خوابگرد قدیم خوابگردی روزانه

یلدایانه

۴ دی ۱۳۸۵

اگر این همه عقب انداختم، فقط به خاطر «لطفاً نه!» چند وقت پیشم بوده و ناخوش‌احوالیِ این روزهایم، نه بی‌احترامی به دوستان محترمی که دعوتم کردند به نوشتن یک اعتراف شخصی. حالا هم فقط به یک اعتراف کفایت می‌کنم و آن این‌که دوستم یعقوب یادعلی (داستان‌نویس) را هیچ‌وقت نمی‌بخشم!

دوازده سال پیش در چنین روزی خودکشی کردم. یک هفته پیش از یلدای ۷۳ به ناصرخسرو رفتم، ده ورق والیوم ۱۰ گرفتم، همه را در یک ظرف خالی کردم، روز بعد به آرایشگاه رفتم و موهایم را از ته ماشین کردم و خودم را برای پنج روز پس از یلدا آماده‌ی مرگ کردم.

شب یلدا را در ضیافتی دانشجویی، در خوابگاه دانشکده‌ی صداوسیما با حضور جمعی از دوستان که الان یا نویسنده‌اند یا فیلمساز یا برنامه‌ساز، به خوشی و با سر گرفتن کتابِ «با آخرین نفس‌هایم» لوئیس بونوئل گذراندم. در شب موعود، در آپارتمان مجردی‌مان (با یعقوب و دو نفر دیگر) در مجیدیه‌ی جنوبی مهمان ناخوانده داشتیم، مجبور شدم تا دم صبح ورق‌بازی کنم تا بخوابند. ساعت چهار صبح همه خوابیدند، به اتاقم رفتم، یادداشتی برای مادرم نوشتم، آلبوم division bell پینک فلوید را گذاشتم و حدود یک‌صد قرص والیوم ۱۰ را مشت مشت با جرعه‌های اندک آب بلعیدم، کلاه نقاب‌دار آبی‌رنگم را بر سر گذاشتم عینک را هم بر چشم، یادداشت را زیر بالشم گذاشتم، دراز کشیدم، به صدای دیوید گیلمور گوش سپردم، چند قطره اشک ریختم، و خوابم برد…

پیدا کنید یعقوب یادعلی را!

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top