نه به حرفهای تکراری و ملالانگیز خاتمی در نامهاش کار دارم و نه قصد دارم از منظر سیاسی صرف، آن را وارسی کنم و نه اصلا این نامهی خاتمی ـ برخلاف تصور خودش ـ نامهی مهمیست که ارزش نقد داشته باشد. اما شاید از پشت عینک فرهنگ و ادبیات بشود نگاهی متفاوت به آن انداخت و چندنکتهای را به «بهانهی» آن ـ هرچند با کمی تاخیر ـ طرح کرد.
خاتمی برای پاسخدادن به پرسشهای اساسی و دستبهنقد جوانها، «نامهنوشتن» را برگزید. او میتوانست درحضور جوانها به سوالاتشان جواب بدهد. میتوانست همانجا در یک سخنرانی حرفهایش را بزند. میتوانست بعدها در یک سخنرانی عمومیتر اینکار را بکند. میتوانست روبهروی دوربین بنشیند و تنهایی حرف بزند. میتوانست در یک گفتوگوی تلویزیونی حرفهایش را بزند. و می توانست راههای دیگری را برای اینکار انتخاب کند، اما همه را وانهاد و دست به قلم شد و «نامه» نوشت. خاتمی برای اینکار حتما دلایلی شخصی یا غیرشخصی داشته که میشود برای شناخت این دلایل گمانهزنیهایی کرد، اما پیش از آن میشود به این پرداخت که گزینش روش «نامه» معلول چه علتهای فرهنگی و اجتماعیست. این، نخستین موضوع نوشتهی من است که میتواند صرفا به نامهی خاتمی محدود نشود و نگاهی فراگیر باشد.
وقتی یک نامه برای پاسخدادن ـ بهویژه به گروه و یا مردم ـ نوشته شود، دو خاصیت بسیار چشمگیر دارد که این دو ویژگی درهمتنیدهاند و درمجموع یک هدف را دنبال میکنند. یکی تقویت احساس «حقبهجانب» بودن و دیگری، «برخورد با مخاطب موهوم». نامهی خاتمی از هر دوی این عناصر استفادهی شایانی کرده و تبعات همین امر نامهی او را به پایینترین حد بیخاصیتی کشانده است. چرا «حقبهجانب» و چرا «مخاطب موهوم»؟
پاسخدهنده وقتی بهجای رویارو شدن با پرسشکننده، کاغذ به دست میگیرد، بنای یک دنیای ذهنی را پیمیریزد و آن را گسترش میدهد. این اتفاق غالبا ناخواسته است. نوشتن غالبا در محیطی خلوت و ساکت و با بالاترین حد تمرکز ذهنی اتفاق میافتد. نویسنده از مکان و زمان فارغ میشود و آرامآرام، بدون اینکه حواسش باشد، پشت این بنا پنهان میشود. نخستین و اصلیترین خوانندهی نامه، خود اوست. غرقشدن در دنیای ذهنی، او را جای هر دو طرف مینشاند. شروع میکند به شکلدادن پرسشها و پاسخدادن بدون دغدغههای «حضور». در این فضاست که پاسخدهنده احساس «حقبهجانب» بودن میکند و رفتهرفته این احساس در او قویتر هم میشود. پرسشهای اصلی یا فراموش میشوند و یا در بهترین شکل ممکن، تعبیراتی شخصی پیدا میکنند؛ آنگونه که خود نویسنده بخواهد، و بتواند از پس حرفزدن دربارهی آنها بربیاید. شدت این احساس «حقبهجانب»بودن در نامهی خاتمی چنان است که حتا گاه لحن طلبکارانه هم به نامه میدهد و نامه را از روح اصلی خود بهشدت دور میکند. کافیست روح حاکم بر این نامه را مقایسه کنید با همهی سخنرانیها و گفتوگوهای خاتمی تا ببینید که تفاوت از زمین تا آسمان است. این وضعیت در مورد همهی اشخاص و حتا خود شما هم صادق است. برای مثال کافیست بهیاد بیاورید وقتی که برای دفاع از خود دربرابر چندنفر، دست بهدامان نامهنوشتن شدهاید و برآیند نامه، غالبا احساس بدی بوده که از «حقبهجانب» بودن شما به دیگران دست داده.
و اما خاصیت «برخورد با مخاطب موهوم» که بهزحمت میتوان آن را از خاصیت بالا جدا کرد. پاسخدهنده وقتی قلم بهدست میگیرد و بهخصوص برای جماعتی گسترده نامه مینویسد، هالهای از تصورات شخصی و مطابقمیل او روی مخاطبانش مینشیند. در اینجا خاتمی پیش از نوشتن قصد دارد برای جوانانی که از او سوال دارند، بنویسند؛ اما بههنگام نوشتن، مخاطبان او «هالهای» میشوند و چنان شکل موهومی بهخود میگیرند که حتا خود خاتمی ناخواسته بهذهنش میرسد نامه را «نامهای به آینده» بخواند. در چنین موقعیتی، مخاطب از دید نویسنده نه همانی که هست؛ که همانیست که او میخواهد. در این وجه، نوییسندهی نامه با یک داستاننویس فصلمشترکی عجیب دارد، البته با دو پیامد متفاوت. نامهنویس در مقام پاسخدهنده بهخاطر موهومبودن خوانندگانش، نامه را تبدیل میکند به متنی که هر ننهقمری میتواند مخاطب آن باشد یا نباشد و بههمین دلیل بشود یک اقدام بیخاصیت نسبت به مقصود اولیه، اما یک داستاننویس بهدلیل تصور هالهای داشتن از مخاطب خود، وجه شمول داستان را گسترش میدهد و بر دامنهی خوانندگان خود میافزاید.
استفاده از روش «نامهنگاری» بهویژه در بین سیاستمداران ما بهخاطر چنین خواصیست و شیوع این بیماری در ایرانیان و تداوم تاریخی آن ارتباط مستقیمی دارد با فرهنگ «رودروبایستی» که از فرط ابتلا به آن، توانایی بازشناسیاش را در خود هم از دست دادهایم. پس نتیجه این که نامهنوشتن یک بیماری ایرانیست که شیوع آن بهخاطر ضعف عمومی ایرانیان در برخورد چشمدرچشم و صریح با مخاطب است. نامهنوشتن درعینحال دربردارندهی دو خاصیت مهم «احساس حقبهجانب» داشتن و «برخورد با مخاطب موهوم» است. خاتمی برای پاسخدادن از روش نامهنوشتن استفاده کرده، بنابراین پاسخ او بیخاصیت و ملالانگیز بهنظر میرسد.
این اما همهی ماجرا نیست. نامهی خاتمی سه ویژگی عمده، آشنا و تکراری دیگر هم دارد:
ـ مقدمهای بیربط با شرایط زمان
ـ متنی دراز و حوصله سربر
ـ فرافکنی در درک و تأیید مخاطب
استفاده از مقدمههای اینچنینی بسیار آشناست. پاسخدهنده یا نامهنویس ابتدا از خلقت حضرت آدم شروع میکند و بلافاصله چکیدهای از هر آنچه از علوم گوناگون و اطلاعات عمومی دارد را بههدف تاثیرگذاری در ذهن مخاطب روی دایره ـ یا همان داریه ـ میریزد. این نیز سنتی قدیمی و ازمدافتاده است که بلای آن هنوز دامان ما ایرانیان را رها نکرده. اگر نویسندگان کلاسیک در شروع رمان خود، پنجاه صفحه را فقط به شرح صحنه میپرداختند و خواننده از این شرح دقیق و قدرت نویسنده در توصیف ـ همزمان ـ لذت میبردند، امروزه اما هیچ خوانندهی جوانی گمان نمیکنم رمان «زن سیساله»ی «بالزاک» را بتواند به صفحهی دهم برساند. بههمین قیاس اگر زمانی خواجهنصیرالدین طوسی برای نوشتن یک نامه، ابتدا زمین و زمان را بههم میبافت، خواننده هم از فراگیری این همه اطلاعات لذت میبرد و هم بر جایگاه نویسنده واقف میشد. امروزه اما گمان نمیکنم حتا ۵درصد جوانانی که خاتمی نامه را برای آنها نوشته، متن نامه را کامل خوانده باشند. هنر رمان در ایران بسیار پیشرفت کرده اما نامهنگاری ما هنوز در روزگار تاریخی خود گرفتار است.
متن نامه دراز است؛ بههمان اندازه که ما ایرانیان از دیرباز درازگو بودهایم. مادربزرگ ما پای کرسی، در آغاز زمستان قصهای را آغاز میکرد و تا نخستین آفتاب گرم، آن را کش میداد، آنچنانکه زمانه اقتضا میکرد و انسان گذشته نمیدانست عمر درازش را چگونه باید سپری کند. امروزه اما مربی مهد کودک در طول نهماه از بس قصههای گوناگون گفته، دیگر کم میآورد و دستبه دامن خلاقیت فردی خود در داستانسرایی میشود؛ آنچنانکه زمانه میطلبد و هر روز نیمساعت بیشتر فرصت برای قصهگفتن به کودک نیست. درازگویی سیاستمداران ما اما نهتنها درمان نشده که گوی سبقت هم گاه از هم میربایند.
خاتمی نامهاش را نامهای به آینده میخواند. این خود نیز بلای عظمای فرهنگی ما ایرانیان است. هرگاه نسبت به درک مخاطب خود تردید میکنیم و یا نگران تأیید او هستیم، بلافاصله درمقام نابغهای دانشمند مینشینیم و همه را به آینده حواله میدهیم که یعنی آنچه میگوییم را اگر قبول ندارید، آیندگان تأیید خواهند کرد. این هم اختصاص به خاتمی ندارد. هیچ دقت کردهاید خود ما در حرفهایمان دیگران را چهقدر به آیندهای موهوم حواله میدهیم که کسانی بالاخره خواهند فهمید که ما درست میگفتهایم؟ خاتمی هم یکی از ماست اما در مقیاسی بزرگتر در ادعاها و تکالیف.
اقدام خاتمی در نوشتن نامه برای پاسخدادن به جوانهای ایران، از نظر فرهنگی اقدامی غلط بود که با گرفتارشدن در خواص نامهنگاری و تبعات آن، غلطتر هم شد و حتا نتیجهای معکوس داد. کشور ما کشوریست که از بیماری فرهنگی بیش از فساد سیاسی رنج میبرد و اگر روزی برسد که نامهنگاریها و سخنرانیهای دراز، جای خود را به گفتوگوهای رودروی مختصر تلویزیونی و یا مطبوعاتی بدهند، میتوان آن را نشانهای دانست از درمان نسبی بیماری فرهنگی ما. اگر نگران این بیماری هستیم، خاتمی مهم نیست، به خود رجوع کنیم و بهجای مخفی شدن و حرف زدن، اگر به خود ایمان داریم، چشم در چشم مخاطبمان بیندازیم و با نگاهی خیره از خود دفاع کنیم. خاتمی هم اگر بر سر ایمان خویش نمیلرزید، چنین میکرد که نکرد.
بدون نظر