محمدحسن شهسواری: هنر روایی مدرن، بر شخصیت استوار شده است. به همین سبب شخصیتپردازی در درام اهمیت قدر اولی پیدا کرده است و «دراماتورژها» در سدهی اخیر بسیار در بارهی آن بحث کردهاند. یکی از مباحث مهم در شخصیتپردازی اصل «تخاصم» است.
این اصل میگوید: «جذابیت فکری و گیرایی عاطفی قهرمان و داستانش، بستگی کامل به نیروهای مخالف دارد.» بر اساس این اصل و بر مبنای اصول روانشناسی، همواره و به ترتیب سه نیرو، رو به روی انسان قرار دارد که هر یک از قبلی قویتر است. در مرحلهی اول نیروی «مخالف»، سپس نیروی «متضاد» و در مرحلهی آخر که جانفرساتر از همه است، نیرویی ست که از آن به نیروی «ویرانگر» یاد میکنند. دراماتورژها توصیه میکنند برای آن که شخصیت تمام انرژی درونی خود را بیرون بریزد و در نتیجه، دراماتیک شود و جذاب برای مخاطب، نویسندگان نباید به نیروهای مخالف و متضاد بسنده کنند و حتما نیروی ویرانگر را هم وارد داستان کنند.
این روزها وقتی به اهل فرهنگ مینگرم، بیشتر به یاد نیروی ویرانگر میافتم. در اصل تخاصم و ذیل امر دراماتیک عشق، گفته شده است که، نیروی مخالف هر عاشق، معشوقی ست که نسبت به او بیتفاوت است. نیروی متضاد رو به روی او، معشوقی ست که از او متنفر است. در مرحلهی بعدی، به توصیه دراماتورژها باید نیروی ویرانگر را که «تنفر از خود» است، وارد داستان کرد. یعنی عاشقی که هم معشوق از او متنفر است و هم خود.
بسیار دیدهام که اهل فرهنگ، وقتی پای صحبتهایشان مینشینم، علاوه بر این که به درستی فهمیدهاند آنها از ما متنفرند، متأسفانه از خودشان هم متنفرند. نمیدانم چرا تنفر از خود این قدر باب شده است. یادمان باشد که ما در سرزمین فردوسی و حافظ زندگی میکنیم. کاری نکردهایم، یعنی تتوانستهایم بکنیم که از خود متنفر باشیم. حواسمان باشد که در صحنهی نمایش نیستیم و قرار نیست برای آنها جذاب باشیم که تن به تنفر از خود دادهایم.
بگذارید در زندگی عادی، دراماتیک و جذاب نباشیم.
بدون نظر