مریم مهتدی: اخبار و حاشیههای منفی، این روزها پیرامون نمایشگاه کتاب زیاد است. از کتابهای توقیفشده گرفته تا آنهایی که از روی پیشخوان غرفهها جمع شدند و آنهایی که اصلاً مجوز چاپ نگرفتند که به نمایشگاه برسند. اینها، در کنار خبر ممنوعیت شرکت برخی ناشران معتبر در این دورهی نمایشگاه، بهراحتی میتواند برخی مخاطبان را با دلی آزرده روانهی مصلا کند. با این حال، در میان کتابهای قدیمی و تجدیدچاپی، آثار داستانی و غیرداستانی تازهای هم هست که بتوان به شوق خریدن آنها در مصلای تهران پرسه زد؛ مثل این چهار کتاب:
«احتمالاً گم شدهام» ـ سارا سالار ـ نشر چشمه
اگر از خوانندگانی هستید که از خواندن داستانهایی با تم زنانه خسته شدهاید، پیشنهاد میکنم «احتمالاً گم شدهام» را بخوانید. بسیاری از نویسندگان زن در نخستین اثرشان، سراغ نوشتن از دغدغههای زنانه و مشکلات زنان میروند. فرق نمیکند مجموعهداستان باشد یا رمان؛ خواننده در این داستانها، با مضامینی تکراری روبهرو میشود که در بسیاری موارد یک سرش به طلاق و مشکلات زناشویی وصل میشود و سر دیگرش به افسردگیها و روزمرگیهای یک زن خانهدار. با این پیشزمینه، «احتمالاً گم شدهام» رمانی متفاوت و خواندنی ست که نویسندهاش به سراغ مضامین تکراری نرفته است.
نخستین رمان سارا سالار با نثری روان و جاندار از زبان زنی روایت میشود که در طول یک روز، میان خیال و واقعیت در رفت و آمد است، گذشتهاش را مرور میکند و در خلال آشفتگیهای ذهنی و یادآوری خاطراتاش، اتفاقات مهم زندگیاش را بازمیگوید. اتفاقاتی که شاید به ظاهر مهم نباشند، اما کلید آشتی راوی با وضع کنونی زندگیاش، در کنار آمدن با همان اتفاقات است.
در رمان «احتمالاً گم شدهام» از همان ابتدا با شخصیتی به نام «گندم» آشنا میشویم؛ دوست قدیمی و تاثیرگذار راوی که شش سال است خبری از او نیست. «گندم» با شباهت زیاد چهرهاش به راوی، جایگاه مهمی در زندگی او داشته؛ در رفتارش، حرف زدناش، برخوردش با آدمها، روابط اجتماعیاش و… «گندم» با تمام تاثیرگذاریاش احتمالاً گم شده، اما پایانبندی رمان و کلیدهایی که در لابهلای فصلهای داستان به دست میآوریم، دریچهای دیگر را به رویمان باز میکنند. دریچهای که ممکن است خواننده را به عقب برگرداند، که دوباره داستان را مرور کند و تکههای ظاهراً آشفتهی پازل زندگی راوی را کنار هم بگذارد. هرچند سرانجام نیز برخی شخصیتهای فرعی اما مهم داستان در حد تیپهای آشنا باقی میمانند که تصادفاً «مردهای» این داستاناند!
«احتمالاً گم شدهام» را با ریتم پرکشش و پایانبندی تقریباً غافلگیرکنندهاش، میتوان یکی از بهترین رمان اولهای منتشرشده در سال گذشته دانست؛ رمانی در حد فاصل ادبیات روشنفکری و متوجهِ عموم که اگر درست خوانده و دیده شود، میتواند از میدان رقابت با رماناولهای دیگر، پیروز بیرون بیاید.
«مونالیزای منتشر» ـ شاهرخ گیوا ـ نشر ققنوس
نخستین رمان شاهرخ گیوا، اثری ست که به سادگی نمیتوان از آن گذشت؛ رمانی ۹ فصلی که هر بخش آن را میتوان مثل یک داستان کوتاه مستقل خواند. مونالیزای منتشر راوی عشقی موروثی در خانوادهای اشرافی ست؛ خاندان «قیونلوها» که با قاجارها نسبت دارند. در هر فصل از این رمان، خواننده ماجرای عشق به ارث رسیدهی هر نسل از این خانواده را میخواند. از ابتدای دورهی قاجاریه تا همین سالهایی که خودمان در آن زندگی میکنیم.
در خانوادهی «قیونلوها» افسانهای وجود دارد به این قرار که هرکس در این خاندان عاشق شود، عشقاش به جنون و مرگ منتهی میشود. همین جنون، خط ربط بین تمام فصلهای رمان و ماجرای عاشق شدن افراد گوناگون خانواده است.
در این گونه داستانها که در بستر تاریخی روایت میشوند، این خطر برای نویسنده وجود دارد که نتواند از پس پرداخت زبانی شخصیتها در دورههای مختلف تاریخی بر بیاید. خطری که شاهرخ گیوا از آن جسته و به خوبی توانسته میان زبان شخصیتهای رمان در فصلهای ابتدایی و پایانی تفاوت بگذارد.
هنگام خواندن این رمان نباید توقع اتفاقی خارقالعاده از طرف شخصیتها داشته باشید. شخصیتهای رمان به افسانهی موروثیشان تن دادهاند و اگر انتظار داشته باشید که شخصی از افراد خانواده در مقابل عشقی که دچارش میشود، رفتاری متفاوت نشان بدهد که از تکرار اتفاقات تاریخی ِ خانداناش جلوگیری کند، سرخورده میشوید!
«یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج» ـ نشر مروارید
«شاید بعد از مرگ من حتا این اوراق هم به دست کسی نیفتد و یا نداند چه اسمی بگذارد به افکار متفرقهی من. بعد از مرگ من خانهی یوش من خراب میشود، سهم جنگل را پسرعموهای من میخورند، نه کسی را دارم علاقهمند (یعنی دریابد که کدام شارلاتان نمیآید نوشتهجات مرا درببرد، مأخوذ به حیانشده به دست آنها نمیدهد) نه مرا فرزندی باشد برومند. من میمیرم و آثار شلوغ و درهم و برهم من میماند و از بین میرود. به من، زمان زندگی من کمک نکرد که بتوانم با آرامش کارم را بکنم.»
این جملات را نیما یوشیج در ابتدای یادداشتهای روزانهاش نوشته و برخلاف آنچه تصور میکرده، نه تنها یادداشتهای روزانهاش از بین نرفته، که شراگیم یوشیج آنها را گردآوری و در مجموعهای منسجم به نام «یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج» منتشر کرده است. این کتاب که از روی دستنوشتههای نیما بازیابی و بازنویسی شده، دربردارندهی داوریهای صریح و قاطع نیما در بارهی بسیاری از مقولهها و شخصیتهاست. نیما بدون هیچگونه تعارفی نظرش را دربارهی اشخاص و اتفاقات سیاسی مینویسد.
اگر حتا به اشعار پدر شعر نو ایران علاقه ندارید، پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید. خصوصاً که هیچیک از زندگینامههایی که دربارهی نیما نوشته شده، به اندازهی این کتاب نمیتواند شخصیت واقعی نیما یوشیج را به خواننده بشناساند. نیما در دستنوشتههایش از همهچیز نوشته: اسلام، حضرت علی، رابطهی اخلاق و فکر، خانلری، مجلهی سخن و… نیما در این کتاب بارها و بارها از خانلری نوشته و از مجلهی سخن. برای آشنایی با نثر او در این دستنوشتهها چند خط زیر را بخوانید:
“وقتی مجلهی سخن را میخوانم عصبانی میشوم. وقتی که میبینم که غلط در خصوص وزن شعر فارسی سرمقاله میدهد عصبانی میشوم. اما او پول دارد، رفاهیت دارد و زندگی میکند، و برای من وقت نیست که کار کنم، عمر من از گذران بد من و بدی وضع داخلی من حرام دارد میشود و این جانورها دارند جولان میدهند.”
«من او را دوست داشتم» ـ آنا گاوالدا ـ نشر قطره
رمان «من او را دوست داشتم» پس از مجموعهداستان «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد»، نخستین رمانی ست که از آنا گاوالدا نویسندهی فرانسوی در ایران منتشر شده است. آنا گاوالدا نویسندهای ست که اغلب از روابط دو جنس مخالف و مشکلات ارتباطی میانِ این دو مینویسد. آنهایی که مجموعهداستان «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» را پسندیدهاند، میتوانند از خواندن این رمان نیز لذت ببرند.
راوی این رمان پس از شکست در زندگی زناشویی خود، تصمیم میگیرد مدتی پیش خانوادهی شوهرش زندگی کند. شوهر او به خاطر زنی دیگر، زندگی خود را رها کرده و رفته است. راوی زخمخورده و آشفته با افسردگی و عصبانیت همراهِ دو فرزندش پیش پدرشوهرش میرود. پدرشوهری که تصویری خشک و عبوس از خودش ساخته و دور خود دیواری کشیده که میان او و خانوادهاش فاصله انداخته است. راوی در چند روزی که با پدر شوهرش زندگی میکند، در خلال صحبتهای شبانهشان به زوایایی پنهان از زندگی او دست پیدا میکند که با تصویر ارائه شده از مرد تفاوت دارد. پدر خانواده در یک شب پرده از اسراری از زندگیاش برمیدارد که راوی را شگفتزده میکند و…
آنا گاوالدا در مجموعهداستان پیشیناش نشان داد که به خوبی از نشان دادن پس پردهی مشکلات مرسوم میان زوجها برمیآید و در این رمان نیز با ماجراهای متفاوتی که روایت میکند، زوایای پنهانِ خیانت کردن زوجها را نشان میدهد. بهگونهای که خواننده حتا ممکن است با شخصی که خیانت کرده همدردی کند. «من او را دوست داشتم» با ترجمهی الهام دارچینیان میتواند مخاطبانی را که به دنبال «ماجرا» در داستانها نمیگردند، راضی کند. همهی اتفاقات این رمان در بستر ماجرای تلخی که اتفاق افتاده روایت میشوند، اما جزئیاتِ ماجراها و گفتوگوهای مفصلی که میان راوی و پدرشوهرش درمیگیرد، بهخصوص از نظرگاه روانشناختی بیشتر شایان توجه است.
بدون نظر