این پست قرار بود فقط گزارشی کوتاه باشد از جلسه «حلقه نویسندگان فردا» درباره پاگرد. اما کلی حاشیه هم پیدا کرد. از جمله این که چرا این روزها نمینویسم.
وصف حال
دوستان خیلی اصرار دارند من چند کلمهای برای شما صحبت کنم. (این را با صدای معاون کلانتر بخوانید. بعدش هم بگویید: آخ شصت پام، شصت پام.)
آن چه که واضح و مبرهن است این است که شخص اینجانب مدتی است کم کار و به عبارت بهتر بیکار شدهام. نه نقدی از من چاپ میشود و نه داستانی و نه حتا همین پنجره ناقابل پشتی را گردگیری میکنم. در همین لحظه تاریخی به عرض میرسانم علت تمام نابهنجاریهای اخلاقی به وجود آمده، شخص مخوف و هولناکی است به نام «شهرناز». نامبرده هشت ماه دارد و فرزند دوم شخصی است به نام محمد حسن شهسواری. وی از آن جایی که گمان میکرد این دنیا تحفه است، ۵ هفته هم زودتر به دنیا آمد. (از همین جا میتوان به طینت خانمان برانداز وی پی برد) زیرا که چند ماه پیش از به دنیا آمدن و چند ماه پس از آن هم، مادر بنده خدایش را به مریضی عجیب و غریبی دچار کرد. از سترگ بودن فرد اشاره شده همین بس که هنگام به دنیا آمدن ۱۷۰۰ گرم وزن داشت و دو هفته تمام بیمارستان را رها نمیکرد و به خانه قدم رنجه نمیکرد. وی با نقشه قبلی و با خونسردی تمام کاری کرد که پدرش علاوه بر ضبط و ربط خواهر بزرگترش (چهار ساله و با نام شناسنامهای شهرزاد) و مادر مریض احوال، بخشی از امور مربوط به این بانوی تازه به دوران رسیده را هم به عهده بگیرد…
عجب روضه ای بود. خودم دلم به حال خودم سوخت. خوشبختانه این روزها هم حال مادر خوب است و هم حال بچه. ولی خوب حتما حق میدهید که در وضعیتی که شرحش رفت ادبیات و لبنیات و سایر امور مهمه عندالزوم میشود کشک. به خصوص که شهرناز بر خلاف شهرزاد یک تخس به تمام معناست و همه را از همه چیز میخواهد و دل پدرش را میبرد پدر سوخته. اصلا نمیدانم آدمی که دو تا دختر جیگر دارد و یک یاور و دوست خوب مثل همسرم، چه مرضی دارد دنبال خلافهایی مانند تخمه خوردن و از جو پریدن و گرد نخود کشیدن و ادبیات کردن بیفتد؟ پسرهی علاف!
حواشی
من از پانزده سالگی اهل جلسه و جلسه بازی بودم. آن موقع تو شهرستان که بودیم از روی سادگی گمان میبردیم ادبیات امری جدی است و وقتی قرار است درباره داستان یا کتابی بحث کنیم باید دیناش را دربیاوریم. هنوز تهرانی نشده بودم و نمیدانستم که میتوان با ترفندهای محیرالعقول کتابی را نخواند و در جلسه شرکت کرد و حتا در بحثها هم شرکت کرد. این از کرامات جلسات ادبی مرکز است که خدا عمری بیشتر و با برکتتر عطا کند به همه مرکزنشینان.
دفعه قبل هم که گزارشی دادم از «حلقه نویسندگان فردا» گفتم که بچههای آنجا حسابی جدی هستند و انگار از پشت کوه آمدهاند. آن جلسه مربوط بود به نقد و بررسی رمان خواندنی حمید یاوری به نام «شهر بازی». حلقه نویسندگان فردا همه از دم کتابها را میخوانند و مثل شهرستانیهای چیز ندیده درباره آن بحث میکنند. انگار رمان و ادبیات واقعا مسایل مهمی هستند. گمان کنم همهاش تقصیر حسین سناپور باشد که آنها را دور خودش جمع کرده و پس شستشوی مغزی بیشمار به آنها این ایده مسخره را باورانده که برای نقد یک رمان باید آن را خواند.
سنت این بچهها این است که در هر جلسه چند نفر مهمان هم دعوت میکنند تا نویسنده از نظرهای آنان هم استفاده کند. در جلسه نقد «پاگرد» از دکتر پژمان، دکتر بهناز علی پور گسگری، محمد تقوی، ابراهیم دمشناس، سید رضا شکراللهی دعوت شده بود. شکراللهی را ماشینش زمینگیر کرد و نتوانست بیاید. خانم گسگری هم به خاط کلاس پیش بینی نشدهای در دانشگاه، نتوانستند بیایند. برای من حیف شد که نتوانستم از نظرهایشان استفاده کنم. از همین جا خوشحالیام را به خاطر استقبال اهالی ادبیات از مجموعه داستان حرفهایشان اعلام میکنم و بهشان تبریک میگویم. یادآوری میکنم که مجموعه داستان خانم گسگری جایزه پکاه را برد و نامزد جوایز گلشیری و یلدا هم بود.
بقیه ولی آمده بودند. محمد تقوی نازنین که ازش گله دارم به خاطر این همه درویشی پیشه کردن و میان گود نیامدن. تقوی از ریزبینترین نقادانیست که پای صحبتشان نشستهام. نمیدانم چرا خود را دریغ میکند. ادبیات معاصر ما به منتقدان و نویسندگان سالم و با سوادی مانند او نیاز دارد تا عرصه برای متوسطان پرمدعا تنگ شود. این مرام درویشی را همسرش خانم « آذردخت بهرامی» هم دارد. مشتاقانه منتظر مجموعه داستانش هستم. باید یادتان بیاید داستان درخشان «شبهای چهارشنبه» از او را که رتبه دوم جایزه ادبی بهرام صادقی را از آن خود کرد و من هم چند خطی دربارهاش نوشتم. طنز داستان که یادم میآید ناخودآگاه لبخند به لبم میآید. او در جلسه نبود ولی وقتی هم که نبود جای طنزش سبز بود. تقوی جلسه که تمام شد گفت: «آذر سلام رساند و گفت برای آن که رفقاتمان به هم نخورد به جلسه نقد رمانت نیامدم.». آقا جان درویشی بد است.
ابراهیم دمشناس را اولین بار در یکی از جلسات سال گذشته نقد داستان یلدا دیدم. عین خودم چاق بود و شهرستانی و همیشه حیران. مجموعه داستانش را سال گذشته درآورده بود و من که آن سال مسئول خرید کتاب برای جایزه منتقدین مطبوعات بودم، پدرم درامد تا «نهست» را پیدا کنم.
میخواهید باور کنید و میخواهید نه. ما در جایزه منتقدین مطبوعات کتابها را از پول توی جیب خودمان میخریم. البته معلوم است که در این میان حسن محمودی نجفآبادی اصفهانی دست توی جیبش نمیکند. (این مسئله را برای تنویر افکار عمومی و ثبت در تاریخ گفتم) بیشتر وقتها احمد غلامی دست توی جیبش میکند و یکی دوباری هم من. البته مهدی یزدانی خرم مشکل تهیه کتاب را ندارد. چون بزنم به تخته این قدر پرکار است و داستان و رمان میخواند و دربارهشان مینویسد که ناشران و نویسندگان هر طوری هست آثارشان را به او میرسانند. چون اگر وقت نکند خودش دربارهشان بنویسد، این قدر عاشق ادبیات ایران هست که بدهد بقیه بچهها این کار را بکنند. دقیقا به دلیل همین خصلت پرکاری و جدی بودنش است که این قدر مورد نوازش برخی دوستان قرار میگیرد.
عجب جاده خاکیای زدم پسر! داشتم از اولین دفعهای که دمشناس را دیدم میگفتم. خلاصه ما دمشناس را دم در دیدیم که نالان بود از بیتوجهی جماعت ادبی به نسل جوان و گمنام و شهرستانی مثل خودش. حالا من هم داور آن سال گلشیری بودم و خبر داشتم که او جایزه مجموعه داستان را برده است. هی او مینالید و من نامرد هم هی مدام میگفتم: ای آقا این چیزها که مهم نیست. آدم برای دل خودش مینویسد. اصلا به مطبوعات و جوایز کاری نداشته باش و کار خودت را بکن.
دکتر پژمان را یادم نیست برای اولین بار کی دیدم. شاید در یکی از نشستهای کتاب ماه ادبیات و فلسفه. باز فیلم یاد هندوستان کرد و یاد آقای محمدخانی و تلاش عظیمش در راه اندازی و ادامه این نشستها را میستایم و مثل همیشه غر میزنم که ادبیات معاصر ایران را جدیتر بگیرید در این جلسات. حالا ما هیچی، ولی ندیدید دکتر رضا براهنی در نقد دکتر شایگان چه گفت و چه اهمیتی برای این ادبیات قایل بودند. حالا ما بچهها هیچی.
چند وقت پیش سید خوابگرد باب بحثی را باز کرد در مورد ویراستاری رمان و داستان کوتاه که صرفا ویرایش دستوری نیست. برخی به دنبال مصادیق این افراد بودند. بدون شک دکتر پژمان یکی از بهترین مصادیق این نوع از ویراستاران است. پژمان علاوه بر آن که مطالعاتش در سه زبان فرانسه و انگلیسی و اسپانیایی به روز است، به یقین میگویم که بیش از هر مترجمی در سطح خودش، داستان معاصر فارسی را میشناسد و میخواند. ضمن آن که اشراف قابل توجهای به ادبیات کلاسک ما و دستور زبان فارسی دارد. برای نمونه این سخنرانی او را درباره حشو در زبان فارسی بخوانید. اگر روزی لطف کند و اثر کسی را ویراستاری کند همه چیز به اثبات خواهد رسید.
حسین سناپور را ولی یادم میآید اولین بار کجا دیدم. «نیمه غایب» را تازه خوانده بودم که یک روز حسن بنیعامری بهم زنگ زد. صحبت سر خواندههای این روزها کشید و هر دو یاد نیمه غایب افتادیم و یک دفعه شور حسینی، حسن را گرفت و گفت همین الان برویم حسین سناپور را ببینیم. آن روزها سناپور در «حیات نو» مینوشت و من در همشهری و حسن در جمهوری. (معلوم شد که حسین از همهمان زرنگتر است. چون خودش ژورنالیسم ایرانی را رها کرد. حسن را همان موقعها از جمهوری بیرون انداختند و من را این روزها خیلی محترمانه و آرام از همشهری)خلاصه قرار و مدراها گذاشته شد و عصر رفتیم حیات نو که آن روزها اول سهروردی بود. یک ساعتی نشستیم و گپ زدیم و من یک هفته بعد یکی از بهترین نقدهایم را روی یکی از بهترین رمانهای فارسی نوشتم که در ادبیات و فلسفه چاپ شد. (آقای محمد خانی ادبیات معاصر ایران را بیشتر تحویل بگیرید). بیش از یک سال است که حسن بنیعامری را ندیدهام. خودش را در ورامین حبس کرده است و فقط مینوسد. به من هم میشود گفت رفیق!
و اما گزارش کوتاهی از نشست حلقه نویسندگان فردا درباره رمان پاگرد
سیروس نفیسی:
یکی از زاویههای نگاه نویسنده، نگرش جامعهشناختی است که با استفاده از شخصیتهای متعدد در رمان، آن را عملی کرده است. حادثه اصلی رمان وقایع تیرماه ۷۸ است ولی همه ایفاگران نقشهای آن دانشجویان نیستند و از قشرهای مختلف در این رمان نمایندگانی حضور دارند که نویسنده از طریق آنها قصه رمان را پیش برده است.
عباس پژمان:
در پاگرد چهار لایه مختلف وجود دارد. لایه اول دوره نوجوانی بیژن مشفق مورد کنکاش قرار میگیرد که تا اخراج او از دانشگاه ادامه دارد. لایه دوم دوران سربازی و جنگ است که نویسنده ابعاد بیشتری از شخصیت اصلی را بر ملا میکند. در لایه سوم طبابت او در یک نقطه محروم دستمایه خوبی برای بازتاب گوشههایی از ذهنیت این شخصیت است. لایه چهارم یک بعدازظهر از زندگی بیژن در پاگرد خانهای در روبهروی دانشگاه تهران به نمایش گذارده میشود که لایه محرکی برای لایه های دیگر است. فرم کنونی رمان و درهم روندگی این لایهها، بیش از همه، عنصر تعلیق را برجسته کرده است که به لحاظ فرمی مهمترین ویژگی رمان پاگرد است.
مریم عباسیان:
شخصیتهای رمان به غیر از بیژن مشفق در حد تیپهای اجتماعی باقی میمانند و ما از طریق این شخصیتهای به ظاهر فرعی با لایههای مختلف اجتماعی آشنا میشویم. البته بیشتر از نقطه نظرات آنها پیرامون حوادث مشترک زندگیشان.
مردعلی مرادی:
قصهگویی در این رمان مورد توجه قرار گرفته است. طرحهایی از این دست که به مسایل روز اشاره دارند، معمولا تاریخ مصرف دارند ولی نویسنده با استفاده از عنصر قصهگویی در رمان توانسته طرح را بسط دهد. به عبارت بهتر با ساختار کنونی رمان را خواندنیتر کرده است.
قوامی:
شخصیت اصلی داستان در مجموع روال رو به رشدی دارد و در طول رمان چند نقطه عطف زندگی او را شاهد هستیم. اولی بعد از حادثهای است که در معدن برای او اتفاق میافتد و دومی هم زمانی است که او کاملا از نگرش قبلی خود برمیگردد و آن زمانی است که در پایان با آن جمله معروف میگوید: «بروید کنار من دکترم» که پایان رمان تقریبا رقم میخورد.
پریا نفیسی:
رمان پیچیده است. در طول رمان نمیتوانیم فرض کنیم هر شخصیت فقط یک بعد دارد. به خصوص بیژن مشفق که زندگی چند بعدی دارد. در مجموع بحث روانشناختی شخصیتها در ین داستان از مباحث اصلی است که نویسنده روی آنها کار کرده است.
ابراهیم دمشناس:
استعاره در رمان نقش مهمی را بازی میکند. به عنوان مثال عنوان رمان که نقش کلیدی در ساختار آن دارد. پاگرد نقطه مهمی در مرکز رمان است که به اتاقهای مختلف (در رمان فصلهای گوناگون) سرک کشیده میشود و در نهایت شکل کنونی رمان را شکل میدهد. قطع و وصلهای زمانی در طول رمان از این زاویه هم قابل توجه است.
علیالله سلیمی:
اشاره تاکیدی نویسنده به یک برهه زمانی خاص بقیه زمانها را تحت شعاع خود قرار داده است. به نوعی که گویی تحول متوالی شخصیت رمان در طول زمانهای گذشته فقط در این برهه خاص به وقوع پیوسته است. در حالی که کل رمان به ما میگوید قصه اصلی به این شکل نیست و این تحول کنونی در چندین مرحله شکل گرفته است که زمان حال تنها بخشی از آن است.
محمد تقوی:
سمبولیسم یکی از محورهای رمان است. اساسا مرگ سیاوش از زاویههای مختلف قابل توجه است و عمده تحولی که در شخصیت محوری داستان (بیژن) به وقوع میپیوندد بر اثر مرگ سیاوش است. سیاوش از قویترین شخصیتهای پاگرد است.
(این جزو گزارش نیست. تعریضی از خودم یعنی محمد حسن شهسواری است: گفته بودم که محمد تقوی دره نادرهای است. بیا این شاهد مثال. از میان آنهایی که پاگرد را خواندهاند و با آنها صحبتی داشتهام و یا نقدی نوشتهاند، تنها کسی که به این مسئله اشاره کرده اوست. در واقع تمام فصول جنگ «سیاوشون» است. سرودیست در سوگ سیاوش. به احتمال زیاد نویسنده نتوانسته این را خوب دربیاورد اما این مسئله ریزبینی تقوی را بیشتر میرساند.)
فیاضی:
خردهروایتهای رمان انسجام ندارند. در شروع، خیلی سخت است که مخاطب چهارچوبهای پیشنهادی نویسنده را در ذهن خود ساماندهی کند و این باعث آشفتگی ذهن مخاطب در این بخش از رمان میشود.
عامریون:
فضاها و تکههای پراکندهای در رمان هست که هر کدام از آنها به تنهایی قابلیت تبدیل شدن به داستان مستقل یا رمان را دارند که نویسنده اغلب اشارهوار از آنها گذشته است.
حسین سناپور:
کل رمان میخواهد به ما بگوید این آدم و یا همه آدمها زندگیشان بر حسب تصادف شکل میگیرد. میروی در جایی و در آن جا حادثهای اتفاق میافتد و تو در مخمصهای گیر میکنی و بعد حادثههای بعدی که پشت سر هم اتفاق میافتند و سرنوشت شکل میگیرد. در نهایت باید رمان پاگرد را اثری بینابین آثار رئالیستی و مدرن دانست.
به طور کلی تصادف در داستان دو نوع است. یکی باعث گرهافکنی میشود و دیگری باعث گرهگشایی. نوع اول در همه جا در بهبود داستانگویی کمک میکند. چون برای شخصیت اصلی مسئله به وجود میآورد و داستان را به تحرک وا میدارد. اما نوع دوم مسلم است که به روند منطقی داستان ضربه میزند. در پاگرد تصادفها از نوع اول بود.
محمد حسن شهسواری:
هیچ چیز برای نویسنده عزیزتر از خوب خوانده شدن اثرش نیست، یا نباید باشد. مثبت یا منفی بودن نظر منتقد یا مخاطب در درجه بعدی اهمیت قرار دارد. از همه شما متشکرم برای خوب خواندن رمانم.
بدون نظر