رضا ساکی: مرگاندیشی یکی از موضوعهای همیشگی ادبیات است. شاعران و نویسندگان در طول تاریخ ادبیات، بارها و با شیوههای گوناگون به مرگ نگریستهاند. مرگ به عنوان حقیقیترین اتفاق زندگی آدمها مورد توجه دائم هنرمندان است و به جرأت میتوان گفت که در حوزهی ادب، کمتر شاعر یا نویسندهای یافت میشود که به مرگ توجه نکرده باشد و آن را برای خود تفسیر نکرده باشد. در ادب نمایشی هم، مرگ از سوژههای تکرارشدنی ست. فلسفهی مرگ در بسیاری از داستآنها، رمآنها، نمایشها و شعرها حضور دارد و به ویژه در مقاطعی چون سالهای پس از جنگ جهانی دوم، جزءِ جداییناپذیر ادبیات میشود، به طوری که در روح و پیرنگ اغلب آثار، مرگ حضور دارد.
اما برخی از نویسندگان در داستاننویسی یا نمایش فراتر از پرداختن به مرگ به صورت انتزاعی یا انتخاب آن به عنوان ضربهی پایانی داستان یا عاقبت محتوم شخصیتها، از مرگ استفادهی دیگری کردهاند و به مرگ شخصیت بخشیدهاند و او را وارد داستان خود کردهاند. این کار، یعنی شخصیتسازی از مرگ را «ماتئی ویسنییک» نمایشنویس فرانسوی رومانیتبار در نمایشی تحت عنوان «سه شب با مادوکس» و «وودی آلن» در نمایشی به نام «مرگ در میزند» به زیبایی انجام دادهاند.
وودی آلن یک طنزپرداز است؛ شخصیتی درگیر با خود که کمدیهای خاص خود را در عالم سینما به روی پرده برده است؛ کمدیهایی که اغلب رفتاری نیستند، اما طنزی گزنده دارند. وودی آلن همانطور که میدانید دیدگاهی طنازانه به دنیا دارد، دنیای جدی را برنمیتابد، در نوجوانی از درس و تحصیل در دانشگاه بیزار میشود و به شوخینویسی و طنزنویسی روی میآورد. در کنار او «ویسنییک» نمایشنامه نویسی قدرتمند است که دنیا را بسیار جدیتر از وودیآلن میپندارد و شوخطبعیهایش در پس موقعیت داستآنها و یا فضای حاکم بر آنها پنهان است و طنزش در وهلهی نخست خود را نمایان نمیکند.
این دو متفکر و نویسندهی برجستهی معاصر نمایشنامههایی دارند که مرگ در آنها شخصیت دارد و وارد داستان میشود و حوادثی را رقم میزند؛ اما مرگ هر یک با دیگری تفاوت دارد؛ تفاوتی از زمین تا آسمان. اصلاً نگاه آنها در دو نمایشی که نام برده شد، آنقدر متفاوت است که میتوان هر یک را نمایندهی دو سر طیفی دانست که تا به حال به مرگ پرداختهاند: آنهایی که مانند وودی آلن مرگ را دست میاندازند و هیچاش میشمرند؛ و آنهایی که مانند ویسنییک آدم را مرعوب و مغلوب آن تصور میکنند و دستکماش نمیگیرند.
داستان «سه شب با مادوکس»، داستان چند نفر در یک مهمانخانه است که هریک به مدت سه شب، همزمان، با فردى به اسم «مادوکس» سرکردهاند. «مادوکس» به هریک از آنها بازىاى یاد داده و در عین حال با آنها بازىاى کرده و به نوعى هر یک از آنها به طور همزمان با او هم صحبت بودهاند. در آخرین روز، کاراکترهاى نمایش درمىیابند که مادوکس به طور همزمان با همهشان ارتباط برقرار کرده است. آنان در ذهن خود تصویرى شارلاتان گونه از مادوکس در ذهنشان مىسازند. بنابراین عصبانى مىشوند و درصدد کشتن او برمىآیند. «برونى» که صاحب مهمانخانه است با کمک سزار (راننده تاکسى)، گروبى (مسئول فانوس دریایى شهر)، جاروکش و کلارا براى کشتن او به طبقه بالاى مهمانخانه مىروند؛ اما در اتاق مادوکس به جز صدا و تصویرى از خودشان (که مشغول بازى و خندهاند) چیزى نمىبینند و این گونه نمایشى پرپیچ و خم شکل مىگیرد.*
مرگ در این نمایشنامه مادوکس است، فردی که بیلیارد و تاس انداختن و پوکر را محشر بازی میکند، پشت هم سیگار میکشد، برای بردن بازی نمیکند و با افراد دربارهی یک بازی حرف میزند که در آن نه کسی برنده میشود و نه بازنده! او میخواهد کلارا، روسپی سابق یک فاحشهخانه را با قطار شب به مسافرت ببرد و… . اگر چه ما مرگ یا همان مادکس را در این نمایش نمیبینیم و رفتار او و حرفهایش را از زبان شخصیتهای دیگر میبینیم و میشنویم، اما حضور شخصیت مرگ را که در بالاخانهی مهمانخانه حضور دارد به شدت حس میکنیم. ویسنییک مرگ را به عنوان یک آدم وارد داستان کرده است اما او را نمایان نمیکند تا با این کار قدرت مرگ و توان مافوق بشری مادوکس را به ما نشان بدهد. مرگ در این نمایش همه را دست میاندازد و به بازی میگیرد. افراد کوچکترین توانی در مقابل او و کارهایش ندارند. داستان ویسنییک به شدت فلسفی و پیچیده است و پر است از نشانهها و الگوهایی که باید برای درک داستان تفسیر و تاویل شود.
اما مرگ در «مرگ در میزند» وودی آلن، نه یک شخصیت پنهان که کاراکتری ست که در صحنه حضور دارد و بر خلاف «مادوکس» ویسنییک ناماش «مرگ» است. داستان «مرگ در میزند» در واقع ماجرایی ست که در خانه نات اکرمن اتفاق میافتد، نات در اتاق خود مشغول مطالعهی روزنامه است که ناگهان شبح تیرهپوشی سعی میکند ناشیانه از پنجره اتاق او بالا بیاید. شبح داخل اتاق او میافتد و خود را مرگ معرفی میکند؛ شخصیتی دست و پا چلفتی که برگهی احضار دارد و از ترس سقوط از پنجره دارد به خود میلرزد، کسی که زانویش زخم برداشته و از این که نکند قانقاریا بگیرد، نگران است. مرگ در این داستان شخصیت مضحک و بهدردنخوری ست که یک متر و پنجاه و هفت سانتیمتر بیشتر قد ندارد و با این که بازی «جین رامی» را به خوبی بلد است، اما از نات شکست سختی میخورد و پولهایش را به او میدهد. نات در این داستان از مرگ که آمده او را ببرد، بیست و چهار ساعت وقت میگیرد و او را از خانه بیرون میکند و مرگ روی قالی پوسیدهی در خانهی او سر میخورد و میافتد.
مرگ در داستان وودی آلن با مرگ ویسنییک زمین تا آسمان تفاوت دارد. در نمایش «سه شب با مادوکس» داستان آنجایی تمام میشود که شخصیتها به نوعی به جاودانگی رسیدهاند، از سوراخ کلید، خودشان را میبینند که دارند بدون حضور مادکس بازی میکنند و تاس میاندازند:
برونو: بفرما ما همهمون این توییم، داریم تاس میندازیم.
کلارا: تاس میندازیم؟ کی داره میبره؟
حالا این پایانبندی را مقایسه کنید با پایان داستان «مرگ در میزند» وودی آلن:
مرگ: (نزدیک در) هتل خوب کجا پیدا میشه؟ من رو بگو از هتل حرف میزنم. با کدوم پول. میرم میشینم تو میدون بیک فورد. (روزنامه را بر میدارد.)
نات: بیرون. بیرون. اون روزنامه مال منه. (روزنامه را پس میگیرد.)
مرگ: (در حال بیرون رفتن) یکی بگه رسیدی، میگرفتی میبردیش . بیخودی سرت گرمِ رامی شد که چی؟
نات: (صدایش میکند) پایین میری مواظب باش. روی یکی از پلهها قالی پوسیده است.
(درست در همین لحظه صدای سقوط هولناکی میشنویم. نات آهی میکشد، بعد میرود به طرف میز کنار تخت و گوشی تلفن را برمیدارد و شماره میگیرد.)
نات: الو، موی؟ منام. گوش کن. نمیدونم کسی با من شوخیش گرفته بود یا چیز دیگهای بود، به هر حال مرگ همین الان این جا بود. با هم یه خرده جینرامی بازی کردیم … نه، مرگ. خودِ خودش. شاید هم کسی که ادعا میکنه مرگه. موی، اگه بدونی چه قدر دست و پا چلفتییه! (پرده)
این دو نمایشنامه، فارغ از تفاوتها در ترسیم حقیقت مرگ، آثاری موفق هستند و البته از بهترین و مشهورترین آثار مائتی ویسنییک و وودی آلن.
*نگاهى به نمایشنامهی «سه شب با مادوکس» از مسعود میرزاپور
بدون نظر