حاشیه: در نشست عمومی داوران دومین دورهی مسابقهی داستان کوتاه شهر کتاب، اتفاق جالبی برای من افتاد که هیچ کس از آن باخبر نشد. درست در لحظهی نشستن روی صندلی پشتِ جایگاه سخنرانی، انگشت کوچکِ دست راستِ من، جایی میان فلزی نوکتیز و فنری گیر کرد و تقریباً بند انگشتم قلوهکن شد! درد، بیدرنگ در همهی جانم پیچید. به بهانهی جابهجا شدن برای درست نشستن، نگاهاش کردم و چشمام به خونِ تقریباً سیاهی افتاد که سریع راه گرفته بود. بلافاصله یک دستمال کاغذی از روی میز برداشتم و همانطور که لبخند پلاستیکی میزدم، آن را دور انگشتم پیچاندم و با دست دیگر، سفت گرفتماش تا هم خون بند بیاید و هم جلب نظر نکند. چارهای نبود؛ باید تا آخر حرفهای دیگران، درد را تحمل میکردم. تنها کاری که توانستم بکنم کوتاه کردن حرفهای خودم بود و وارد کردن تکههای طنز. تصور کنید چند دقیقه بعد از نشست را که چگونه غیب شدم و به چه عذابی افتادم در جدا کردن دستمال کاغذی ماسیده در پوست و خون…
باقی ماجرا که تداوم درد تا همین لحظه است، لطفی ندارد. بگذریم… در این نشست، اسامی برگزیدگان مرحلهی نخست داوری اعلام شد و هر یک از داوران، خیلی کوتاه ارزیابی کلیشان از وضع داستان کوتاه امروز را بیان کردند. در مجموع، به نظرم جلسهی سودمندی بود و چون حدس میزنم دوستان دیگری هم بودند که به رغم میلشان نتوانستند در این نشست حاضر شوند، گزارش سخنان داوران در بارهی داستانهای این مسابقه و نیز در بارهی وضع کلی داستان کوتاه ایران را در برای استفادهی ایشان در اینجا میگذارم، همراهِ اسامی برگزیدگان این مرحله.
علی خدایی: من، هم در بندرعباس داور بودم، هم مشهد و هم دیگر جاها. مهمترین نکتهای که در این داستانها به چشم میخورد، مسألهای ست که باید از آن باید با ترکیبِ «شوق نوشتن» یاد کنم. هرچند که خیلی از اینها به مرحلهای نرسیدند که بتوان به آن «داستان» گفت و با عرف داستاننویسی هماهنگ باشد، اما نشاندهندهی ذوقی بود که در تمام این نوشتهها به چشم میخورد و میخواست خود را در جایی نشان دهد. طبیعتاً این داستانها در مسابقات به جایی نمیرسند و باید روی آنها کار شود. گروه دیگری بودند که داستان میفرستادند و شبیه داستان هم بودند، اما یکجای کار میلنگیدند. مهمترین نکتهای که میتوانیم دربارهی این داستانها بگوییم، این است که این داستانها، داستانهایی بودند که بر اساس سریالهای تلویزیونی نوشته شده بودند یا بر اساس کتابهای پرفروش. به نظر میرسید پرفروشی این آثار، نویسنده را به سوی این نوع نوشتن سوق داده است. در تمام این داستانهایی که میخوانید، این آرزوها متجلی ست؛ آرزوهایی که یک نویسنده میخواهد با آن به جایی برسد. اینها جزو داستانهای پذیرفتنی نیستند.
بیشتر آثاری که در مسابقات مطرح شدند، مربوط به کانونهای داستاننویسی شهرستانهای گوناگوناند. مهمترین نکتهی داستانهایی که از این نوع کانونها میآیند این است که تحت تاثیر مدرسشان نوشته میشود و داستانهای کانون دیگر را قبول ندارند. وقتی هم با هم روبهرو میشوند، با توجه به اصول داستان سعی میکنند که با نگاه خود به داستان، داستان را محدود کنند و بگویند که این داستان است و بقیه داستان نیست. در سالهای قبل، داستانهای آپارتمانی فوقالعاده در مسابقات طرفدار داشت و همه اینگونه مینوشتند، اما حالا کانونهای کمتری به این امر میپردازند؛ یا داستانهایی که حضور مؤلف در آن احساس میشد. دربارهی اینکه این داستانها چقدر ماندگارند، صحبت نمیکنم. در بسیاری از این داستانها ردپای ترجمه به چشم میخورد. نکتهی دیگر، زبان داستانی ست که بسیاری از داستانهایی که حتا در بخش آماتوری به مرحلهی نهایی هم میرسند با چشمپوشی در این قسمت است که میتوانند به مرحلهی آخر راه یابند. در خیلی از داستانها دیالوگنویسی مشکل دارد و هنوز خیلی جای کار دارد.
اتفاق مهمی در دههی شست در کشور ما افتاد و آن هم تشکیل کارگاهها و کلاسهای داستاننویسی بود و نتیجهاش این بود که در زمینهی داستان کوتاه به نتایج خوبی دست یافتیم. برای مثال، کتاب کسانی که امسال اولین مجموعهی خود را چاپ کردند، از تشخص خاصی برخوردار است. تشخص نکتهای است که در بعضی از داستانهایی که امسال با آن روبهرو بودیم هم به چشم میخورد و میتوان آن داستان را با نام آن نویسنده به خاطر سپارد.
مصطفا مستور: صحبتهای من معطوف به داستانهایی ست که در این دوره خواندهام و تعمیم به تمام داستانهای این دوره هم نمیدهم. جوایز ادبی صرف نظر از اینکه در حوزهی تک داستان باشد یا در حوزهی مجموعهداستان یا رمان، به نوعی کارنامهی سال قبل را چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی نمایش میدهد. داستاننویسی در ایران به صورتی درآمده که شاید عنوان «موج داستاننویسی» برازندهاش باشد. حالا ممکن است ارتفاع این موج چندان بلند نباشد، اما به نظر میرسد که تمام سطوح کشور ما را دربرمیگیرد. از دورترین نقاط تا مرکز کشور، همه در حال نوشتن داستان هستند و این امر هر سال به چشم میخورد. بعضی به طور مستمر مینویسند و تقریباً در تمام مسابقات اسمشان هست و بعضی به تناوب، اما به هر حال این کار در کشور انجام میشود و در نوع خود اتفاق فرخندهای ست.
برخلاف سال ۸۳ که من داور جایزهی ادبی اصفهان در بخش تکداستان بودم، در شهرکتاب تنوع موضوعی خیلی زیاد بود. در آن جایزه بیشتر به موضوع مرگ یا خودکشی یا مردگان میپرداختند، اما امسال خوشبختانه آن محدودیتها نیست و تنوع زیادی در داستانها بود و یک گام به جلو حرکت میکرد. بررسی اینکه چرا این اتفاق افتاده و داستاننویسهای ما متنوعتر مینویسند و به همهی وجوه زندگی، نه یک وجه خاص آن میپردازند، به نظرم خیلی ربط به ادبیات ندارد، اما به هرحال برای من، این همه رنگارنگی قابل توجه بود. به لحاظ کیفی از میان داستانهایی که خواندم ۹ داستان را توانستم به عنوان داستان خیلی خوب انتخاب کنم، یعنی داستانهایی که اگر نویسندههای آنان تعداد دیگری در این سطح داستان داشته باشند، میتوان گفت یک نویسنده به نویسندههای ما اضافه شده و به راحتی میتوان با اندکی ویرایش آنها را منتشر کرد. برای من این تعداد از بین ۲۵۰ داستان [از مجموع بیش از ۴۶۰ داستان]، رقم بسیار خوبی ست. یک مقداری نگرانکننده میشود وقتی میبینیم که به جای ۹ داستان، اینها میتوانستند ۲۰ داستان باشند و مثلاً ۱۰ داستان دیگر هست که مشکلاتی دارند که البته مشکلاتشان خیلی پیچیدهتر است و نمیتوان به راحتی حل کرد.
اکثر داستانها «شبه داستان» هستند تا داستان. یعنی وقتی داستان را نگاه میکنید تمام عناصر داستانی را دارند، اما فاصلهی آن تا یک داستان خوب بسیار زیاد است و میتوان به آنها همان شبه داستان گفت، چرا که شخصیتپردازی و طراحی صحنه کاذب است، دیالوگها کاذباند و نقاط اوج و فرود درست انتخاب نشدهاند. اینها داستانهایی هستند که گویی مثل یک نوزاد ناقصالخلقه متولد شدهاند. علت اصلی این اتفاق برمیگردد به مسأله آموزش. جوایز ادبی ما زیادند و همیشه داستاننویسان در هر فصلی از سال میتوانند داستانی را برای هریک از این جوایز بفرستند. اما شاید یک دهم این مقدار انرژی و پول خرج نمیشود برای اینکه داستاننویسان ما آموزش ببینند. ضعف اصلی این است که دانستههای تئوریک داستاننویسان ما فوقالعاده کم است و اگر هم احیاناً چند داستان خوب بین ۵۰۰ اثر یافت میشود، این را میتوان تحلیل کرد که نویسنده خیلی غریزی نوشته است نه بر اساس یک آموزش درست و اساسی. گرچه خودم مطلقاً با این مسأله موافق نیستم که از طریق آموزش بتوان داستاننویس تربیت کرد، اما کسی که داستان مینویسد و از ۲۰ نمرهی ۱۵ میگیرد، حتما آموزش میتواند نوشتن او را ارتقا دهد. کسانی که نمیتوانند داستان بنویسند، وقتشان را تلف میکنند و اگر سالها بنویسند، حداکثر به یک داستاننویس متوسط تبدیل میشوند. آن آموزشها میتواند کمک کند تا داستان خوب را بشناسند و از خواندن داستان لذت ببرند. در بهترین حالت، یک منتقد خوب شوند. به هر حال، آموزش داستاننویسی، چه برای کسانی که غریزی خوب مینویسند و چه کسانی که نمیتوانند داستاننویس شوند، ضروری ست.
در اکثر داستانها، متأسفانه تجربهی تازهای ندیدم و اکثر تجربهها در حقیقت تجربههایی ست که دیگران انجام دادهاند و گویا داستاننویس از روی دست آنها تجربهها را تکرار میکند. وقتی داستاننویس به خودش رجوع میکند و در روح خودش غرق میشود، آنجاست که داستان خوبی متولد میشود. گویا داستاننویسان امروز ما از جسارت و گستاخی کافی برخوردار نیستند و میترسند از بعضی چیزها بنویسند. منظورم فقط مضامین نیست، حتا انگار میترسند فرم تازهای را تجربه کنند. ما نیازمندیم نویسنده از تجربه کردن نترسد و وقتی وارد فضای تازهای میشود، نه تنها بر خودش کنترلی نداشته باشد، بلکه خودش را رها کند. ما دنبال تجربههای بکر هستیم که اتفاقاً خود نویسنده دارد آن را از سر میگذراند و نه ما که بیرون گود ایستادهایم. ما مایلایم تجربههای او را بخوانیم. اگر نویسنده به خودش وفادار باشد و همچنان مسیر خودش را ادامه دهد، حتماً حرفهای تازه و شنیدنی برای ما خواهد داشت. اما فردیت در اکثر داستانها غایب بود.
اگر جوایز ادبی مجالی ایجاد کنند که حتا یک نفر هم به جمع نویسندگان ما اضافه شود، به هر حال یک موهبت است و باید قدر آن را دانست.
امیرعلی نجومیان: در داستانها، نگاه به روایتسازیهای جدید زیاد دیدم. داستانهای خیلی خوبی بودند که از ساختارهای روایت موازی، از راویهای متعدد، از نگاه راویهای متعدد به یک موضوع خیلی خوب استفاده کرده بودند و این جای شگفتی دارد برای کسی که میخواند. یکی از نکاتی که در بیشتر داستانها احساس میکردم، مشکل دیالوگها بود. دیالوگی نبود که شخصیت را به ما نشان دهد. جملاتی که در داستان گفته میشود، خیلی اهمیت دارد. متأسفانه بسیاری از داستاننویسان ما به اهمیت دیالوگ واقف نیستد. در داستانهایی که خواندم، فقط چند داستان را دیدم که با دیالوگ، خیلی خوب شخصیتها را به ما نشان داده بودند.
یکی دیگر از مسائل، آن چیزی ست که موقعیت یا فضای داستان را برای ما میسازد. به نظر من، مهمترین ویژگی یک داستان این است که تجربهی لذتبخشی برای ما باشد و برای این کار لازم نیست داستانی باشد که شوکهای عجیبی به ما وارد کند و یا کلماتی در آن باشد که معمولاً در داستان به کار نمیرود. اینها نیست که خواننده را مجذوب میکند. ما باید بتوانیم آن فضا را حس کنیم و این به نظرم بعد از دیالوگنویسی، مهمترین اصل است، و باز در داستانهای زیادی نبود که این موقعیتها برای خواننده به گونهای باشد که خواننده وارد آن فضا شود و آن فضا را حس کند. جالب اینکه داستاننویسان موقعیتهای نوی را انتخاب کرده بودند، اما متأسفانه موقعیت با زبان پرورانده نشده بود. اشاره به یک شیء در یک موقعیت و یک اتاق میتواند آن فضا را خیلی به ما بشناساند.
نکتهی دیگر، شروع داستانهاست. تعداد زیادی از داستانها شروعهای بسیار خوبی داشتند و این نشاندهندهی این است که داستاننویسان ما توجه دارند که وقتی میخواهیم داستانی را شروع کنیم، باید اولین جملاتتان خواننده را به ادامهی خواندن داستان دعوت کند، اما نیمی از داستانهایی که خوانده بودم این موقعیت را نداشتند. به نظرم، داستاننویس باید روی عنوان خیلی فکر کند. بعضی از عنوانها تمام داستان را لو میداد و این از نظر من خیلی نگرانکننده است که کسی عنوانی را برای داستان انتخاب کند که داستاناش را لو بدهد. عنوان باید به مفاهیم ضمنی داستان کمک کند و به لایههای معنایی داستان اضافه کند، نه اینکه همه چیز را هنوز داستان شروع نشده، روشن کند.
من اعتقاد دارم که، داستان را مثل یک شعر باید بتوان بلند خواند و روان بودن زبان را با بلند خواندن حس کرد. خیلی از داستانهای ما این حس را نداشتند. وقتی میخواندید، باید مرتب مکث میکردید و مرتب بالا و پایین میرفتید. آن روانیای که باید متن زبانی داشته باشد، در این داستانها دیده نمیشد. متأسفانه در کشور ما این رسم نیست که داستاننویسان در یک جمع داستانشان را برای گروهی بخوانند. در تمام دنیا این رسم هست که در کنار شعرخوانی، داستانخوانی هم هست که داستان کوتاهی برای جمعی خوانده میشود. یعنی میتوانید از گوشتان به عنوان یک معیار برای زبان داستان استفاده کنید.
بعضی از موقعیتهای داستانها، موقعیتهای نوی بود. من قبول دارم که جسارت در داستانها دیده نمیشد، اما ده تا دوازده داستان را به یاد دارم که موقعیتهای جدیدی را داستاننویس انتخاب کرده است و به نظرم میآید این نویدبخش این است که داستاننویسان ما نمیخواهند لزوماً خود را تکرار کنند. هرچند که داستانها در موقعیتهای متفاوتی اتفاق میافتد. اما جالب اینجاست که یکی از مضمونهایی که زیاد در داستانهای کوتاه با آن مواجه شدم، رابطهی دو جنس با هم است و هشتاد درصد داستانها در این باره است و انگار دربارهی جامعهی ما چیزی دارد به ما میگوید.
مهسا محبعلی: من امسال نسبت به داستان کوتاه دچار آلرژی شدهام! حدود یکهزار داستان کوتاه در جشنوارهی مشهد خواندم و اینجا هم که فعلاً ۲۵۰ اثر خواندهام. داستانهای شهرکتاب بهتر بود. شاید دلیلاش این بود که دوستانی که حرفهایتر مینویسند یا داستان کار میکنند، داستان فرستاده بودند. داستانهای خیلی خوبی خواندم. تا چند سال پیش که داستان میخواندیم، همیشه احساس میکردیم که سایهی تعدادی از داستاننویسان گردنکلفت روی سر داستاننویسان جوان بود و واقعا ادا درآوردن بود و تشخصی در داستانها دیده نمیشد و تقلید بود. این اتفاق زیاد دیده میشد. امسال من چنین چیزی را ندیدم و واقعاً داستانها تشخص داشتند و این یک اتفاق خیلی خوب بود.
دیگر اینکه به نظرم در این داستانها، تنوع و تکثر زیاد بود. این تنوع و تکثر، هم در ژانر داستانی دیده میشد، یعنی انواع ژانرهای داستانی را در این داستانها دیدم، هم در فرم و هم در موضوع. داستانهای ساینس فیکشن خوبی داشتیم که خیلی خاص بودند و احساس نمیشد که از انواع فرنگی خودشان تقلید میکنند و فضا کاملاً ایرانیشده بود. داستانهای رئالیسم جادویی و گوتیک داشتیم. تنوع موضوع هم در داستانها زیاد بود. پیش از این در جشنوارهها، داستانهایی که پستمدرنبازی در آن زیاد بود، زیاد میدیدیم، یعنی بازیهای فرمی که در ساختار داستان نشسته بود، زیاد دیده میشد و الان این جو دیگر وجود ندارد و داستاننویسان به این سمت رفتهاند که دیگر متظاهرانه ننویسند.
نکتهی دیگری که برای من جذاب بود، حضور آدمهای امروزی، روابط امروزی و موضوعاتی در بارهی ایران امروز بود. در گذشته، اگر داستان میخواندیم، سایهی داستاننویسان متقدم را بر سر جوانان میدیدیم. شاید به دلیل رویکرد جوانان به زندگیهای امروزی و آدمهای امروزی آن فضاهای تکراری را نمیبینیم. هم فضاها جدید و ناب است و هم اجراها، و این اتفاق خوبی ست.
خودم: در ابتدا جسارتاً باید عرض کنم که باید به بیشتر داستاننویسان جوان، یک بشکه نقطه و ویرگول داد، چون عجیب در این باره خست به خرج میدهند و خواننده را به زحمت میاندازند. دوستان دیگر ارزیابیهای کلیشان را فرمودند، بنابراین من از فرصتِ کوتاهام استفاده میکنم برای اینکه توجه همه را جلب کنم به اینکه، داستان اعم از داستان کوتاه یا رمان، هنوز ادبیات است و اگر قبول کنیم که ادبیات است، باید به عناصر ادبی به مفهوم کلاسیک آن خیلی توجه کنیم. من میخواهم از املای دبستان و دورهی راهنمایی یاد کنم و اینکه در گذشته، اگر کسی در سن بیستسالگی شعری میگفت یا داستانی مینوشت، در فامیل میگفتند که: “اِ، این از بچگی هم املا و انشایش خوب بود.” اما الان حس میکنم، خصوصاً جوانترها زیربنایی به اسم ادبیات را فراموش کردهاند. متأسفام که باید بگویم، هنگام خواندن داستانها فهرستی تهیه کردم از اغلاط املایی بسیار فاحش و نه غلط تایپی؛ و بیتوجهی بسیار زیاد به نگارش درست و نداشتن تسلط به کلمات و دایرهی واژگانی بسیار بسیار محدود که نشان میدهد جوانترهای ما بسیار کم میخوانند و یا اگر زیاد میخوانند، بسیار کم توجه میکنند.
چرا این موضوع مهم است؟ ادبیات داستانی شاید تنها هنری باشد که محصول آن فقط و فقط از طریق زبان به خواننده منتقل میشود و آن ابزار چیزی نیست جز کلمات، جملات، علامتها، و لحن و آهنگی که در کلام به کار میرود. ابزار و چیزی که در محضر خواننده هست، فقط همین است و یک نویسنده ناگزیر است از اینکه ابزارش را به شکل اصولی و درست به کار ببرد. اگر حتا نخواهیم خیلی ایدهآلیستی به زبان نگاه کنیم و نگوییم که مثلاً خیلی از داستانها میتوانند در زبان اتفاق بیفتند ـ نه لزوما در موقعیت، ماجرا یا با استفاده از تکنیکهای داستاننویسی ـ و اگر با نگاهی حداقلگریانه بخواهیم جایگاه زبان را در حد یک ابزار هم تقلیل دهیم، باز هم باید این ابزار را بهجا و درست استفاده کنیم. ما اول باید انشا و املای خوبی بنویسم تا داستاننویسی ما نتیجهی بهتری داشته باشد. من هم شاید بتوانم یک ساختمان بسازم که خانودهای بتوانند در آن زندگی کنند، اما اگر اجزا را درست نچینم، این آدمها با عذاب در آن زندگی میکنند. من ِ خوانندهای که داستان را میخوانم، وقتی میبینم نویسنده توجه نداشته که از ابزارش درست استفاده کند یا همانقدر از کلمات استفاده میکند که مثلاً یک روزنامهنگار با دایرهی واژگانی بسیار محدود استفاده میکند، آزرده میشوم و ناگزیر بر اثرگذاری داستان بر منِ خواننده نیز اثر منفی میگذارد. بیتوجهی به این امر را شخصاً نمیپذیرم. برای خود من در داستانهایی که میخوانم، این عامل خیلی مهم است.
محمدحسن شهسواری (دبیر جایزه): مهمترین نقطهی قوت داستان کوتاه امروز ایران در نسل جوان، اگر نخواهم بگویم بیمرزی تخیل، درنوردیدن مرزهای تخیل است و این تخیل صرفاً در ماجرا نیست، یعنی خیلی بیشتر از نسلهای قبل ذهنشان را باز میکنند. یکی از دلایل این است که داستاننویسان جدید ما کمتر مثل نسل قدیم مینویسند و من اصالت را بیشتر در داستاننویسی امروز میبینم. نه اینکه وابسته به سنت نیستند. نسل جدید ادامهی کورکورانهی داستاننویسی پیش از ما نیست و شاید ادامهی منطقی آن باشد و این بیمرزی تخیل را به این وابسته میدانم که نسل جدید فیلم زیاد دیده است، خیلی خیلی بیشتر از نسل قبل، و دلایل تکنولوژیک هم دارد که فیلمهای روز دنیا خیلی سریع در اختیارش قرار میگیرد و البته دیدن فیلم راحتتر هم هست.
در کارگاههای فیلمنامهنویسی گفته میشود که فیلمنامهی خوب با یک «اگر جادویی» شروع میشود؛ برخورد دو نقطه که به نظر میرسد پیش از این نباید به هم برسند. برای نمونه، مردی جلوی آینه، هنگام خلال کردن دنداناش به چاه نفت میرسد! در سینمای هالیوود این اتفاقها خیلی بیشتر وجود دارد تا سنت ادبی خودمان.
نکتهی دیگر، بحث زبان است که نقطه ضعف مشهود داستاننویسی ماست. واقعاً نباید از ادبیات کلاسیک خودمان غافل بود. در نهایت، محصول نهایی زبان است و اینجا دیگر فیلم دیویدی زیرنویسشده یا خواندن وبلاگ هرگز کمک نمیکند و فقط و فقط خواندن ادبیات کلاسیک است که به ما کمک میکند. موسیقی کلام را با این چیزهاست که میتوان تصحیح کرد.
دقیقا ۴۷۹ داستان به دبیرخانه رسید، اما برخی از داستانها شرایط لازم را نداشتند: در جایی چاپ شده بودند، تعداد کلماتشان بیش از حد تعیینشده بود و یا در جای دیگری جایزه گرفته بودند. این داستانها حذف شدند و ۴۶۲ داستان از این عدد وارد داوری شد. با طراحی شیوهای خاص، هر داستان را حداقل چهار داور خواندند و نهایتاً ۶۱ داستان برگزیده شدند و به مرحلهی دوم رسیدند.
یک نکتهای را باید گوشزد کنم. داوری تفاوت مهمی با نقد دارد. در نقد ادبی ما حداقل کاری که میکنیم این است که یک اثر را با یک تئوری شناختهشده مقایسه میکنیم، اما در داوری، مقایسهی آثار با هم انجام میگیرد. این نکته را خیلی جاها فراموش میکنند. اگر در مسابقهای هزار داستان هست و یک داستان اول میشود، برآیند نظر داوران این بوده که این یک داستان از دیگر داستانها بهتر است و قس علی هذا…
در نهایت، برای این مرحله ۶۱ داستان برگزیده شدند که اسامی نویسندگان آنها به ترتیب حروف الفبا از این قرار است:
یاسمن احسانی، سعید ارکانزاده یزدی، ناهید انواری، سمیرا آرامی، فرهاد بابایی، سینا برازجانی، مرتضا بیاره، جواد پویان، علی حاتم، حامد حبیبی، یاسین حجازی، مهدی حمیدیپارسا، محمد حیاتی، آرش خسروپناهی، رعنا دادپور، کورش دادخواه، کرمرضا دریکوندی، مهدی رجبی، عشرت رحمانپور، پدرام رضاییزاده، محمدرضا زمانی، مهرک زیادلو، حسام سبحانی طهرانی، مهناز سعادتی، درصدف سلیمانی، دانیال سیدین، مهدی شادمانی روشن، میلاد صادقی، بهناز ضرابیزاده، علیرضا طاهریعراقی، محمد طلوعی، زهرا طهور، میلاد ظریف، پوریا عالمی، تبسم غبیشی، ایمان فانی، یونس فخر، فرزین فرزام، فریدالدین فریدعصر، صفورا فضلاللهی، پیمان فیوضات، لیلا قاسمی، سارا قربانی، عارف قزوینی، نرگس قندچی، المیرا کاظمی، کاملیا کاکی، آزاده کامیار، ندا کاووسیفر، دینا کاویانی، طیبه گوهری، حدیث لزر غلامی، سفانه محقق نیشابوری، شهرام مرادی، مهدیه مطهر، جواد نادری اسکندانی، سیروس نفیسی، نسیم نوروزی، حسین نیازی، علیرضا وزیریزاده، امیرحسین یزدانبد.
بدون نظر