فتحالله بینیاز در ۶۶ سالگی رفت. به خانوادهاش وصیت کرده بدون اطلاعرسانی به خاکش بسپارند، آن هم در روستایی دورافتاده. نمیدانم چرا این وصیت او را به عمق جان درک میکنم و همدلیام را تا این حدِ عمیق برمیانگیزد. فتحالله بینیاز را نمیشد دوست نداشت و احترام نکرد، بس که والاطبع بود و سینهسوختهی مردم و ادبیات. درد بسیار کشید و رنج بسیار برد. ۱۵ رمان و ۷ مجموعهداستان و ۸ کتاب نظری منتشر کرد، اما هیچ از تواضعش، بهخصوص در برابر جوانترها کم نشد. با روزگاری که او گذراند، خاصه احساس تعهدی که هماره و در هر حال در کار روشنفکری داشت و آن را در فعالیتها و یادداشتهایش، بیتعارف و بیمحابا بروز میداد، به او حق میدهم که تنها خواستهاش برای پس از مرگ، آرامش باشد و دوری از هرگونه هیاهو، خاصه درمیان اهل ادبیات که در تعظیم کوشندگانِ نیکنام این عرصه و قدرشناسی از ایشان، اغلب جز به خویش نمیاندیشند.
امروز که خبر درگذشت فتحالله بینیاز را خواندم، یادم افتاد به یادداشتی که ۱۰ سال پیش در یکسالگی سایت «قابیل»، یکی از بهترینهای ادبیات آن روزگار، نوشت. از این همه پیشرفتهای فناورانهی پیرامونتان دور شوید و انبوه حوادث یک دههی اخیر را هم نادیده بگیرید و بروید به زمان نگارش این یادداشت که بخشهای غیرنظری آن را در بازنشر قلم گرفتهام. نامش بلند و یادش گرامی باد.
فتحالله بینیاز: ابزار قدرت و حتا ابزار وجودی ما روشنفکرها قلم است
در سال ۱۳۴۷ که پروفسور فضلالله رضا، استاد برجستهی دانشگاه سیراکیوز آمریکا، به ایران آمد و ریاست دانشگاه صنعتی شریف را عهدهدار شد، درسی را در رشتهی برق پایهگذاری کرد به عنوان information and coding؛ درسی که بیاغراق بیش از نود درصد مهندسین ایران حتا نامش را نشنیده بودند. پروفسور تأکید کرد که پنجاه سال طول میکشد این موضوع از موقعیت یک “درس” خارج شود، از حد یک “تکنیک” فراتر رود و در نهایت به یک “علم” تبدیل شود؛ “علم اطلاعات” ـ علمی که حق یا ناحق، تعیینکنندهی کم و کیف این یا آن عرصهی زیستی ـ علمی ـ تکنولوژی و نیز مشخصکنندهی سطوح مختلف بهروز شدن دستاوردهای اقتصادی ـ فرهنگی و بازدهی تلاشهای فرد و جامعه خواهد شد.
اما پروفسور به این سخن شمار کثیری از فلاسفه و اندیشمندان جهان اشاره نکرد که شکل حکومتها و کیفیت و کمیت حاکمیت بر مردم نیز به نوعی به همین دانش مربوط میشود. سادهتر بگویم: هرچه دانش مردم یک جامعه به سطح بالاتری برسد، پایمال کردن حقوق آنها از سوی حکومتکنندگان کمتر خواهد بود. حکومتگران که خود نیز در تحلیل نهایی از مردم و تحت تاثیر مردم و خواستههای آنها هستند، آگاهانه و ناخودآگاه شیوههای مدیریتی مدرنیستی را جایگزین روشهای کلاسیک حاکمیت میکنند.
همین سمتگیریهای جزئی و کلی، از علل پیچیدهتری نشئت میگیرند. نخست این که دانش عمومی شهروندان، به خودی خود بیانگر آشنایی آنها با حقوق فردی خود و وظایف و اختیارات مدیران سیاسی کشور است. لذا اجازه نخواهند داد که حقوقشان با ابزارهایی مثل استناد به این یا آن قانون مدنی یا نیروی حاصل از موقعیت اداری و رانت، از سوی مسئولان انتظامی، قضایی، اقتصادی، اداری و رسانهای پایمال شود. دوم اینکه، ماکروفیزیک نظارت بر اعمال و روشها و سیاستهای مدیران، به میکروفیزیک نظارت سمتگیری میکند. مردم منتظر نمیمانند تا این این یا آن ژورنالیست یا خبرنگار، کجرویِ فلان مدیر جامعه را افشا کند. خود به چشم و گوش و وجدان بیدار جامعه تبدیل میشوند. سوم این که، دانش شهروندان، موجبات ایجاد و ارزش افزودهای را فراهم میکند که دستگاه مدیریت جامعه به اتکای اخذ مالیات به حیات و حرکت خود ادامه میدهد. به عبارت دیگر، دولت (یا دستگاه مدیریت جامعه) با “کار” مبتنی بر دانش تولیدی و عمومی مردم کسب حیات میکند و نه برعکس . منشأ وابستگی این دستگاه به آحاد شهروندان نیز از همین نکته ناشی میشود.
اما دانش به هر حال برپایهی “شناخت جامع” و این یکی بر شالودهی “شناخت مقدماتی” و خود این بر اساس “اطلاعات ترازبندیشده” استوار است. کوشش نخواهیم کرد که وارد عرصهی تنگاتنگ و فرآیند دیالکتیکی “اطلاعات ـ دانش ـ اطلاعات” شویم، زیرا جای آن اینجا نیست. نکتهی مهم برای ما این است که پیش از آغاز عصر اطلاعات، درک بیشتر مردم نسبت به گذشته و مکانهای دور، از مجرای محتوای نمادین، که در تعامل رو در رو مبادله میشد، شکل میگرفت. به تبع آن، داستانسرایی و قصهگویی، نقشی محوری در صورتبندی احساس و ادراک مردم از گذشته و جهانهای دور به عهده داشت. اما تحول رسانههای ارتباطی، خصوصاً اینترنت، این معادله را به هم زد. رسانهها، بویژه کانالهای تلویزیونی ماهوارهای و سایتهای اینترنتی، درک ما را از گذشته تغییر دادند و به جای آن چیزی را پدید آوردند به نام “جهان خردی رسانهای”. کافی است نگاه کنیم که چگونه آرا و عقاید و تجارب افراد کشورهای دیگر به من و شما انتقال مییابد و چگونه “زمان” و “مکان” به لحاظ معنایی یعنی همبودگی، به سوی یکسانی و همسانی پیش میرود. دیگر، فاصلهدار بودن مکانها از هم، نیاز به فاصلهداری زمانی آنها نیست. “امر جغرافیایی” دارد به “بایگانی تاریخ” سپرده میشود و هیچ نیرویی نمیتواند در این روند تأخیر ایجاد کند. امروزه، اطلاعات و محتوای نمادین آنها میتوانند در کسری از ثانیه در توکیو، تهران، لندن و سائوپول باشند.
این کشف همبودی مکانزدایی شده که رخدادها و اکتشافات مختلف به شکل همزمان صورت پذیرفته و تجربه شوند، همین ارتباطات و تجربهها، صرف نظر از محتوایشان، به صورت یک “قدرت” مطرح میشوند؛ قدرتی که گرچه توزیعی نابرابر دارد و گاه منابع آن در پردهای از ابهام اند، اما جذب و دریافت فرآوردههای این قدرت و کاربرد مستقیم یا صنفی آنها در زندگی، مدام بر توان و گستردگی این قدرت میافزاید. توصیه میشود خوانندهی این مقاله برای کسب اطلاعات جامعتر، نظریات مارشال مک لوهان، هارولد انییس و حوشو امیروتیز را که در مقابل آرای مکتب فرانکفورت و سنت هرمنوتیک (گادامر، ریکور و دیگران) است، در همین سایتهای اینترنتی بخواند. فقط اشاره به این نکته را ضروری میدانیم که در تکوین نظریات رسانهای، مکتب فرانکفورت و هم سنت هرمنوتیک نقش مهمی ایفا کردهاند.
به هر حال، هر روشنفکری بنا به ذخایر اندیشهی فرد، به این یا آن تحلیل گرایش دارد. خود من، بیشتر با این ایدهی جان بروکشایر تامپسون قرابت دارم که در حال حاضر، چهار شکل اصلی قدرت را ترازبندی میکند: اقتصادی، سیاسی، قهری و نمادین. ناگفته نگذارم که مایکل مان به جای قدرت نمادین، قدرت ایدئولوژیکی را مطرح میکند و آنتونی گیدنز موضوع “مراقبهی دقیق” را جایگزین آن میسازد.
به قدرتهای اقتصادی، سیاسی و قهری که میتوانند از هم منفک و مستقل یا به یکدیگر وابسته باشند، کاری ندارم، چون فکر میکنم خوانندگان این مقاله به اندازهی کافی در بارهی این مقولات خوانده و شنیدهاند. تکیهی من روی “قدرت نمادین” (Symbolic Power) است که ناشی از فعالیت فرایند “تولید، انتقال و دریافت” شکلها و صور نمادین معنادار است. چنین فعالیتی شاخصهی اصلی حیات جامعهای است که با فعالیت تولیدی مادی، هماهنگی افراد و نیز نیروی قهریه همترازی دارد.
بیاییم دقیقتر به موضوع نگاه کنیم: فرد پیوسته در فعالیت فرانمود، یا بازنمود یا بازنمایی (Repesentation) خویش در شکلهای نمادین و تعبیر و تفسیر فرانمود دیگران شرکت میجوید. شکلهای مختلف این بازنمایی (یا فرانمود) عبارت اند از بازنمایی تصویری، تجسمی، عینی، نگارهای، شناختی، حقیقی، بصری، (دایرهای)، روانی و بالأخره کلامی. افراد با همین شکلهای نمادین مدام در ارتباط با یکدیگر و تبادل اطلاعاتی و محتوای نمادین با دیگران به سر میبرند و برای این منظور از منابع مختلف که همان وسایل “اطلاعات و ارتباطات” باشد، بهره میگیرند. بیدلیل نیست که در دوران مدرن انسان را “موجود بازنمودگر” (Home Symbolicom) مینامند.
منابع و امکانات فوقالذکر شامل وسایل و ابزار فنی تثبت و انتقال مهارتها، تبحرها و صوَری از معرفت است که در فرایند “تولید، انتقال و دریافت” اطلاعات و محتوای نمادین آنها یا به اصطلاح “سرمایهی فرهنگی” به کار گرفته میشوند. هر فرد در تولید شکلهای نمادین به این یا آن منبع متوسل میشود تا کنشی را پدید آورد که به احتمال قریب به یقین، در فرایند رخدادها تأثیر میکند و نتایج متنوعی پدید میآورد…
همانطور که در بحث تئوریک بیان شد، ابزار قدرت و حتا ابزار وجودی ما روشنفکرها، قلم است که میتواند ما را در شکلهای نمادین برشمردهشده، به هموطنانمان پیوند دهد. ما پس از پشت سر گذاشتن تجربههایی تلخ و بعضاً تباهکننده به این نتیجه رسیدهایم که جز از راه اعتلای فرهنگی جامعه، از هیچ طریقی نمیتوانیم اجتماع را حتا در حاشیه و کنارهی محدودهی آرمانی خود ببینیم. آن “اتفاق اصلی” که جامعه را در جهت مثبت متحول میکند، در همین حوزهی فرهنگی است و دگرگونیهای سیاسی و یا پیشرفتهای اقتصادی نمیتوانند سعادت معنوی را به جامعهی ما ارزانی دارند. از این منظر، هر سایت و وبلاگی که کوشش خود را معطوف به عرصهی فرهنگ میکند و در ضمن به بهانهی “مدرنگرایی” و “سنتگریزی” به ارزشهای اخلاقی (موجود) جامعه دهنکجی نمیکند و به این ترتیب از حالت دامنه دادن به قشر یا اقشاری از اجتماع خودداری میورزد، بیشک در راستای تثببیت “قدرت نمادینِ” ما روشنفکرهایی است که نه چشمداشتی به مقام سیاسی ـ اقتصادی داریم و نه قصد داریم به مال و منالی دست یابیم. به عقیده من در این مقوله سه سایت و وبلاگ “قابیل” ، “آدم و حوا ” و “خوابگرد ” از این حیث بسیار موفق بودهاند. گرچه هر سه، هر از گاهی “گزینشی” کار میکنند و بسیاری از خبرها و نوشتارهای پراهمیت را نادیده انگاشتهاند، اما انصاف حکم میکند که قضاوت نهایی بر مبنای امکانات و محدودیتهای گردانندگان این سایتها صورت گیرد و نه وضعیت آرمانی…
فتحالله بینیاز، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
۳ نظر
ساعت پنج ساعت امروز داشتم پیامک تسلیت به یکی از نویسندگان که داغدار پدرش بود می دادم و یک چشمم به لپ تاپ، که خبر را خواندم. حیرت انگیز بود. چون مهندس را بعد از دو سال، آخرین بار دو ماه پیش با همین نویسنده دیده بودم. خیلی انفاقی. جلو خانه شان. که نمی دانستم خانه شان است. پریدم و از ته صندوق عقب ماشین یک جلد از آخرین رمانم را درآوردم و تقدیمش کردم. گفتم یک گوشه از کتابخانه تان هم بگذارید من را بس است. گفت حسن تو که می دانی می خوانم. می دانستم.
چه طور می شود یک نفر این قدر زلال و جاری و سرافراز باشد. کلمات را بی وجه انتخاب نکردم. جمع شدن این سه صفت در یک فرد، آسان نیست. من که یک فوق دیپلم زپرتی الکترونیک دارم می دانم فارغ التحصیل شدن از شریف آن هم در رشته ی برق یعنی چی. همین کافی ست نود درصد مردم این دیار را تحویل نگیری. کما این که نمی گیرند. حال دو دخترم را به اسم پرسید. یادش بود. اسم هر دو را یادش بود. و این در حالی ست که دو سالی می شد یک زنگ هم بهش نزده بودم.
دوستانی که من را از نزدیک می شناسند می دانند به خاطر مصیبتی در نوجوانی، دیگر مرگ هیچکس آن چنان تکانم نمی دهد. خبر را می شنوم و شانه ای بالا می اندازم و به کارم ادامه می دهم . در تاریکی صبح فکر کردم این هم شبیه بقیه. ولی نبود. هی که ساعات می گذشت، می گذرد، دلم چنان تنگ حسن گفتن هاش می شود، و آن طور مقطع حرف زدنش، و مهر دیریاب در چشمان محجوب همواره هراسان سرنوشت جوانان این ملک، که قلبم تیر می کشد. غم چون قایقی بی جاشو، رگ هام را درمی نورد و تمام تنم را فتح می کند.
برای اولین بار در همین ملاقات تصادفی، همسر و پسرش را دیدم. داغدار چنین پدر و همسری، توان فرساست. تسلیتشان می گویم.
تا کی چرخ بگردد و مردی چنین اصیل در دامان ادبیات ما پرورش یابد.
متاسفم خیلی متاسفم، حسی و دارم که وقتی خبر فوت پرویزشهریاری و شنیدم،حیف
افسوس و هزار افسوس٫٫٫خبر را که خواندم بی اختیار صفحه را بستم. نمی خواستم که باور کنم … دریغ و دردی است که کاستی نمی گیرد …یادش گرامی .