بازی عروس و داماد
مجموعهداستان بلقیس سلیمانی با نام «بازی عروس و داماد» که به تازگی منتشر شده، در واقع حدود شست داستانک یا فلشفیکشن، یا داستان مینیمال یا هر نام دیگری ست که احتمال پرفروششدن آن بسیار است. بلقیس سلیمانی در این داستانکها، فقط به فکر غافلگیرکردن خواننده نیست، بلکه مایههای درهمروندهی «طنز» و «مرگ» و نیز اتکای بیشتر آنها به نگاهِ موشکافانهی او به جامعه از پشت عینکِ داستاننویسی که به شدت دغدغههای اجتماعی دارد، بلقیس سلیمانی را در جایگاه برجستهای در این «نوع» ادبی مینشاند. مضامینی که او در این داستانکها به کار گرفته، گاه آنقدر یکّه و گیرایند که سختگیران را از خرده گرفتن به پرداختِ نهچندان فرمگرای آنها منصرف میکند.
امشب که فرصتی برای وبگردی پیدا کردم، دیدم برخی از این داستانکهای کوتاه و گاه چندسطری، در حال دست به دست شدناند. پیش از این هم چندتاییشان در ویژهنامهی روزنامهی اعتماد چاپ شده بود. خوبیِ این کتاب این است که خیلی راحت میتوانید خواندناش را به هر کتابخوانی با هر سلیقهای پیشنهاد کنید و یا آن را هدیه بدهید. پیش از نشر کتاب که آن را میخواندم، داستانکِ بسیار موجز، زیبا و اثرگذاری در آن بود به نام «عروس» که دیدم در کتاب نیست. بلقیس سلیمانی گفت گویا بر اثر غفلت از مجموعه جا مانده. از او اجازه گرفتم تا این داستانکِ جامانده از کتاب را اینجا بیاورم تا در لذتِ خواندناش شریکتان کنم. پیش از آن فقط به دو نکتهی دیگر هم اشاره میکنم: یکی طرح جلد ارشیر رستمی که هم بسیار زیباست و هم بسیار تأملانگیز و مناسبِ کتاب؛ و دیگری صفحهآرایی و برش کتاب که بسیار دمدستی، زشت و کج و معوج است، و چنین چیزی را از نشر معتبر «چشمه» بسیار بعید میدانستم.
داستانکِ «عروس» که در کتاب نیست:
پسرکِ دوچرخهسوار به سرعت از کنار دخترکِ دانشآموز رد میشد و میپرسید: عروس مادر من میشی؟ دخترک هرگز به این سؤال پاسخ نداد. سکوت علامتِ رضایت بود. این را هر دو میدانستند.
پسرک در هفدهسالگی به جبهه رفت و در چهل و دوسالگی ِ دخترک بازگشت و در قبرستان شهر کوچک آرام گرفت. فردای روز تشییع استخوانهای پسرک، زن سر مزار او رفت. همان پسرکِ شوخ و شنگِ هفده ساله در قابِ عکس به او لبخند میزد. دخترکی شش ساله ظرفِ خرما را جلوی او گرفت و گفت: “چهقدر پسرتان خوشگل بوده.”
پیوند: یادداشت یاسر نوروزی در بارهی این کتاب
پشتِ سرت را نگاه نکن!
این کتاب، مجموعهی دوازده داستان فارس باقری ست که نشر نیلوفر آن را منتشر کرده. برای من که عنصر «لذت بردن» در خواندن کتاب بسیار بسیار مهم است، شماری غالبِ این داستانها چندان گیرا نیستند، شاید به این دلیل که فارس باقری، به سببِ آگاهی ِ بسیارش از دانش نقد و ادبیات، بیشتر دغدغهی تکنیکی داشته و شاید همین باعث شده از حلول روح و جریان خون در داستانهایش خبر چندانی نباشد. با این حال دو ـ سه داستانِ این کتاب بسیار دندانگیرند، بهویژه داستان «ببین چه بارانی میآید!» که خواندناش را به همه توصیه میکنم. اگر میخواهید داستانی بخوانید که در کمال سادگی ِ ظاهری و با خونسردیِ تمام (بیآن که تکنیکِ آن به چشمتان بیاید) شما را به عمق یک فاجعهی انسانی بکشاند، این داستان را حتماً بخوانید.
و یک چیز دیگر دربارهی داستانهای فارس باقری: این نویسنده زبان پاکیزه و دقیقی دارد و در گزینش و چیدن واژهها و ساختِ جملات بسیار حوصله به خرج میدهد، و از همه مهمتر، دچار تصنع در زبان هم نمیشود؛ ولی این عیب را هم دارد که «لحن» او در بیشتر داستانهایش یکی ست و خب، برای داستاننویسی که در آغاز راه چنین دغدغهی پاکیزهنویسی و زبان دارد، تذکر این ایرادِ سختگیرانه شاید بیجا به نظر نرسد. و فراموش نکنم که بگویم داستان «سیگار میکشی» از این کتاب حذف شده که همین داستان، جایزهی مشترکِ سوم قلم زرین زمانه را گرفته است.
پیوند: یادداشت مریم مهتدی در بارهی این کتاب
اژدهاکشان
فکر نمیکنم کتاب «اژدهاکشان» دیگر نیازی به معرفی داشته باشد؛ یوسف علیخانی، نویسندهی این مجموعهداستان، با حضور فعالی که در هر دو محیط مجازی و غیرمجازی دارد، در همین فاصلهی اندک توانسته توجه شمار زیادی را به این کتابِ تازه که زحمتِ بسیاری پای آن کشیده، جلب کند. اگر به این صفحه بروید، میتوانید خیلی بیشتر با این کتاب و دیدگاه دیگران در بارهی آن آشنا شوید.
کتابِ تازهی علیخانی که نشر نگاه آن را منتشر کرده، همچون کتاب «قدمبخیر مادربزرگ من بود»، داستانهایی ست با موضوع مردمان روستای «میلک». با تلاشی که او برای نوشتن این کتابها و کارهایی دیگر کرده، من اگر جای مردم الموت باشم، تندیس یوسف علیخانی را در این دیار برپا میکنم. این را خیلی جدی گفتم، چون امشب فکر میکردم چند تا نویسنده یا فیلمساز داریم که چنین پشتکار و انگیزهی مدامی داشتهاند برای پاسداشت و جاویدان کردن فرهنگ قوم و زادگاه خویش؟ از این نظر، یوسف علیخانی حقیقتاً ستودنی ست، بهخصوص که تلاش میکند قومنگاری و اقلیمنگاری را با ترفندهای ادبی درآمیزد و در قالبِ «داستان»، نامیراییشان را تضمین کند؛ هرچند غلبهی تعریفِ قصه و ترسیم موقعیت و توصیفِ باورها بر آفرینش شخصیتها و فضای داستانی در این آثار چنان بسیار است که باعث میشود برخی منتقدان ارزش پژوهشی این کتاب را بیشتر ستایش کنند تا ارزش ادبی آن را.
پیوند: معرفی کتاب و یادداشتهایی دربارهی آن
بدون نظر