانده‌ی Sopranos پیش روانپزشک می‌رود. یا آن سکانس بالاآوردن قهرمان Californication روی تابلوی گران و سکانسی که قهرمان breaking bad می‌گذارد دوست دختر همکارش بمیرد.

در ادامه، قهرمانان ضد پلاتم را به ترتیب علاقه‌‌ای که بهشان دارم معرفی می‌کنم. البته درباره‌ی داستان‌ آن‌ها چیزی نخواهم گفت. شاید مثل من، به همان خط رقیق داستان هم علاقه‌مند باشید.

Wire
نزدیک به دو دهه است (دورانی که رمان‌های حجیم کلاسیک را می‌خواندم) از قرار گرفتن در برابر هیچ متن دراماتیکی این قدر سرشار از معنا نشده‌ام. البته طول مدت را هم در نظر بگیرید. به هر حال فلینی و کیشلوفسکی و … نابغه هستند اما آن‌ها خانه‌پرش این کار را با شما در صد و بیست دقیقه انجام می‌دهند. اما برای من که همان طور که گفتم فرزند جنگ و صلح و برادران کارازوف هستم، صد و بیست دقیقه، عمل‌ام را جواب نمی‌دهد.
تلخ‌ترین سرنوشت‌هایی که دیدم در پایان‌بندی یک درام، پایان فصل یک همین سریال است.

breaking bad
ترکیبی از برگمن و تارانتینو.
حتما دیده‌اید مواجهه با مرگ را در بسیاری از فیلم‌های برگمن، مثلا توت‌فرنگی های وحشی. این جا به گمانم حتی زنده‌تر با این موضوع روبه‌رو خواهید شد. و البته امروزی‌تر.
فضای متناقض‌نمای آثار تارانتینو در بیشتر موارد به طنز می‌انجامد. اگرچه ممکن است لبخندی به لب شما بیاورد اما تاثیرگذار برای مدت زیادی نیست. یادتان بیاورید آن صحنه‌ی «پالپ فیکشن» که دو قهرمان اصلی دو خشاب گلوله به سمت کسی پرتاب می‌کنند ولی حتی یکی‌اش به او نمی خورد اما وقتی توی ماشین نشسته‌اند و یکی‌شان دارد در و بی‌در حرف می‌زند، ناگهان گلوله‌ای شلیک می‌شود و مخ طرف پاشیده می‌شود. این نگاه هجوگونه‌ی تارانتینو در breaking bad به تراژدی تبدیل می‌شود؛ تنهایی، تلخی. خفقان‌آفرین‌ترین سریالی که دیده‌ام همین است. این همان سریالی است که گفتم گاه حتی تاب نمی‌آوردم یک قسمت‌اش را تا ته ببینم. مجبور می‌شدم حداقل دو بار از پای آن بلند شوم تا خفه نشوم از این همه سکون و بی‌حرکتی و بی‌ماجرایی.

Mad Men
مردانه‌ترین سریالی که دیده‌ام. از اسمش هم که پیداست. دهه‌ی پنجاه و شصت نیویورک. رقابت‌های شرکت‌های تبلیغاتی ممزوج شده با اسطوره‌ی مردانگی‌ با همه‌ی جوانب آن. لذتی یگانه.

Shield
همان Wire است با داستانی غلیظ‌تر و با وجه انتقادی قوی‌تر. یعنی این طور بگویم برای‌تان وقتی این سریال را می‌بیند و می‌بینید که چه طور سیاست‌مداران، پلیس و رسانه‌های آمریکایی در لجن فرو رفته‌اند، چنان احساس بی‌پناهی بهتان دست می‌دهد که خیلی هم خوشحال می‌شوید مثلا در شهری مثل لس‌آنجلس زندگی نمی‌کنید.
مانده‌ام یک جامعه باید به چه قدر از ثبات رسیده باشد که اجازه دهد چنین تصاویری از آن در رسانه‌ای عمومی‌اش نشان داده شود.

Sopranos
درباره‌ی این سریال گفتنی‌ها زیاد گفته شده. محبوب‌ترین سریال نخبگان آمریکا در دهه‌ی گذشته است. مثلا در نظرخواهی از منتقدان «هالیود ریپورتر» مقام اول را پیدا کرده. شاهکار این سریال این است که اگر «کاپولا» با پدرخوانده‌هایش وجهی حماسی به مافیا داده‌، نویسندگان این سریال پدرخوانده‌ها را به زمین آورده‌اند.
 

Californication
سریال محبوب داستان‌نویسان. قهرمان اصلی این سریال یک رمان‌نویس است. منتها سریال هر چه جلوتر می‌رود ناامیدت می‌کند. فصل اول آن بی‌اغراق در حد «زندگی شیرین» فلینی است؛ نوعی مصورسازی خودتخریبی هنرمندان که تا ته برای نابودی خودشان تلاش می‌کنند. اما از فصل دو کم کم وجه پورنوگرافی سریال بالا می‌رود، تا این که در فصل چهار تبدیل می‌شود به داستان رختخوابی‌ِ سطح بالا.

وقیح‌ترین سریالی است که تا به حال دیده‌ام. فقط یک نمونه برای‌تان بگویم. در سکانسی از آن در یک مهمانی سطح بالا که چند هنرمند و روشنفکر سر میز شام هستند، بحث اصلی شرایط و تاثیرات ریز به ریز مراحل فیزیکی مختلف عادت ماهیانه‌ی خانم‌هاست.

Weeds
در حد بقیه نیست اما سریال کوچک خوبی است. این یکی هم در برخی فصول‌اش شما را یاد تارانتینو می‌اندازد. منتها با غلظت کمتر. اما یک عمویی دارند بچه‌ها در این سریال که از جذاب‌ترین شخصیت‌هایی ست که دیده‌ام.

سخن آخر
آن چه من را موقع دیدن سریال‌های محبوبم (نه بقیه) بیشتر از همه حیرت‌زده‌ می‌کند این است که مگر بییندگان این سریال‌ها به چه سطح از فرهیختگی رسیده‌اند که باعث شده‌اند این سریال‌ها حداقل پنج سال ساخته و پخش شوند. می‌دانید که بیشتر آن‌ها از تلویزیون‌های کابلی پخش می‌شوند و گران هستند. در مرکز سرمایه‌داری هم که هیچ گربه‌ای برای رضای خدا موش نمی‌گیرد. و این یعنی این سریال خوب فروخته است که ادامه پیدا کرده.
مثل همیشه ثابت شد مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.

یک درخواست
از سریال‌بازهای عزیر که حتما حالا دیگر سلیقه‌ی من را فهمیده‌اند خواهش می‌کنم در این مایه‌ها چیز دندان‌گیری اگر سراغ دارید ما را هم بی‌خبر نگذارید و خانواده‌ای را از نگرانی دربیاورید.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top