ممیزی ارشاد به مرزی تحملناپذیر رسیده است
محمدحسن شهسواری: واکنش به وضعیتی که جملهی بالا حاصل آن است، مرا واداشت تا در پی کندوکاو شرایط جدید پیش روی نویسندگان ایرانی، با گروه زیادی از نویسندگان، شاعران و مترجمان (با طیفها و نگرشهای گوناگون) به گپوگفت بنشینم. یادداشتی که میخوانید، حاصل این گفتگوهاست. بدیهی ست به نام دوستان، به سبب آن چه افتد و دانی، اشاره نکردهام.
نویسندگان ایرانی همواره و از ابتدای تاریخ با ممیزی آثارشان درگیر بودهاند و این مسئله جدید نیست. توجه من در این یادداشت، مواجهه با این امر در سالهای اخیر است.
دو گروه مشکلی با ممیزی ندارند که البته هر دو، در اقلیت کامل هستند. یک گروه نویسندگانی که به دلیل نوع نگاهشان به ادبیات به گونهای مینویسند که آثارشان به هیچ صورتی در دهلیزهای تودرتوی ادارهی کتاب وزات ارشاد گیر نمیکند. عدهی دیگر هم کسانیاند که بهکل عطای چاپ کتاب در ایرانِ جمهوری اسلامی را به لقایش بخشیدهاند.
اما واقعیتِ کتمانناشدنی این است که بخش بسیار زیادی از نویسندگان ایرانی، چه پیشکسوتان و چه نوآمدگان، ترجیح میدهند کتابشان در ایران و از طریق کانالهای رسمی به چاپ رسد. این گروه عمده، تاکنون در برابر این مسئله به چند شیوه برخورد کردهاند.
شیوهی اول: این دسته هنگام نگارش سعی میکنند از اشارهی مستقیم به مواردی که ممکن است در ارشاد به مشکل برخورد کند، پرهیز کنند و به صورت پنهان و استعاری به نکات اشاره میکنند. اما وقتی با کوچکترین حذف یا پیشنهادی از سوی ارشاد مواجه میشوند، به آن تمکین نمیکنند و از چاپ کتاب خود منصرف میشوند. برای مثال خبر دارم اگر «حسین سناپور» راضی به حذف یکی دو جمله از رمان «لب برتیغ» خود میشد، در همان سالها مجوز میگرفت.
شیوهی دوم: عدهای دیگر، موارد اصلاحی ارشاد را سبک و سنگین میکنند و اگر ببینند به ساختار کلی داستانشان آسیب جدی وارد نمیشود آن را میپذیرند، ولی اگر با اعمال موارد پیشنهادی ارشاد، داستانشان ایراد اساسی پیدا کند، از چاپ کتابشان منصرف میشوند.
شیوهی سوم: عدهای دیگر موارد ارشاد را سبک و سنگین میکنند و اگر ببینند به ساختار کلی داستانشان آسیب جدی وارد نمیشود آن را میپذیرند و اگر وارد میشود، خودشان به ارشاد میروند و با چانهزدنهای فروان موارد مهم را به گونهای تغییر میدهند که به ساختار داستانشان آسیب جدی وارد نشود. من خودم همواره از این دسته نویسندگان بودهام. به جز مجموعهداستان اولم و داستانبلند اخیرم که زیر چاپ است، سه کتاب دیگرم همین مسیر را طی کردند. حتا رمان «پاگرد» در دولت اصلاحات دو بار رد شد، اما یک سال تمام به ارشاد رفتم و آمدم تا آخرسر با حذف مواردی که گمان میکردم به ساختار کلی رمانم ایراد اساسی وارد نمیکند، مجوز آن را گرفتم. من اساساً رمانی را که فکر کنم یا مجوز نمیگیرد یا مواردش طوری ست که رفع آن به ساختار اثر ضربهی اساسی وارد میکند، به ناشر ارائه نمیدهم که بخواهد در ارشاد چنین بلاهایی سرش بیاید. برای نمونه الان پنج سال است رمانی نوشتهام که ادامهی پاگرد است. چون میدانم حالاحالاها امکان چاپش در ایران نیست، آن را به هیچ ناشری ارائه ندادهام.
شیوهی آخر: عدهای دیگر، نویسندگانی هستند که چاپ کتاب برایشان در درجهی اول اهمیت قرار دارد و تقریباً تمام موارد اصلاحی ارشاد را عین به عین اجرا میکنند، حتا اگر به داستانشان آسیبهای جدی وارد شود.
به نظر برخی (از جمله خود من) شیوهی هریک از دوستان نویسنده، به هر صورتی که گفته شد، محترم است. چون داستان اثر شخصی و ملک خصوصیشان است و میتوانند هر بلایی که میخواهند بر سرش بیاورند. چه آن سر طیف باشیم که معتقد است ارائه کتاب به ارشاد، تأییدِ سانسور و کمک به آن در کشور است و چه این سر طیف که به ممیزی به صورت تام گردن نهیم؛ این یک تصمیم شخصی است و تبعات نیک و شر آن را نویسنده به تنهایی بر دوش میکشد.
اما و صد اما که از ابتدای سال جدید، ممیزی در ارشاد به گونهای شده که تقریباً هیچ گروهی (که پیش از این آنها را برشمردم) نمیتوانند به چاپ کتابشان امیدوار باشند؛ حتا گروهی که همهی نظرهای ارشاد را تمکین میکنند. موارد اصلاحی ممیزان شریف چنان خانمانبرانداز شده که یا اساساً بدون هیچ توضیحی کتاب یکسره رد میشود (بنابراین نویسندهی مفلوک حتا اگر بخواهد اثرش را تصحیح کند، نمیداند چی را باید درست کند) یا تقریباً از داستان چیزی باقی نمیماند که نویسندهی بختبرگشته بخواهد به تغییرات فکر کند. وارد جزئیات و موارد ممیزی نمیشوم، چون مخاطبِ این یادداشت نویسندگان و مترجمان و شاعران هستند و خودشان به اندازهی من یا بیشتر با زخم سانسور بر تن نحیف ادبیات ما آشنا هستند. تازه این مسئله جدا از ترفند جدید ارشادیان است که مراحل بررسی را چنان کشدار میکنند و دیر جواب میدهند که جان آدم بالا میآید!
اما چه باید کرد؟
دستهبندی نظرات دوستانی که من توانستم با آنان صحبت کنم، چهار شیوهی برخورد را پیش روی ما در برابر ممیزی نفسبر این روزهای ارشاد میگذارد.
گروه اول:
این گروه معتقدند ممیزی در وزارت ارشاد کمابیش عرف مردم ایران را نمایندگی میکند. اگرچه ممکن است برخی ممیزان نظر شخصی خود را بیش از حد دخالت دهند، اما به هر حال ممیزی ارشاد، هم بر اساس عرف است و هم بر اساس قانون. بنابراین باید آن را گردن نهاد. این دوستان معتقدند برای مثال چون در دههی شصت و هفتاد مخاطبان ادبیات بیشتر گروه میانسالان بودهاند، مثلاً نوشیدن مشروبات الکلی یا سیگار کشیدن خانمها در آثار ادبی نمیتوانست تاثیر چندانی بر روی آنان بگذارد، اما اینک که بیشتر جوانان به ادبیات رو آوردهاند، ممیزی به این مسئله حساس شده و جلو آن را میگیرد. البته در برخی موارد ممیزان وزارت ارشاد متوجه نیستند که آوردن این صحنهها از دید نویسنده نیز مذموم است. بنابراین باید به ارشاد مراجعه کرد و این موارد را به ممیزان یادآوری کرد.
این دسته از نویسندگان و مترجمان معتقدند ممیزان وزارت ارشاد آدمهایی مثل خودمان هستند و ما هر دو گروه، به پالایش فرهنگ کشورمان حساس هستیم. بنابراین وقتی به ارشاد مراجعه کنیم بسیاری از سوءتفاهمها میانمان رفع خواهد شد؛ نه ما آنان را قاتلان فرهنگ خواهیم دانست و نه آنها ما را نوکر اجنبی! ای بسا ما هم به عنوان نگهبانان فرهنگ این مرز و بوم، از طریق دوستان ادارهی کل کتاب به حساسیتهای فرهنگی جامعه بیشتر آشنا شویم.
سه گروه بعدی از باب نظر با گروه اول کاملا مخالفاند، اما در عمل شیوههای متفاوتی را نسبت به یکدیگر پیشنهاد میکنند. این دوستان کاملاً خود را در باب نظر دادن دربارهی حساسیتهای فرهنگی محقتر از ممیزان ارشاد میدانند و تمام موارد اصلاحی یا حذفی ارشاد را حاصل بدفهمی یا اهرمی برای حذف ادبیات مستقل میدانند. اما همان طور که گفتم برای مقابله، راههای مختلفی پیشنهاد میکنند.
گروه دوم:
این گروه معتقدند چه اثر ادبی به کل رد شده باشد و چه ایرادهای اساسی به آن وارد شده باشد، باید کفش آهنین به پا کرد و پاشنهی ادارهی کتاب را درآورد. مراجعهی انبوه نویسندگان به این اداره، به هر حال مدیران محافظهکار این اداره را به فکر اساسی واخواهد داشت. شک نکنید. بنابراین درویشی پیشه کردن و یا دون شأنِ خود دانستن این کار، به نظر معتقدان این نظر، غلط است. این گروه میگویند ممکن است شما با مراجعه به ارشاد برای داستان خودتان به نتیجه موفقیتآمیزی نرسید ولی به هر حال راه را برای آیندگان باز میکنید. فکر کنید هر روز حداقل صد نویسنده و شاعر و مترجم به دفتر مدیرکل ادارهی کتاب مراجعه کنند. در بدترین حالت ممکن است به شما دستبند بزنند و ببرند بازداشتگاه. به نظر شما توی همین مملکت برخی برای پس گرفتن رأیشان کارهایی بیشتر از این نکردهاند؟
ممکن است از آن دسته آدمهایی باشید که مراجعه به این اداره را دون شأن یک آدم فرهنگی میدانید. به زعم این دوستان، بسیاری از کسانی که این حرف را میزنند یا از ترسشان است که این کار نمیکنند یا از بیعرضگیشان. وگرنه اگر همین رفت و آمدها را اگر یکی دیگر برایشان بکند خیلی هم خوشحال میشوند! حالا فرض کنیم شما این قدر آدم فرهیختهای هستید که چنین کاری را دون شأن یک هنرمند میدانید. اگر واقعاً صادق باشید، اگر واقعا این قدر آدم صادقی هستید، فکر کنید با این کار دارید برای به دست آوردن آزادی در مملکتتان تلاش میکنید. با این حساب میتوان امیدوار بود که تلاش برای آزادی در کشورتان را دیگر دون شأن خود ندانید.
گروه سوم:
این گروه مهمترین راهحل را تلاش صنفی میدانند؛ مثلاً اعتراض جمعی به وسیلهی نامهی سرگشاده یا حضور گروهی در ساختمان وزارت ارشاد و…
وقتی نظر این گروه را با دیگر دوستان اهل ادب درمیان گذاشتم، برخی در برابر آن واکنش نشان دادند و گفتند که راستش ما در نویسندگانمان چنین جنمی نمیبینیم. نویسندگان ما فقط زمانی به فکر بد بودن ممیزی میافتند که کار خودشان گیر کرده باشد. همین که رفع گیر شد، حالا به هر طریقی، یادشان میرود این مسئله را، تا کار بعدیشان؛ اگر دوباره گیر کند. ضمن این که تقریباً همهی دوستان نویسنده از صفت شایسته و ملی «حسادت» به حد کمال برخوردارند!
البته خود من این قدر به جماعت ادبیاتیمان بدبین نیستم، اما گمان کنم نقل یک خاطره نشان دهد دوستان به ظاهر بدبین و مخالف گروه سوم، انگار زیاد هم پرت نمیگویند. وقتی داشتیم برای آزادی یعقوب یادعلی امضا جمع میکردیم، یکی دو نفر از نویسندگان همنسل من، نامه را فقط به این دلیل امضا نکردند که چرا رژیم نیامده ما را بگیرد، ما که نویسندهی مهمتری هستیم! تا مدتها فکر میکردم با چیز غریبی رو به رو شدهام اما وقتی این خاطره را در جمعی تعریف کردم که خودشان هم از آدمهای فعال ادبی بودند و برای آزادی کسان دیگری امضا جمع کرده بودند، گفتند: «اووووه، ما این قدر از این چیزا دیدیم. مثلاً فلانی. مثلاً بهمانی. مثلاً…»
خلاصه این که، بودند کسان زیادی که وقتی به آنان گفتم برخی راهحل را تلاش صنفی میدانند، زهرخندی تحویل دادند و گفتند ببخشید که در پیشانی روی گلِ ادبیاتیهای سرزمینمان چنین نوری (اعتراض جمعی صنفی) نمیبینیم.
گروه چهارم:
خود من تا همین چند وقت پیش با راهحل پیشنهادی گروه چهارم مخالف بودم اما با شرایط جدید ممیزی کمکم دارم به صورت جدی به آن فکر میکنم. اما در هر حال این روزها طرفداران این نظریه روزبهروز بیشتر میشوند و اگر واقعاً این قدر زیاد باشند، مخالفت و موافقت من تأثیر چندانی ندارد.
مغز حرف اصلی طرفداران گروه چهارم یک جمله است: بپذیریم که در اقلیت هستیم. منظورشان البته اقلیت سیاسی نیست. آنها میگویند بپذیریم ما ادبیاتیها در اقلیت فرهنگی هستیم. دغدغههای ما (و به تبع آن مضامینی که به سبب دغدغههایمان در آثارمان میآید) متعلق به بخش کوچکی از جامعه است؛ حداقل در سطح خودآگاهِ مردم. شک نکنید اگر دولت میرحسین موسوی هم بر سر کار میآمد باز هم با ممیزی روبهرو بودیم.
بخش فرهنگ در جمهوری اسلامی، به دلیل بیاهمیتیاش برای مقامات ارشد، همیشه وجهالمصالحهی سیاسیون بوده است. هر وقت جناحی میخواسته به جناح دیگر فشار بیاورد به سیاستهای فرهنگی آن گیر میداده. برای مثال وقتی لاریجانی (زمانی که وزیر ارشاد بود) به ایرج قادری اجازهی فیلمسازی داد، همین اصلاحطلبان پوست از کلهاش کندند. یا یکی از مدیران ارشد وزارت ارشاد در دولت دوم اصلاحات، از نویسندگانی که کتابهایشان ممیزی شدید میشد، میخواست اعتراضشان را رسانهای کنند. وقتی پرسیده شد چرا، گفت اگر شما اعتراض کنید برای ما خوب است. چون ما از طرف جناح راست خیلی تحت فشاریم. اگر شما اعتراض کنید نشان میدهد ارشادِ ما خیلی هم گل و گشاد نیست!
البته این دوستان پربیراه هم نمیگویند. خاطرم هست در مناظرههای تلویزیونی انتخابات، تنها موردی که رئیس دولت مستقر در مورد کاستیهای دولتش گردن گرفت، بخش ممیزی وزارت ارشاد و به طور مشخص رمان نیمهی غائب بود. او گفت بنده خودم هم معترض هستم و حتا به وزیر هم این مورد را گوشزد کردهام.
دوستان معتقد به نظریهی چهارم میپرسند اما کو؟ چرا این رمان رفع توقیف نشد؟ برای این که دولت فعلی از سوی رقبای محافظهکارش بسیار تحت فشار است، وگرنه همه میدانیم مثلاً رحیم مشایی بدش نمیآید سر شیلنگ را کمی شل کند. حالا فکر کنید میرحسین موسوی بر سر کار میآمد. فشار، بیشک چند برابر میشد و چون فرهنگ و هنر در این ملک، بیبتهترین بخش جامعه است، حتماً دولت اصلاحطلب هم مجبور میشد سر شیلنگ را سفت کند. تعارف که نداریم!
به زعم این گروه، مضمونهای ما در رمانهایمان، داستانکوتاههایمان، شعرهایمان و آثاری که برای ترجمه انتخاب میکنیم، در بیشتر موارد با عرف جامعه در ستیز است (و گویا از نظر برخی نظریهپردازان ادبی حتماً باید باشد). خب، از عامهی مرم توقع داریم برای چیزی که اصلاً مسئلهشان نیست، واکنش نشان دهند. ممکن است تصور کنیم یک روزی ملت شریف ایران برای اکراننشدن اخراجیهای ۳ اعتراض کنند، اما آیا برای چاپ نشدن آخرین رمان محمود دولتآبادی هم این کار را خواهند کرد؟ به همین دلایل راهکاری که آنان پیشنهاد میکنند این است که در درجهی اول بپذیریم در اقلیت هستیم. اگر پذیرفتیم، آن وقت به این فکر خواهیم افتاد که بقیهی مشکلاتمان را بر این اساس سامان دهیم.
اما راه چارهی پیشنهادی این دسته از نویسندگان و مترجمان چیست؟ همان که میتوان به آن ادبیات زیرزمینی گفت. این عده معتقدند الگوی ما میتواند در این زمینه، موسیقی زیرزمینی ایرانی باشد که به قول برخی از کارشناسان موسیقی، به رغم کیفیت پایین بسیاری از تولیداتش، زندهترین جریان موسقی این روزهای کشور است. اگرچه نوع تولید و مخاطب موسیقی و ادبیات بسیار متفاوت است، اما میشود از جریان موسیقی زیرزمینی درسهای بسیار فرا گرفت. شعار این گروه این است: اگر میپذیرید که در اقلیتایم، پیش به سوی ادبیات زیرزمینی!
اما چگونه؟ چکیدهی تحلیلی نظرات این دسته از دوستان به این قرار است: در درجهی اول هر شبکه چهار ضلع دارد:
۱ـ تولید اثر ادبی ۲ـ ناشر ۳ـ رسانهای برای معرفی آثار ۴ـ منبع مشروعیت (اگر خاطرتان باشد من نیز در یکی از یادداشتهایم به اضلاع شبکههای ادبی اشاره کرده بودم. برای همین جالب بود برایم گوشدادن به حرفهای دوستان و چیز یادگرفتن.)
به زعم این گروه، ادبیات زیرزمینی ایران، اگر قرار است شکل بگیرد، در حال حاضر در ضلع اولش (تولید اثر ادبی) کمابیش مشکلی ندارد. بسیاری از نویسندگان هستند که یا به تمامی چاپ آثارشان از سوی ادارهی کتاب ممنوع اعلام شده یا مواردی برای حذف برشمردهاند که تقریباً کتاب را نمیشود برای چاپ به ناشر سپرد. ضمن این که اگر سه ضلع دیگر این شبکه خوب کارشان را انجام دهند، ممکن است برخی نویسندگان فکر نوشتن آثار را در غالب ادبیات رسمی از سر بیرون کنند و اساسا برای شبکهی زیرزمینی ادبیات ایران، اثر ادبی تولید کنند. امری که در مورد جریان موسیقی زیرزمینی ایران چند سالی است که کاملا جا افتاده است. پس اگر بپذیریم اولین و مهمترین ضلع این شبکه (تولید آثار ادبی) کارش را درست انجام میدهد، باید برای تقویت سایر اضلاع کوشید.
دومین و مهمترین ضلع از نگاه گروه چهارم، چاپ و توزیع آثار است. یعنی همین چیزی که تا به حال باعث شده ادبیات زیرزمینی به درستی شکل نگیرد. نویسندهی ایرانی نمیداند با چه روشی میتواند اثرش را به دست مخاطب برساند. وقتی خودمان را از سیستم رسمی چاپ و توزیع کتاب محروم میکنیم، یا میکنند، باید به فکر جایگزینی باشیم که کمابیش بتواند برخی شرایط چاپ و نشر رسمی را به عهده بگیرد.
اما تجربهی گذاشتن اثری ادبی (به خصوص اگر رمان باشد) بر روی اینترنت نشان داده به جز برای نویسندگان شناختهشده و مطرح (مثلاً رضا قاسمی) جواب نمیدهد. یک نویسندهی نوآمده چگونه میتواند انتظار داشته باشد رمان یا داستان کوتاهش را در وبلاگش بگذارد و مطمئن باشد کسی آن را بخواند. به خصوص این که خواندن بر روی مونیتور سخت است و اگر داستان طولانی باشد مخاطب باید پرینت بگیرد و بخواند. چگونه میتوان از مخاطب انتظار داشت اثری از نویسندهای گمنام را پرینت بگیرد و بخواند؟ حتا نویسندهی جوان ایرانی نمیداند چگونه، حتا اگر خودش کتابش را به هر صورتی چاپ کرد، (پرینت با هر شکل دیگر) آن را به مخاطب برساند. مشکل این است که سیستمی برای این مسئله وجود ندارد.
این گروه خودش نیز معتقد است که ادبیات زیرزمینی به هر صورتی که منتشر شود (کاغذی یا اینترتتی) در جامعهی امروز ایران نمیتواند به هیچ عنوان با چاپ و تورزیع رسمی برابری کند. فکر کنید یک نویسنده، حتا اگر این قدر برای کار خودش و ادبیات ارزش قائل باشد که کتابش را خودش چاپ کند و بخواهد مثلا در یک جای فرهنگی (مثلا چهارراه ولیعصر و مجموعهی تئاتر شهر) بساط کند و بفروشد (کاری که من زمانی که پاگرد مجوز نگرفته بود میخواستم انجام دهم) چرا باید خوانندگان دست توی جیبشان بکنند و اثری از یک نویسندهی ناشناخته را بخرند؟
همین مسئله در مورد کتابهایی که حتا در خارج از کشور در نشرهایی حرفهای (مثلاً باران یا گردون) هم چاپ میشود، وجود دارد. این کتابها تقریباً به دست مخاطب داخل کشور نمیرسد؛ حداقل به صورت موثر یا انبوه.
راه چاره به گمان معتقدان این نظر، این است که دو ضلع آخر شبکه را باید به گونهای تقویت کرد تا بشود نقصانهای ضلع دوم را تا حدودی رفع کرد.
برای تقویت دو ضلع دیگر بدیهیاست بلافاصله نظرمان به رسانهی اقلیت در ایران، یعنی اینترنت، جلب میشود. این گروه معتقدند به وجود آوردن سایتهایی حرفهای و فعال برای معرفی آثار ادبیات زیرزمینی (چه آنهایی که به صورت اینترنتی منتشر شدهاند و چه کاغذی) حتماً موثر است. ایرادی هم ندارد چند سایت با چند رویکرد (و حتا متضاد) وجود داشته باشند. فقط کافی است گردانندگان این سایتها به کارشان مؤمن باشند و صادقانه تلاش کنند، بیمنت و انتظار مزد. کاری که به زعم خود من، در این سالها توقعش از اهل ادبیات و رسانه در خارج ایران بسیار میرفت و هنوز هم میرود.
با به وجود آمدن سایتهای معتبر ادبی که به طور اختصاصی به این نوع ادبیات بپردازند، میتوان انرژیهای پراکنده را متمرکز کرد. برای مثال اگر خواننده رغبتی به خواندن رمانی از یک نویسندهی گمنام در وبلاگ گمنامش (حتا اگر پیدا کند) ندارد. اما اگر همین اثر در سایتی معتبر منتشر شود، احتمال خواندهشدنش حتماً بیشتر است.
به گمان این دوستان، دربارهی ضلع چهارم این شبکه نیز باز چارهای جز بهره بردن از فضای سایبر نیست که به دو صورت میتوان از آن بهره برد. ابتدا انتشار یادداشتها و نقدهایی از نویسندگان و منتقدان معتبر در فضای اینترنت در مورد این گونه آثار و دیگری حتا به وجود آوردن جوایزی ادبی که صرفاً به این آثار میپردازند. هر یک از این دو شیوه در معرفی و اعتبار دادن به این ادبیات بسیار تاثیرگذار خواهد بود و این آثار را به خوانندگان معرفی میکند. اگر این اتفاق بیفتد، میتوان خوشبین بود که نقصان مهم بخش نشر و توزیع تا حدود زیادی جبران خواهد شد.
اما مهمترین نکته از نظر باورمندان این نظرگاه این است که در مورد دو ضلع آخر این شبکه (یعنی رسانه و منبع مشروعیت) با شرایط کنونی در ایران، وظیفهی اصلی بر عهدهی ادبیاتیهای خارج از کشور است. برای مثال یادآوری میکنند که سایت ادبی والس جایزهی کتابهای منتشرنشده را در دو سه سال پیش برگزار کرد که بلافاصله سایت فیلتر شد و از گردانندگانش خواسته شد که جایزه را تعطیل کنند. البته کاملاً برازنده است که نویسندگان و اهالی ادبیات هزینهای برای عشقشان بپردازند (و به نظر برخی اگر نخواهند بپردازند حتما معشوقشان آنها را تنها خواهد گذاشت) اما گاهی پرداخت این هزینه ممکن است خارج از توان فرد باشد. به نظر بسیاری از نویسندگان، شاعران و مترجمان داخل کشور، اهل فرهنگ و ادبیات مقیم خارج کشور تا این حد به مملکتشان مدیون هستند که بخواهند برای جوانهایش وقت و انرژی صرف کنند.
سخن آخر
وظیفهی من تدوین نظرگاههای متفاوت و راهکارهای پیشنهادی بود، اما بدون شک مثل همه چیز، همهی حقیقت دست یک نفر یا یک گروه نیست. بنابراین از همهی کسانی که باروری و تعالی ادبیات ایران را ارج مینهند، درخواست میکنم به صورت یادداشتهای جداگانه یا در کامنتهای همین مطلب، راهکارهایشان را در مورد شرایط جدید پیش روی ادبیات این روزهای ما به اطلاع دیگران برسانند تا با کمک و همفکری یکدیگر بتوانیم این نهال نازک را حفاظت و تنومند کنیم.
بدون نظر