خوابگرد قدیم

در آینه ویران شدیم، به دستان خویش!

۲۴ بهمن ۱۳۸۴


به جای مقدمه
: ماجرای انرژی هسته‌ای، کاریکاتورها، واکنش مسلمانان، واکنش رسانه‌های غربی، واکنش‌های بعدی مسلمانان، و نظرها و رأی‌های گوناگون شخصی و گروهی و دولتی و غیردولتی این‌وری‌ها و آن‌وری‌ها، در این چند روز ذهنم را گرفتار کرده بود سخت. جمع و جور کردن این ذهن نیز کار سختی بود، اما سخت‌تر این بود که سرانجامش انگار به بغضی تبدیل شد. عمر این وبلاگ دراز باد که گاهی بهترین جا برای فرو دادن بغض است. نوشته‌ی نسبتا طولانی‌ای که می‌خوانید، بیش از آن که تحلیل باشد یا پیش‌بینی یا ریشه‌یابی، شاید بغضی باشد که دارم فرو می‌دهم. با حوصله بخوانیدش و مطمئن باشید نظراتی که بدون توهین و تحقیر و ناسزا ثبت شوند، حذف نخواهند شد. تیتر این یادداشت را وامدار یکی از شعرهای حمید ستار هستم. [متن کامل]

موضوع این است که هم «غرب» و هم «ما» در اشتباه‌ایم. منظورم از «ما» جامعه‌ی مسلمانان دنیاست که بخش عمده‌ای از کشورهای «جنوب ـ جنوب» را تشکیل می‌دهیم، و منظورم از «غرب» بخش تأثیرگذار کشورهای «شمال ـ شمال» است. هر دو قرن‌هاست که در اشتباه‌ایم و اشتباه می‌کنیم. غرب تقصیرکار است (و کوتاهی کرده) در شناختِ درست و دقیق ما، و مقصر است (و گناه‌کار) در رویاروشدن و تعامل با ما. «ما» هم تقصیرکاریم (و کوتاهی کرده‌ایم) در وارهاندن خود از قید و بندهای استبداد تاریخی و عقب‌ماندگی اقتصادی و علمی، و مقصریم (و گناه‌کار) در واکنش‌های نادرست و بی‌حاصل قومی، ملی و بین‌المللی نسبت به جفای غرب. غرب با شناخت ناقص خود بر ما ظلم کرده و ما نیز در تداوم این ظلم و این جهالت بی‌تقصیر نبوده‌ایم.

شناخت غرب از ما در بهترین حالت تنها جنبه‌ی اقتصادی و امنیتی و در مجموع سیاسی داشته و چندان رغبتی برای درک دقیق این اقلیت جهانی متکثر،  با همه‌ی مشترکات فرهنگی و دینی و تفاوت‌های بسیار و گوناگونش نشان نداده؛ تنها همین که در کوتاه‌مدت و میان‌مدت چگونه بردارند که کمی هم برای خودمان بماند؛ همین. بیش از این، به‌رغم تصور عمومی ما، چیزی نبوده؛ که اگر بود، انقلاب ایران برای نخستین‌بار آن‌ها را با قرائتی به نام «شیعی» از اسلام آشنا نمی‌کرد. که اگر بود، حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر برای نخستین‌بار آن‌ها را با قرائت دیگری به نام «وهابیت» از اسلام آشنا نمی‌کرد؛ چندان که یکه بخورند و اکنون متوسل شوند به انواع روش‌های بازدارنده‌ی خوش‌آب و رنگ، و یا بدآهنگ تا جلوی ضررِ بیش از این را بگیرند. چندان که بزرگ‌ترین بیم اجتماعی و فرهنگی اروپای کنونی بشود «اسلام‌گرایی» و چندان که بخش مقصرتر غرب بر اساس رفتار اقلیتِ مقصر و سیاست‌زده‌ی ما، از «اسلام» تابویی هراسناک بسازد برای نه تنها غرب که کل جهان.

اکنون هم که غرب از غفلت تاریخی‌اش تکان کوچکی خورده، هنوز تلاش مؤثری برای جبران نقص شناختش نکرده. گزاف نیست اگر بگوییم غرب، جهان اسلام را،‌ فرهنگ،‌ ادبیات، تاریخ (حتی جغرافیا) و سنت اسلام را در حد دانش عمومی اجتماعی نمی‌شناسد و در نتیجه از تکثرش آگاه نیست؛ آگاه نیست که این جماعت عظیم هم‌نام، حتی در نگرش به سنت پیامبر اسلام نیز هزار زاویه دارند و هزار جور نگاه. پس اشتراک عمیق و بزرگ ما (مسلمانان دنیا) در چیست؟ جز در «فقر»، «بی‌سوادی» و «بیماری» و در یک کلام، «توسعه‌نیافتگی»؟

اکثریت جمعیت مسلمانان در بخش‌های بزرگی از آفریقا، خاورمیانه و آسیا ساکن‌اند، در کشورهایی که از نظر اقتصادی توسعه نیافته‌اند؛ یا به ناتوانی خویش یا به جفای غرب، یا به هر دو. فقر و بی‌سوادی و بیماری در بیش‌تر کشورهای مسلمان، اگر بیداد نکند، دستِ‌کم به معضلی تاریخی تبدیل شده؛ و عجیب است که هم‌اینان در عین فقر و بی‌‌سوادی، دین‌ورزی می‌کنند و دین اقلیتی از این‌ها رنگ این کمبودها را هم به خود گرفته که در واکنش‌های تند و عصبی‌شان به نمایش درمی‌آید.

به مرور زمان، غرب به «متن» تبدیل شده و ما «حاشیه» لقب گرفته‌ایم. شکاف بزرگ و بزرگ‌تر شده، و عمق فاجعه به جایی رسیده که اکنون از شورش حاشیه بر متن گریزی نیست. «غرب» بسیار دیر فهمیده این مصیبت جهانی را، و این که عقب‌ماندگی و عقب‌نگهداشتگی ما و سایر کشورهای حاشیه (یا همان جنوب ـ جنوب) خود به آتشی افروخته تبدیل شده که جز در فقر و کاستی و ناآگاهی، ریشه‌ی عمیق در هیچ خاک دیگری ندارد. اکنون نیز که فهمیده‌اند و شعار مبارزه با فقر جهانی را علم کرده‌اند، از گیجی نخستین ترکش‌های این شورشِ پراکنده، هنوز نتوانسته‌اند کاری را به سرانجام برسانند و کاستی‌ای را جبران کنند. فقط دریافته‌اند که رفاه و آسایش و پایداری توسعه‌ی خودشان، برخلاف گذشته‌ی تاریخ، مستلزم رفاه و آسایش و توسعه‌ی «نسبی» حاشیه است. اما این هم هنوز الگویی فراگیر نشده. هنوز سر می‌اندازند پایین و به نام صدور «دموکراسی»، «حقوق بشر» و «آزادی بیان» به خاورمیانه و مشرق‌زمین، با حکومت‌های منطقه کلنجار بیهوده می‌روند. دشوار است برای‌شان که به شیوه‌ای دیگر، و به نام‌هایی دیگر، به سود آینده‌ی خویش هم که شده، با «درد اصلی» جامعه‌ی مسلمانان که همان فقر و بی‌سوادی‌ست، مبارزه کنند.

مثال روشن دم دست خودشان است، آمریکای لاتین؛ جایی که در سال‌های اخیر گمان می‌رفت «دموکراسی» در آن در حال بسط و توسعه است، اما بنا به گزارشی بین‌المللی، بیش از نیمی از مردم ۱۸ کشور آمریکای لاتین، در صورتی که «حاکمیت اقتدارگرا» برای‌شان «پیشرفت اقتصادی» بیاورد، از دموکراسی حمایت می‌کنند! پس می‌توان گفت که اگر بخشی از «ما» با جهل خویش به مصاف ظلم ایشان رفته‌ است، آن‌ها نیز جاهل‌اند در عرصه‌ای دیگر ـ اگر نگوییم مغرض.  دیگر کیست که نداند گروه‌ها و لابی‌های قدرت‌مندی در جهان غرب هستند که بر آتش این رویارویی می‌دمند؟ به‌جای گفت‌وگوی تمدن‌ها به زد و خورد جهل‌ها رسیده‌ایم انگار. بسیاری از غربی‌ها مسلمانان را تروریست‌های مادرزاد تلقی می‌کنند و در مقابل، گروهی از مسلمانان جامعه‌ی غرب را محکوم و روش آنان را مردود می‌داند.

درد اصلی این‌جاست که اگر آن‌ها در درک علت‌العلل این وضعیت «ما» کوتاهی کرده‌اند، خود «ما» نیز خود را به ناآگاهی زده‌ایم و با چشم بستن بر عقب‌ماندگی و فقر خویش، توهین و تحقیر و جفای ایشان را با واکنش‌هایی جبران می‌کنیم که بیش‌تر خواسته‌ی آتش‌افروزان جنگ جهل‌هاست.

اگر نخواهیم از افراطی‌های خودمان مثال بیاوریم، می‌توانیم از خود بپرسیم که چرا بیش‌تر کسانی که تروریست می‌شوند، «اگر» ـ تحصیل‌کرده باشند، نهایتا یا مهندس‌اند یا پزشک، و یا دانش‌آموخته‌ی علوم پایه؟ چند نفر درس‌خوانده‌ی علوم انسانی میان‌ این‌ها هست؟ چند نفر ایشان فرهنگ و تاریخ اسلام را به خوبی می‌شناسند؟ قدم کمی آن‌سوتر بگذاریم؛ بیش‌تر مهاجران مسلمان در اروپا، آن‌هایی که همیشه جلودار اعتراض و تعرض‌اند، شلوغ می‌کنند، آدم می‌کشند و رگ غیرت‌شان بالا می‌زند ـ حال از سومالی باشند یا نیجریه یا الجزایر یا هر جای دیگری، غالبا از پناهندگانی‌اند که به گواهی اخبار و گزارش‌ها، در فقر و بیسوادی و بلاتکلیفی مدنی زندگی می‌کنند. و روشن است آدمی که پای‌اش روی پوست خربزه باشد، مشتاق‌تر است به این که هر جوری خودش را به هویتی آویزان کند. و روشن‌تر است که دیواری کوتاه‌تر از اسلام نیابند، به‌خصوص وقتی که بازار قرائت‌های خشن از این دین، داغ داغ باشد!

این‌جاست که در رسانه‌های غرب دیگر کسی نمی‌پرسد این‌ها چند درصد از مسلمان‌ها را تشکیل می‌دهند؟ حال آن‌که در همین غرب، هیچ کس در طول تاریخچه‌ی اعمال تروریستی ایرلندی‌های مذهبی افراطی، رفتارشان را به «اقلیتی کاتولیک بودن‌شان» ربط نداده و جامعه‌ی غرب را از مسیحیت بیم نداده. و باز این‌جاست که می‌توان گفت در غرب (و چه بسا در شرق هم)، کار رسانه، از مسئولیت و پاسخگویی فاصله گرفته و تنها در فکر منافع مادی یا سیاسی خویش است. گویی دیگر هدف، آگاه ساختن مردم نیست. دیگر روزنامه‌نگار نه برای خود مسئولیتی قایل است و نه در قبال کارش خود را پاسخ‌گو می‌داند: آری، آزادی بیان و آزادی مطبوعات سپری شده که اگر هم نیک‌خواهان و آزاداندیشان را پناه می‌دهد، حاشیه‌ی امنی برای جرم و اهانت و زیر پا نهادن حقوق بشری دیگران هم می‌سازد؛ این «دیگری» هر که باشد، چه مسلمان و چه غیر مسلمان.

آن‌ها از این شیوه‌ی بازی خسارت می‌بینند، چندان که بازیکنان فوتبال زخم برمی‌دارند و اخراج می‌شوند، ولی بازنده‌ی بازی شاید ما باشیم؛ چون خودمان به عنوان بیمار درد اصلی‌مان را نمی‌فهمیم. بخش عاقل‌تر غرب می‌خواهد کادوی دموکراسی برای ما بفرستد تا نهایتا حکومتی بر صدر باشد که امکان و توان تعامل سیاسی‌اش با غرب بهتر باشد، و ما جامعه‌ی نام‌گرفته به نام مسلمانان تا زمانی که بر فقر و بی‌سوادی خویش غلبه نکنیم، روزگارمان بهتر از این نخواهد شد، اگر بدتر نشود.

بدون شک، تصورات نادرست و افراطی غرب از کلیت جهان اسلام، نقشی مؤثر در وخیم‌تر ساختن اوضاع داشته، چنان‌که امروز هم هنوز عزمی جدی بر مفاهمه نمی‌توان دید؛ از هر دو سو. برای فهم و شناخت هر کسی، نخستین کار، همدلی است. نمی‌توان به بهانه‌ی شناخت یا تحقیق، انگشت بر حساسیت‌های یک قوم گذاشت و عیب‌های آن را برشمرد و چشم از فضایل‌شان پوشید. در جهان متکثر، سخن گفتن از قوم برتر، چه شرقی باشد و چه غربی، نشانی از نخوت دارد. عجب علمی که در آن اثری از تواضع و فروتنی نیست. این سودای الوهیتی که دامن قدرت و رسانه‌ها را گرفته، به اقلیت‌های ناآگاه‌تر هم سرایت می‌کند. غرب باید آرام‌آرام، با تعامل و همدلی به درک درست جهان اسلام، تکثر آن، عوامل عقب‌ماندگی‌اش و تبعات جهانی‌اش برخیزد تا بتواند از تنش‌ها جلوگیری کند.

وقت است به این پرسش‌ها دقیق‌تر بیندیشیم که:
چرا شکاف میان جوامع اسلامی و غربی رو به افزایش است؟ بهره‌بران اصلی از این وضعیت کیان‌اند؟ خسارت‌بران اصلی این وضعیت کیان‌اند؟ چرا رهبران دنیا از مهار چالش‌های ناشی از گسترش فقر در کشورهای حاشیه و انباشت سرمایه در کشورهای متن ناتوان‌اند؟ چرا نزدیک به چهل درصد از کشورهای عضو سازمان ملل متحد، اکنون در شمار «دموکراسی‌های ناکام» ردیف شده‌اند؟ چرا رسانه‌ها ـ چه در غرب مدرن و چه در حاشیه‌ی عقب‌مانده ـ چیزی را می‌گویند که خودشان دوست دارند مردم بدانند، و نه آن چیزی را باید بدانند؟ و پرسش اساسی‌تر این که چرا «عقلانیت اخلاقی» نه در غرب رنگ و بویی دارد و نه در حاشیه، اثر و نشانی؟ این اشتباه دوطرفه تا کی ادامه خواهد داشت؟ چرا «آزادی دین» به «آزادی از دین» ترجمه می‌شود؟ و چرا «آزادی اخلاقی و عقلانی» مغلوب «آزادی از اخلاق و عقلانیت» می‌شود؟ این چراها را همه باید پاسخ بگویند، از غربی و شرقی. ما همگی مردمانی هستیم بر سیاره‌ی زمین که افق عاقبت‌اش تیره و تار دیده می‌شود.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top