کاری به تابناک (بازتابِ سابق) ندارم که از کلمه کلمهی تیتر تا سطر سطر متنِ انتقادیاش در بارهی مجوز نشر رمان مارکز، بوی مچگیریِ «سیاسی» و ناراستیِ فرهنگی به مشام میخورد و صدای هلهلهی شادیشان از گیرانداختنِ وزارتِ ارشاد را میشد از پشتِ مونیتور به وضوح شنید. کاری به واکنشِ شتابزده و عجیبِ وزیر ارشاد و وزارتخانهاش هم در توقیفِ این رمان و توبیخ دیگران ندارم. ایشان آنقدر بر سر ایمان خویش میلرزند که حتا از کتابِ سال خودشان (اندکی سایه) هم حمایت نمیکنند، چه رسد به رمانِ مارکز. کاری هم به خودِ رمان «خاطرات دلبرکان غمگین من» یا «خاطرات روسپیان سودازدهی من» ندارم که عادتِ عجیبی دارم، وقتی صحبت در بارهی اثری (کتاب یا فیلم یا…) بسیار میشود و کار به جنجال میکشد، نمیدانم چرا از آن دوری میکنم تا زمانی بگذرد. کارِ امشبام این است فقط که اینها را بگویم:
یک) از روز توقیفِ این رمان، تب و تابِ یافتن آن به هر زحمت و با هر قیمتی، نه تنها در تهران که در شهرهای دیگر هم، بسیار بالا رفته و پس از چند روز، هنوز هم فروکش نکرده است.
دو) به فاصلهی فقط دو روز از نشر ترجمهی این رمان روی وب، تنها از دو سایت هفتان و خوابگرد که ازشان خبر دارم، بیش از دو هزار نفر برای دانلودِ این رمان کلیک کردهاند. در کنار هفتان و خوابگرد، انبوهِ سایتها و وبلاگهای دیگر را بگذارید که شمارشان بسیار است و آمارشان برای من یکی پنهان.
سه) به اینها بیفزایید، شمارِ ناشمار ایمیلهایی که فایل کتاب را به این سو و آن سو میبرند.
چهار) و نیز دست به دست شدن پرینتهایِ این رمان و کپی شدنهای آن در میان کسانی که حوصله یا امکانِ دانلودِ آن را ندارند.
پنج) و بیفزایید این نکته را که از سه روز پیش، از میان واژههای کلیدیِ موتورهای جستوجو که به سایت هفتان (تنها سایتی که اطلاعاتاش را دارم) راه دادهاند، از میان هر ده ورودی، دستِکم چهار جستوجوگر مستقیماً به دنبال یافتن این رمان بودهاند.
شش) و به همهی اینها بیفزایید این را که امروز جوانِ سوپریِ کمسوادِ محلّ ما که شبها هم در مغازهاش میخوابد، سر شب به من گفت:
ـ آقای شکراللهی، شما که اطلاعاتات از ما بیشتره، خبر داری این کتابه چی بوده که میگن جمعاش کردن؟
خندیدم.
ـ شما نداری بیاری من بخونم؟
بیشتر خندیدم.
ـ شنیدم در بارهی زندگیِ …ندههاست.
قهقهه زدم.
ـ والله!
خیره نگاهاش کردم.
ـ آره؟
پوزخند زدم.
ـ نه؟
…
توضیح:
تصویری که کنار متن میبنید، طرح جلد فرزاد ادیبی ست برای ترجمهی رمان مارکز که، قرار بود پارسال منتشر شود و گویا خودِ ناشر از چاپِ آن منصرف شد. عکسِ این طرح جلد را از وبلاگ سنجاقک (فاطمه قدیانی) برداشتهام که پارسال هم به آن لینک داده بودم.
بدون نظر