خوابگرد: متأسفانه گرفتاری خانوادگی اجازه نداد که در مراسم هفتمین جایزهی گلشیری حاضر باشم و انتظار خوانندگان خوابگرد را برای خواندن گزارشهای خاص خودم پاسخ بدهم؛ ولی پدرام رضاییزاده خواهشام را پذیرفت و برای این که سنتشکنی نشده باشد، گزارشی نوشت به روایتِ خویش از این مراسم که آن را در اینجا میگذارم برای آنها که نبودند و روایتهای رسمی را هم نمیپسندند. تیتر این گزارش از من است.
پدرام رضاییزاده: بالأخره تمام شد، بی حرف و حدیثی اضافه. انگار نه انگار که سرد است هوای این روزهای تهران، بیبرف و باران و ابری حتا؛ که فقط میلرزاند و گونه سرخ میکند و حنجره میبندد و خانهنشین میکند آدمها را، مثل همهی روزهای سیاه زمستان. انگار نه انگار که سخت شده است این روزها، کنار هم بودن، انگار نه انگار… فرزانه طاهری ایستاده بود بالای پلههای ورودی ساختمان ورشو و لبخند میزد به همهی آنهایی که آمده بودند، به احترام گلشیری، به احترام بنیاد گلشیری که شده بود میزبان بزم شب یلدای ادبیات.
نامها یکی یکی رسیدند، از آنها که پای ثابت اینگونه مراسماند و همیشه حضورشان دلگرم کرده دیگران را، تا آنها که کمتر میبینیمشان و بیشتر از خودشان به کلماتشان عادت کردهایم. همینجا هم میشد بعضی برندهها را حدس زد؛ جمال میرصادقی، که این سالها گوشهنشینی را به حضور در جمعهای ادبی ترجیح داده، آمده بود تا اصغر الهی و خانوادهاش تنها نباشند، حسین مرتضائیان آبکنار هم کنار همسر و پسرش ایستاده بود و کتوشلوارش خبر از جایزه میداد.
نیم ساعتی از دو گذشت تا درهای سالن را باز کردند و آدمها هم جمعهای کوچکشان را رها کردند و روی صندلیها آرام گرفتند. یعقوب یادعلی هم که امسال از داوران بنیاد در بخش مجموعه داستان بود، در همین شلوغی رسید. یادعلی هنوز هم آرام است و کمحرف و بیحاشیه. با محمدحسن شهسواری آمد و از مقابل چشمهای بهتزده گذشت و یک گوشه نشست. تکیدهتر از قبل شده بود…
بعد فرزانه طاهری روی سن رفت و به روال همیشه مراسم را آغاز کرد و از نامهربانیها گفت و روزهای سخت گذشته بر بنیاد و یاوراناش. گفت که «نقش ۸۳» هنوز در پیچ و خم انتشار مانده و مشکلات سال گذشته اجازه نداده که «نقش ۸۴» تهیه و آمادهی انتشار شود. تشکر کرد از همهی آنها که در آخرین لحظات رسیدهاند و کمک کردهاند به برگزاری مراسم. برای چندمین بار از آییننامهی اجرایی بنیاد گفت و اینکه در سایت بنیاد گلشیری منتشر شده است. نمیدانم منظور خانم طاهری از آییننامهی اجرایی چیست، اما آنچه در بنیاد گلشیری آمده، هیچ شباهتی به آن آییننامهی اجرایی مفصل و دقیقی که من دربارهاش شنیدهام، ندارد.
فرزانه طاهری چند کلمهای هم از گلشیری گفت و داستانهایش، خبر داد که ترجمهی هلندی «شازده احتجاب» منتشر شده است، و یکی دوجا صدایش لرزید و دل آنها که نشسته بودند هم. حرفهای طاهری که تمام شد، نوبت به دبیر جایزه، نسترن موسوی، رسید تا از شرایط دشوار انتشار کتاب بگوید و وعده دهد که اگر شرایط همینگونه ادامه پیدا کند، دیگر رقابتی باقی نمیماند و اگر تا پایان نمایشگاه کتاب اتفاق خاصی نیافتد، شاید دورهی هشتم برگزار نشود. موسوی با تشریح چگونگی داوری آثار و تفاوت آییننامهی جدید جایزهی بنیاد گلشیری با آنچه پیش از این وجود داشته است، حرفهایش را تمام کرد.
اهدای جوایز اما برخلاف سال گذشته، با جایزهی رمان اول شروع شد و با پخش فیلم داستانخوانی نویسندگان، که آغازی خوب و متفاوت اما پرداختی ناامیدکننده داشت. به جز ناصر زراعتی ـ که در اتوبوس نشسته بود و بخشهایی از داستانش را میخواند و خیابانهای از ما بهتران را هم در کنارش به تصویر میکشید ـ محمدرحیم اخوت و محمدآصف سلطانزاده، باقی نامزدها رو به دوربین نشستند و در کادری با پسزمینهی سفید و فضایی که بیشتر به اتاقهای بازجویی شباهت داشت، داستانهایشان را خواندند. مرتضی کربلاییلو هم در فیلم غایب بود، تنها تصویر کتابش برای حاضران پخش شد.
حسین مرتضاییان آبکنار جایزهی رمان اول را از دستان بابک احمدی گرفت و بیانیهی هیأت داوران این بخش را هم لیلی گلستان خواند. آبکنار بیشتر از دیگر برندگان دیروز تشویق شد و تنها برندهی حاضر در مراسم بود که بعد از دریافت جایزهاش چیزی گفت: « متشکرم!»
پاشنهی آشیل مراسم دیروز اما شاید همین بیانیهها بود، که گاه با اولین جمله برنده را لو میدادند (در بخش رمان اول، بیانیه با این جمله آغاز شد: نگاه متفاوت به جنگ)، گاه مثل بیانیهی داوران در بخش مجموعهداستان اول طولانی و مبالغهآمیز به نظر میرسیدند یا مثل بیانیهی مجموعهداستان بودند که با گم شدنش چند دقیقهای نظم مراسم را به هم زد.
بعد از آبکنار، نوبت به اصغر الهی رسید تا جایزهاش را از بهمن شعلهور بگیرد و دلایل برگزیده شدن رمانش را از زبان محمود حسینیزاد بشنود. گمان میکنم دیدن اصغر الهی و جایزهای که به خاطر رمان خوب سالمرگی به او رسیده بود، پس از همهی این سالها که به نوشتن گذرانده و بیماری سختی که پشت سر گذاشته است، خیلیها را خوشحال کرد. فقط کاش به مجری جوان مراسم که ظاهراً داستاننویس هم هست و به گفتهی خانم طاهری برای خیلیها شناخته شده، تذکر میدادند وقتی نمایندهی هیأت داوران روی سن ایستاده و صلاح ندیده که از رقابت نزدیک «سالمرگی» و رمان ماهمنیر کهباسی، «خط تیره آیلین» چیزی بگوید، لازم نیست حرفی از داوری و رقابت نزدیک این دو رمان بزند.
مجری ـ نویسندهی جوان که خانم طاهری دلیل حضورش در مراسم جایزهی بنیاد گلشیری را طرح امنیت اجتماعی نیروی انتظامی خواند و مشکلاتی که ممکن بود با حضور زنی با چکمههای ساقبلند برای بنیاد پیش بیاید، سپس نام تکداستانهای برگزیدهی مجموعه داستانها و نویسندگانشان را خواند و تاکید کرد که داستان «شبهای چهارشنبه»ی آذردخت بهرامی بیشترین رأی مرحلهی نظرسنجی را به خود اختصاص داده است.
محمد یعقوبی که بیانیهی هیأت داوران بخش مجموعهداستان را خواند و محمد تقوی به نمایندگی از محمدآصف سلطانزاده جایزه را از حمیدرضا نجفی گرفت، صدای سلطانزاده در سالن پیچید که از سیاهی جنگ میگفت و رسالت نویسنده و این که قلم به دست گرفته تا بداند چه بر او گذشته است. صدای سلطانزاده که خاموش شد، صدای دستها سالن را پرکرده بود… شاهبیت مراسم دیروز اما کسی نبود جز امیرحسین خورشیدفر، که کتابش بیشتر از هر کتاب دیگری مورد توجه هیات داوران مجموعه داستان قرار گرفته بود. ناهید طباطبایی بیانیهی هیأت داوران را خواند و ضیاء موحد جایزهشان را به آقای نویسنده داد که آرام و متین روی سن رفت، جایزه را گرفت، به احترام تشویق حاضران سری خم کرد و به جای خود برگشت
کمتر از یک ساعت به پنج بعدازظهر مانده بود که درهای سالن دوباره باز شدند و محوطهی بیرون ساختمان ورشو دوباره پر شد از دایرههای کوچک و بزرگ انسانی و صدای خنده و دود سیگار. همه راضی بودند انگار که نه گرهای به ابرویی افتاده بود و نه چینی روی پیشانی. قصه تمام شده بود…
پیوندها:
:: در حاشیهی جایزهی گلشیری و دیگر جوایز ـ علی اصغر سیدآبادی
:: تحلیلی بر برندگان نهایی جایزهی ادبی هوشنگ گلشیری ـ علی شروقی
:: گزارشهای تصویری فارس، ایسنا و دیگر جاها از مراسم جایزهی گلشیری
بدون نظر