هفتهی پیش، نشستی در شهر کتاب برگزار شد برای معرفی و بررسی کتاب «سیر تحول ادبیات داستانی و نمایشی، از آغاز تا ۱۳۲۰ شمسی» تألیف حسن میرعابدینی که فرهنگستان زبان و ادب فارسی آن را منتشر کرده است. در این نشست احمد سمیعی، علیمحمد حقشناس، محمد پارسانسب و حسن میرعابدینی در بارهی چگونگی تدوین این اثر سخن گفتند و چند و چون نتیجهی نهایی را بررسیدند. از میان حرفها، مقدمهی سخنان احمد سمیعی گیلانی که گفت برخی اعضای شورای فرهنگستان، رمانخواندن را وقت تلف کردن میدانند، بازتاب بسیاری یافت. با توجه به ارزش عمومی این کتاب، و نیز انتشار بریده بریدهی سخنرانیهای این نشست در خبرگزاریها، متن کامل این گزارش را در ادامه آوردهام که میخوانید.
احمد سمیعی گیلانی
در حال و هوای فرهنگی ما و با توجه به ذات محافظهکارانهی فرهنگستانها، انتظار نمیرود که فرهنگستان به ادبیاتی که تحت تاثیر مدرنیته است، توجه زیادی داشته باشد. به خصوص که برخی از اعضای شورای فرهنگستان حتا رمان خواندن را کار باارزشی نمیدانند و معتقدند وقت را نباید با خواندن رمان تلف کرد. تحمیل تاسیس گروه ادب معاصر به معنای امروزی آن به چنین نهادی، کار مشکلی بود که خوشبختانه انجام شد. چون در خود فرهنگستان هم کسانی بودند که با ادبیات مدرن و اروپایی آشنایی کامل داشتند و حتا آثاری از این ادبیات را ترجمه کرده بودند، مانند ابوالحسن نجفی، حسین معصومیهمدانی. حتا کسانی هم که با ادبیات اروپایی مأنوس بودند، مردد بودند که آیا لازم است که فرهنگستان متولی چنین کاری شود یا نه؟ با همهی اینها و در چنین جوی توانستیم کاری بکنیم که تأسیس چنین گروهی را بپذیرند و این گروه تأسیس شد. لازم بود برای این گروه برنامهی کاری تهیه شود تا هم زمینهی فعالیت نیروهای انسانی علاقهمند را فراهم کند و هم نیروهای جوان را جذب این کار کند.
فکر نگارش کتاب «سیر تحول ادبیات داستانی و نمایشی» نیز به ذهن من رسید. طرح را به شورای فرهنگستان بردیم و به هر حال تصویب شد. لازم بود برای اجرای این طرح از کسانی استفاده کنیم که در این زمینه سابقهی کار داشتند. در درجهی اول حسن میرعابدینی به نظر ما آمد که پیش از این هم در این زمینه تألیف داشت. در بیشتر کارهایی که دربارهی ادبیات داستانی میشود و میشده، توجه زیادی به فرم مبذول بوده است، البته فرم از محتوا جدا نیست و به قول لوکاچ «سبک شکل خاص محتوای خاص است». اما به هر حال به محتوا زیاد توجه نمیشد. اما در ادبیات داستانی ـ که بعضی آن را در مقولهی هنر هم نمیدانند ـ مسألهی محتوا خیلی اهمیت دارد. به همین دلیل فکر کردم بهترین طرحی که میتوان پیشنهاد کرد تا محوری باشد برای جلب نیروی انسانی، طرح تطور مضامین است که آن را به سه دورهی تاریخی تقسیم کردیم.
تقلید ساختاری از غرب
هرچند داستاننویسی ما متأثر از غرب است اما این تأثیر، بیشتر در ساخت اثر بوده و باعث نشده است ما از سنت خودمان غفلت کنیم. در واقع هیچ هنرمندی نیست که مقلد نباشد، اما میکوشد تا زبان و بیان و اصالت خود را داشته باشد. پس الهام گرفتن از غرب اشکالی ندارد. چون همان شرایطی که در غرب این نوع اثر ادبی را به وجود آورده، کمابیش در جامعهی ما هم وجود داشته است. منتها این الهام، یک دورهی ابتدایی و بچگی داشته و کمکم دورهی رشد و بلوغ آن از راه رسیده است. به طوری که آثار داستانی ما جز از راه ساخت، هیچ مشابهتی با آثار غربی ندارند و جهان و دنیای دیگری هستند، حتا زبان و بیان دیگری هم دارند.
گامی برای کاری تحلیلی
پس از تصویب این طرح، گروه ادب معاصر شروع به کار کرد و چهل پژوهشگر جوان را وادار به فعالیت و مطالعهی ادبیات داستانی کرد که هر یک تحت نظارت گروه ادب معاصر، از آثاری که برای بررسی انتخاب شده بود، گزارشی تهیه کردند که آن گزارشها دستمایهای برای تألیف این کتاب شد. شاید این کتاب چیزی که میخواستیم نباشد، اما در همین حد هم تا حدودی نظر ما را تأمین کرده است. این کتاب یک گام است برای کسانی که میخواهند در این زمینه کار تحلیلی کنند و در واقع دستمایهی خوبی است. ارزش هر کاری به زحمتی ست که برای آن میکشند. برای تألیف چنین کتابی، چهل نفر کار سیستماتیک و راهنماییشده کردهاند. فکر میکنم ارزش این کتاب مقداری از آنِ پژوهشگرانی است که با راهنمایی میرعابدینی این کار را انجام دادند. حسن میرعابدینی هم احاطه به ادبیات معاصر دارد، هم تخصصاش ادبیات معاصر است و هم زباناش ساده و سهلالهضم است که باعث شده آثارش همیشه خواندنی باشد و این کتاب هم همان مزایا را دارد.
درونمایه در رمان
حسن میرعابدینی: درست است که رمان به عنوان یک مفهوم ادبی در همه جای جهان معنایی تقریباً مشابه را به ذهن میآورد. زیرا رمان، نوع ادبی برآمده از تغییر و تحول بنیادی ناشی از مدرنیته و عوض شدن نوع نگاه مردم به زندگی و ادبیات است. اما رمان، در مناطق گوناگون جهان میتواند ویژگیهای فرعی خاصی هم بیابد، از همین روست که از رمان فرانسوی، رمان روسی یا رمان آمریکای لاتین صحبت میکنیم. رمان ایرانی هم، با توجه به تجربه زیستی و زمینههای تاریخی ـ فرهنگی ما ویژگیهای خاص خود را دارد. تکاپوی ما در این کتاب، صرف ترسیم چشماندازی از ویژگیهای رمان ایرانی و نشان دادن سیر حرکت و تحول آن شد. با توجه به طرح ما، این تکاپو عمدتاً مبتنی بر «تطور مضامین ادبیات داستانی و نمایشی» بود.
«درونمایه»، اصطلاح مناقشهانگیزی در نقد و نظریهی ادبی معاصر است و مفهوم آن در سیر زمانی، تغییر و تحول یافته: زمانی نویسندهمحور بوده، بعد متنمحور و سپس خوانندهمحور شده است. پس، هم میتواند ایدهای باشد که متن بر اساس آن شکل میگیرد، و هم ایده و مفهومی که هر خواننده از متن میگیرد. درونمایه گاه ایده است، گاه تیپی که عملکردی مجازی مییابد (دون ژوان یا دون کیشوت)، گاه بینامتنی یا اسطورهای میشود و … با اینکه ما را متوجه سویههای معنایی میکند، اما شکل رمان نیز در پدید آمدن آن موثر است. مثلاً فرم تکهتکه و بریدهبریدهی رمان «سفر شب»، اثر بهمن شعلهور، در القای درونمایهی شکست و نصف و نیمه ماندن زندگی قهرمانان آن مهم است. نکتهی دیگر اینکه یک اثر میتواند چند درونمایه داشته باشد. در این اثر نیز شیوهی کار به این صورت بود که در مرحلهی اول درونمایههای هر اثر را تبیین میکردند و در مرحلهی بعد درونمایههای تکرارشونده در دورههای مختلف و در آثار مختلف را دنبال میکردند. با بررسی طیفهای گوناگون تکرارشوندهی درونمایهها در آثار یک دوره ـ با جلوهها و گوناگونیشان ـ به یک اثر ترکیبی بزرگتر رسیدیم و آن تاریخ ادبیات داستانی مرحلهی اول دورهی معاصر است. منظور غالب مورخان ادبی از دورهی معاصر از عصر بیداری و برانگیخته شدن فکر مشروطیت است ـ به دلیل تجددخواهی و تغییر نوع نگاه به جهان و ادبیات و ورود انواع جدید مثل نمایشنامه و رمان.
کتابی بر اساس الگوی تاریخادبیاتنگاری
بورخس، نوشتن تاریخ ادبیات را به مرتب کردن کتابها در یک کتابخانه تشبیه میکند. ما هم برای رسیدن به منظری از اوضاع ادبی زمانهی مورد نظرمان، آثار را در جریانهای مختلف دستهبندی یا به قول بورخس مرتب کردیم. حتیالامکان کوشیدیم از پیشداوری بپرهیزیم. نقطه اتکای ما رمانهای نوشتهشده در آن دوره بود که پژوهشگران گوناگون بر آنها گزارش نوشته بودند. اما سعی ما بر آن بود که به همهی نظرها و ارزیابیهای انجامگرفته دربارهی ادبیات این دوره توجه کنیم و از طریق شرح رویدادهای فرهنگی ـ ادبی به دورهبندی و جریانشناسی ادبی برسیم و شاهد پدید آمدن نوعی سنت ادبی جدید باشیم و هم تأثیر استعدادهای فردی را بر سنت در حال شکلگیری بنمایانیم (کنش و واکنش سنت و بدعت). برای ترسیم روند تاریخی تحول و دگردیسی ادبی یک الگوی تاریخ ادبیاتنگارانه را پی گرفتیم، یعنی هم به تسلسل تاریخی (روایت رویدادها در یک خط زمانی)، توجه داشتیم، و هم سیر تحول (نشان دادن دگرگونی) را از طریق سیر و تغییر ژانرهای رمانی متنوع دوره دنبال کردیم. کوشیدیم علل تغییرات ادبی، نقش متقابل مطبوعات و رمان و سیر دگرگونی ذوقی هنری مخاطبان را دریابیم. بسیاری از رماننویسان، روزنامهنگار بودند. روزنامهها نقش مهمی در انتشار و اشاعهی رمان ایفا کردند. در این راه کوشیدیم روح مسلط بر دورهی پدید آمدن آثار را در نظر بگیریم و با الهام از تساهل و مدارایی که در ذات رمان هست، ضمن حفظ و اعمال دیدگاه انتقادی امروزین خود، آنها را به عنوان رمان ـ یا پیشارمانهایی که پی رماننویسی امروزی ما را ریختهاند ـ بررسی میکنیم.
راه برای جستوجو دربارهی ویژگیهای رمان ایرانی و رسیدن به تعریفی نسبی از آن، باز است. به هر روی، بر خلاف نظر مخالفان ادبیات معاصر و آن گروه از پژوهشگران دانشگاهی که ادبیات معاصر را انحرافی از سیر ادبیات کلاسیک ایرانی میدانند و یا به آن به مثابهی مرحلهای از تاریخ ادبیات ما نگاه میکنند که بهتر بود پیش نیاید، ادبیات معاصر ضرورت تحول ادبی روزگار نو و ادامهی منطقی ادبیات کلاسیک است.
دگردیسیهای فرم
همانطور که استاد سمیعی در مقالهی «گسترهی ادب معاصر» نوشتهاند: میان ادبیات سنتی و معاصر گسستی پدید نیامده است و انواع نوپدید از جهات متعدد و معنیداری با سوابق سنتی پیوند دارند و به رغم تحول مضامین و محتوا و ساختار، روح فرهنگ ایرانی در آثار ادبی معاصر محفوظ مانده و این آثار هرچند از آبشخور ادبیات جهانی سیراب و از روشهای عملی تحقیق غرب متاثر گشتهاند، صبغهی ملی خود را از دست ندادهاند. بنابراین میتوان برای رمان دو پایه قائل شد: یک پایه ریشه در سنت ادبی ایرانی دارد و دیگری از ترجمهی رمانهای غربی متاثر شده است. در نتیجه ضمن توجه به مسأله پیدایش رمان کوشیدیم دگردیسی فرمها را در نظر داشته باشیم.
این کار بخش اول از کاری ست که دو کتاب دیگر حداقل تا سال ۱۳۵۷ را باید در پی داشته باشد و بنابراین خیلی از نتیجهگیریها را میشود به جلدهای بعدی محول کرد، اما هیچ کاری خصوصاً در زمینهی ادبیات حرف آخر نیست و به هر حال شروعی برای کاری ست که باید خیلی گستردهتر و با صرف وقت بیشتر انجام شود. تا این حد که تلاش کردیم کاملترین اثر در زمینهی تاریخ رمان ایرانی تا دورهی مورد نظر خودش است و بحثهای زیادی در آن مطرح شده که هر یک جای بحثهای بیشتری دارد.
تاریخ منضبط ادبیات داستانی
علیمحمد حقشناس: تنها شناخت رمان یا ادبیات جدید و رواج آن و نوشتن عدهای در آن سبک، دلیل بر آن نیست که این رشته نهادی شده است. برای مستقر شدن هر علم یا هنر و یافتن جایی در ساختار جامعه علاوه بر این آشناییها و استفادههای عملی، تاسیس رشتههای آموزش آن علم هم لازم است. برای تأسیس چنین رشتهای به معلم خوب و کتاب خوب هم نیاز داریم. اگر همهی اینها فراهم بشود که شده، کافی نیست که رمان به عنوان یک رشتهی ادبی نهادی بشود. در کنار آن، مسألهی مهم دیگر تاریخمند شدن نهاد است. یعنی نهاد تاریخی داشته باشد، نه تاریخی که عمومی است بلکه تاریخی که مربوط به همین جا و همین کشور است. با تاریخمند شدن است که نهاد به درون فرهنگ ریشه میکند، مستقر میشود و میتواند به عنوان بخشی از جامعه در افراد تأثیر بگذارد. از این نظر میشود گفت که کار حسن میرعابدینی تا چه اندازه مهم است.
این کتاب فیالواقع منحصر به فرد است چون کتاب دیگری دربارهی تاریخ رمان در ایران نداریم و به صرف منحصر به فرد بودن جایی را در فرهنگ ما پر میکند. با این کتاب، ادبیات داستانی صاحب تاریخ منضبط میشود. یعنی رمان ما در فرهنگ ما ریشه میگیرد و در نتیجه وضعیتی پیش میآید که آیندگان بتوانند از پیشینیان درس بگیرند و اشتباه آنها را هم تکرار نکنند. امروزه غالب کتابهایی که مینویسند زبان خوبی ندارند، اما زبان این کتاب بسیار بسیار خوانندهخوش است. در عین حال یک جنبهی دیگر این کتاب این است که در خلال شرح تحول ادبیات داستانی و نمایشی، اشارات جهتبخشی هم به داستان گذار جامعهی ایرانی از یک جامعهی سنتی به جامعهی جدید را ارائه میدهد.
در کتاب «سیر تحول ادبیات داستانی و نمایشی»، به رسم داستانخوانی شبانه در جمع خانوادهها اشاره میشود اما به رسم داستانهای عامیانهخوانی اشاره نمیشود و یک مبحث را ناگفته میگذارد که جایگزینی رمانخوانی برای آنگونه کتابها چه پیامدهای جامعهشناختی به بار میآورد. اگر تا به حال از فردوسی، رستم و گودرز الگوبرداری میکردیم، وقتی اینها کنار میروند و از رمانها الگوبرداری میکنیم، چه اتفاقی میافتد و آن اتفاق تا چه حد ما را از حوزهی فرهنگ محلی به عرصهی فرهنگ فرامحلی پرتاب میکند؟ نکتهی دیگر دربارهی تأثیر ادبیات داستانی غرب بر ادبیات ماست که در این کتاب بسیار به این نکته اشاره شده است، اما از اثربخشی ادبیات داستانی و منثور شرق به خصوص ایران در ادبیات غرب چیزی نیامده است. در این اثر به حاشیهای بودن ادبیات داستانی اشاره میشود که نکتهی درستی است، اما چرا در جامعهی ما در کنار ادبیات رسمی و فاخر، ادبیات گستردهی مردمی وجود دارد؟ و چرا ما دو شاخه از ادبیات را همدوش هم داریم؟ فوگل میگوید در جامعهای که در آن استبداد بیداد میکرده و مردم حضور تاریخی نداشتند، معمولاً حکومتی درون حکومت پیدا میشود که آن حکومتِ گدایان است (کسانی که درون حکومت نیستند). به همین دلیل است که مردم از قدیم پهلوانان خودشان را داشتند، نهادهایی داشتند که به هم کمک میکردند، آداب و رسومی داشتند که در قهوهخانهها به هم منتقل میکردند.
اشکال ساختاری
این کتاب گرچه با رعایت ترتیب زمانی، تحول سیر تکاملی داستاننویسی و نمایشنامهنویسی را دنبال میکند، اما گسلهایی در روند ارائهی مطالب وجود دارد که مخاطب را هنگام خواندن آزار میدهد و گیج میکند تا سرنخ قبلی را بیابد. به نظر میرسد بهتر بود کتاب از این حالت مجموعه مقالات خارج میشد و برای این کار لازم بود به جای بررسی سیر ادبیات داستانی و نمایشی، پردهای بالاتر رفته و به سیر تحول ادبیات روایی بپردازیم. چون در داستان، ادبیات داستانی و ادبیات عامیانهی گذشته، این خط روایت است که آثار ادبی را از آثار ادبی دیگر متمایز میکند.
در عرض این صد سالی که کمابیش با رمان آشنا شدیم، در عین حال جامعهی دردمندی داشتیم که همچنان از یک ساختار فرهنگی با نظامهای ارزشی خاصی به ساختار فرهنگی دیگری و نظامهای ارزشی دیگری منتقل میشد و این مسأله دردناک بود. در چنین جامعهای، خصوصاً کسانی که با جهان دیگری آشنا شدهاند، به این وضعیت با درد و اندوه نگاه میکنند و در اینجاست که بیان این دردمندیهای جامعه جای ساختار رمان و اهمیت این اثر روایی را پر میکند. ما رمانهایی داریم که پر از شکوه، شکایت، اندوه و ناراحتی هستند، اما آنقدر که به دردهای فرهنگی توجه میکنند به مسألهی زن و انتقال فرهنگی نمیپردازند. مشکل این رمانها این است که تاریخمند میشوند و مهر تاریخ مصرف دارند و همین که این ناراحتیها از بین بروند، این رمانها هم از بین میروند چون بیشتر به دردها میپردازند تا به ساختار رمان. نکتهی دیگر این است که ما هنوز رمانی نداریم که بتوانیم مثل نویسندگان ترکیه، مصر یا هند به جهان عرضه کنیم و دیگران چون آن را واجد ارزشهای انسانشناختی و ادبی میدانند به زبان خود ترجمه کنند. به نظر میرسد اگر به ساختار رمان توجهی میشد شاید به این وضع زودتر میرسیدیم. به نظر میرسد که در این کتاب هم به سیر تحول رمان به عنوان واقعیت ادبی دنبال نشده است.
فقدان طرح
محمد پارسانسب: یکی از مشکلات مهم در رشتهی ادبیات داستانی، کمبود و نبودِ منابع درسی است. گمان میکنم که اگر این کتاب بتواند بخشی از این وظیفه، مسئولیت و نقش را بر عهده بگیرد و در کلاس واحد درسی سرچشمههای داستان فارسی ایفای نقش کند، قدر و قیمتش شناخته شده است. تنوع و تکثر مطالب و مسائلی که اینجا در کتاب مطرح شده، جای تقدیر و تشکر دارد. من به عنوان یک معلم به این کتاب نگاه میکنم. شاید این کتاب را اگر به عنوان یک کتاب عام، پشت ویترین بگذاریم که مخاطب عام هم آن را در خانه مطالعه کند، این نکتهها هم محل تردید باشد. اما حقیقت این است که وقتی کتاب را در دست میگیریم، تنوع مضمونی و موضوعی آن روشن میشود. از هر کتابی که در دست میگیریم، انتظاری داریم. اگر کتاب تحقیقی است قاعدتا اهداف و شیوههای خاص خود را دارد، یعنی پیشینهی تحقیقی دارد. منابع و مآخد پیشین و اهداف و شیوهای که قرار است به آن هدف برسیم تبیین شده است.
این کتاب با مقدمهی مختصری شروع میشود که آن هم مقدمه نیست و فصلی است به موازات سایر فصول و اساساً مقدمهای که انتظار داریم نوشته بشود و کتاب و فصول گوناگون آن را معرفی کند، در اینجا دیده نمیشود. وقتی به مقالات نگاه میکنیم، این مقالات اطلاعات فراوانی دارند، اما نه در محور افقی کتاب ارتباط محکمی بین مقالات برقرار است و نه در محور عمودی و در خود مقالات این نظم و انسجام لازم حاکم است.
به نظرم یک طرح پیشنهادی میرسیده است که از این فصول، شش یا هفت فصل، بحث مقدماتی است و مباحثی چون ترجمه، تاثیر متقابل مطبوعات، ترجمه رمان، دیباچهی رمانهای تألیفی، نشریات و داستانهای زنان، دین و داستان و داستانهای عامیانه، مدخل و زمینهی بحثاند و مباحث دیگر باید بعد از این فصول میآمدند تا خواننده کاملاً راضی شود تا بداند بعد از آن مقدمه، محصول این داد و دهش چه بوده است. شاید من خواننده وقتی فصول مختلف و متعدد را میخوانم سردرگم شوم که ارتباط اینها چیست. من تصور میکنم ساختاری که در کتاب «صد سال داستاننویسی» هست، تا حدی به اینجا هم سرایت کرده است. یعنی آنجا هم حسن میرعابدینی به همین شیوه تکلیف موضوع را یکجا مشخص نمیکند. گرچه آنجا به دلیل حجم زیاد مطالب شاید این مسأله پذیرفتنی باشد، اما در این اثر که محدود به دو یا سه دهه است میشد به نتیجهی معقول و روشنی رسید و تکلیف خواننده را روشن کرد.
نگاه مضمونمدار
تصور من این است که در این کتاب نگاه مضمونمدار، نگاه مسلط است. تردیدی نیست که محتوا و مضمون از ساخت جدا نیست و اینها با هم و در کنار هم معنا مییابند، اما اگر صرفاً به بررسی محتوایی آثار بپردازیم این خطر هست که پایمان بلغزد و گرفتار شویم. حتا اگر آثار اولیه ما ضعیف باشد چه کسی میتواند منکر شود که ما امروز از خواندن آنها بینیازیم، اگر بینیازیم چرا همچنان جامعهی ما آن را مصرف میکند. مخاطبان این آثار اگر صرفاً محتوا و مضمون برایشان مهم بود، مقاله و نقد میخواندند، پس ساختار مهم است و زمانی که از دریچهی ادبیات نگاه کنیم، ساختار بسیار مهمتر از مضمون میشود. در اروپا همین دورهها طی میشود. رمانهای اولیه همچنان آن فضل تقدم را دارند و کسی که میخواهد رمان بخواند اول از همین آثار شروع میکند و بعد به آثار عمیقتر و فلسفی میرسد. هیچکس نبوده که این داستانها را نخوانده باشد و بعد سر از رمانهای عمیق و فلسفی درآورد. در واقع این آثار جامعه را برای خواندن کتاب آماده میکند. به نظرم در این کتاب به بعد ادبی و شکلگیری ادبی و سیر آنها کمتر توجه شده است. در کتاب چند جا اشاره شده که اثر ادبی همچون سندی اجتماعی یا سند فرهنگی ست. همین جمله خودش گویای نگاه مؤلف به این قضیه است.
وفاداری به ساختار رمان
حسن میرعابدینی: من به ساختار این کتاب خیلی فکر کردم و چون در بارهی رمان بود خودآگاه یا ناخودآگاه، ساختار رمانی را پی گرفتم. میتوانستم تمام فصول مرتبط را پشت سر هم قرار دهم ولی با نیت و هدف این کار صورت گرفت تا تعلیق رمانی بیان شود. ما میخواستیم به روح زمانه هم وفادار باشیم و تصویری از زمانه را پیش چشم خوانندهی امروز بگذاریم.
این کتاب دربارهی رمان است و رمان در ذات خودش تکصدایی نیست؛ حتا رمان تاریخی هم چندصدایی است. رمان عرصهی تساهل و مداراست و اینها شعار نیست. قرار نیست که هیچ رمانی تعیین تکلیف کند و بنابراین کتابی هم که راجع به رمان است، تکلیف خوانندهاش را مشخص نمیکند. خواننده شعور دارد و نویسنده باید به شعور خواننده احترام بگذارد. خواننده باید با چیدن این پازلها خودش تکلیف خودش را مشخص کند.
بدون نظر