یادداشتی از امید مهرگان
برای مهدی یزدانی خرم
وضعیت ناامیدکنندهی جامعهای که در آن زندگی میکنم مرا سرشار از امید میسازد. (مارکس، نامه به روگه)
این یادداشت میخواهد همچون نامهای خطاب به رفیق عزیزم، مهدی یزدانی خرم، و نوشتهی درخشاناش، «ببر و برف» (در همین سایت) باشد. نوشتهی او، و آن عکس بینظیری که محمد قوچانی و مهدی را کنار هم در برف و تاریکی نشان میدهد، درمعنای راستین کلمه، سیاسی ست؛ سیاست بهمنزلهی عرصهای برای تحقق برادری یا اخوّت رادیکال. بنابراین به نوشتهای از این دست نمیتوان پاسخ نداد. کسی که چنین سطوری را نوشته است عمیقاً با برادری و رفاقت آشناست. این گونه نوشتهها بهراستی صدای سیاستِ رفاقت، تجلیِ سیاست برادریاند، سیاستی که در آن میتوان همهی نامها را نام بُرد، آنطورکه مهدی نام برده است، نام کسانی که بیواسطه میشناسیمشان، نام دیگرانی که فقط نامشان را شنیدهایم، و نیز نامِ همهی بینامونشانها. پس این نوع نوشتن بهواقع شکلی از تاریخنگاری ست، شکلی از صدابخشیدن به آنچه بیصداست.
در دو ماه اخیر، مهدی یزدانی خرم شجاعانه چنین تواریخی نگاشته است، دو ماهی که مردم به پا خاستهاند، و عصر باشکوه سیاست آغاز شده است. نوشتههایی از این دست خود گواهیاند بر عظمت رخداد و سرنوشتی که مردم در این مدت رقم زدهاند. در برابر حاکمان که مبلغ فراموشی و پنهانکاری و لاپوشانیاند، دربرابر فاتحانی که تاریخ را حیاط خلوت قصر خویش میدانند و همگان را وامیدارند نامها، رخدادها، صداها، کلمهها، و مردگان دیروز و امروز را در «پستوی خانه نهان» دارند، سیاستْ همان نیمروز روشنی ست که همه چیز را بیهیچ شرمی به میدان عمومی شهر میآورد، و نام همه را، همهی رفتگان را، همهی شکستخوردگان و نومیدان را، همهی دربندان و خاموشان را از نو با صدای بلند بر زبان مردم جاری میسازد.
مهدی عزیز، چه از آسمان برف ببارد و چه، نظیر پایان فیلم ماگنولیا، قورباغه، چه پشتسرمان یا روبهرویمان سیاه باشد و چه سبز، آنچه مهم است تداوم امید و مقاومت بهمنزلهی بزرگترین خلاقیت و ابداعمان است؛ کاری که پیداست تو از پساش برآمدهای و برخواهی آمد. زیرا نفسِ این واقعیت که چنان اتفاقی در آن خیابان مقدس در روز ۲۵ خرداد افتاد، وجودِ این دو را ناگزیر میسازد. باری، ببرهای جوان نیز همچون فرشتهی تاریخ بنیامین، درهمانحال که بهسوی آیندهای نامعلوم وزانده میشوند، با چشمانی نیمباز به گذشته مینگرند. این یگانهشکل شرافتمندانهی آن چیزی است که پیشرفت نام دارد.
باد تندی از جانب گذشته میوزد، و ما شاهد تلنبارشدن ویرانه بر ویرانهایم. هرچند به سمت جلو گام برمیداریم، اما نگاهمان به گذشته است. برخلاف فاتحانی که با ژست چشمدوختن به آینده، به.واقع بهجانب گذشته، به عقب، واپس میروند. همانطورکه خودت در یکی از نوشتههای اخیرت گفته بودی، ما افتخار میکنیم که متعلق به سنت شکستخوردگانایم. با این همه، به گفتهی دبلیو. اچ. اودن، «بفرست برایمان قدرت و نور، لمسی حاکمانه | درمانکنندهی این خارشِ عصبیِ تحملناپذیر.» آمین.
بدون نظر