هنگامی که اولین یادداشت محمدحسن شهسواری را از سلسله یادداشتهایش زیر عنوان «چند و چون بهترین داستانهای مسابقهی بهرام صادقی» خواندم، نوشتم که یادداشتهای او یکجور آموزش داستاننویسیست برای دستِکم آدمهایی که دانش تئوریک پرمایهای در داستاننویسی ندارند. او در عین حال با این کار خاطرهی مسابقهی بهرام صادقی را در طول زمان زنده نگه داشت. از این مهمتر این که این سلسله یادداشت که به همت او آفریده شد، شاید تنها مجموعهی مدون و متمرکزی باشد از نقد و بررسی هرچند گذاری چندین داستان کوتاه از نویسندگان مختلف؛ کاری که کمتر منتقدی در ادبیات داستانی تجربهی آن را دارد. محمدحسن طی ۱۲ شماره، همهی ۴۴ داستان راهیافته به مرحلهی دوم را حتا در حد یک پاراگراف هم که شده از نظر گذراند. در بخش پایانی این سلسله، تصادفا داستان درخشان ابر صورتی (برگزیدهی نخست هیأت داوران) نوشتهی علیرضا محمودی ایرانمهر و داستان زیبای دستنوشتههای قابیل (داستان برگزیدهی وبلاگنویسان) نوشتهی کیوان حسینی هم توسط محمدحسن نقد شدهاند. در پایان این سلسله من شخصا و رسما همت عالی محمدحسن را در به سرانجام رساندن این کار ستایش میکنم و بر دستانش بوسه میزنم. حالا دیگر او به پشتوانهی منشی که در نقد ادبی از خود بروز داده، به شخصیتی آرام، سالم، اندیشمند، فروتن و اهل تعامل مشهور شده است. او به عنوان داستاننویس هم از چنین شخیتی برخوردار است؛ همچنان که در چند ماه اخیر نخستین رمان او با نام «پاگرد» به بازار آمد و من شخصا هیچ واکنش و اقدامی را از او ندیدم که مرا به یاد بیشتر داستاننویسان جوان و غیرجوان بیندازد. منظورم برخوردهای تبلیغاتی، حاشیهساز و حتا متبخترانهایست که دیگران کم و بیش از این روحیه، بهرهی بسیار بردهاند. همین جا هم بگویم که مدتهاست میخواهم یادداشتی نه دربارهی رمان «پاگرد» او که در حاشیهی این اثر بنویسم، اما وسواس گاه احمقانه و افراطیای که نسبت به جامع بودن نوشتههای اینچنینی دارم، تا کنون مانع شده است. ولی قطعا این کار را خواهم کرد و ایرادهایم را هم به او و هم به دیگران خواهم گرفت.
و اما مسابقهی بهرام صادقی که حدود یک سال و نیم پیش با شعار «بهرام صادقی هنوز زنده است» و به همت گروهی از نویسندگان و شمار ناشماری از وبلاگنویسان برگزار شد، اکنون با سلسله یاددشتهای محمدحسن شهسواری به روزهای پایانیاش نزدیک میشود. تنها مانده است یک گام دیگر که چاپ کتاب ۲۷ داستان برگزیدهی این مسابقه است. امکان چاپ این کتاب در ایران فراهم نشد و اگر احیانا سنگ از آسمان نبارد، به همت نشر گردون برلین که زیر نظر و با مدیریت عباس معروفی فعال است، این اثر در تیراژی محدود چاپ خواهد شد تا بهرام صادقی همچنان زنده بماند. اما افسوس میخورم که به رغم تلاش فروانی که کردم، نتوانستم زمینهی مناسبی برای برگزاری دور دوم این مسابقه فراهم کنم. نهادهای دولتی و شبهدولتی که جیب پری دارند، از این جور کارها انتظار تأمین هزار جور شعار و اهداف فرهنگی و تربیتی و سیاسی و از این جور چرت و پرتها دارند که به هیچوجه به خودم اجازه ندادم زیر بار آنها بروم. اساسا نمیفهمم مسابقهی داستاننویسی مگر شعار و هدفی هم جز خود داستاننویسی میتواند داشته باشد؟ جالب است که آنها هم به من میگفتند مگر مسابقه میتواند اهداف فرهنگی نداشته باشد! در حوزهی خصوصی هم تنها چیزی که رونق دارد تعارف تیکه پاره کردن است و حالا ببینیم چه میشود و چهقدر برد تبلیغاتی دارد و این حرفها. میماند همچنان امید و انتظار تا شاید روزی کسی یا مرکزی به عنوان اسپانسر، بیهیچ چشمداشت «نظارتی» از این مسابقه پشتیبانی کند و پولش را اصطلاحا بریزد دور تا دور دوم این مسابقه برگزار شود. فکر نمیکنم لازم باشد دوباره دعوت کنم بخش پایانی «چند و چون بهترین داستانهای مسابقهی بهرام صادقی» را بخوانید؛ لازم است؟
بدون نظر