در بخش اولِ مبحث، این موضوع بررسی شد که چهطور گروههای اقلیت و اکثریت رسانههایی مخصوص به خود دارند. حالا از سر حوصله میبینیم داستان کوتاه به عنوان یک شکل ادبی چه سرنوشتی دارد.
البته بحث رسانههای اقلیت و اکثریت به همین سادگی و روشنی که مطرح شد نیست. زیرا که جوامع انسانی دارای یک سطح نیستند بلکه سطوح مختلفی وجود دارد که همواره در دل هم زندگی میکنند. از طرف دیگر جامعهی انسانی به گونهایست که اجزا در بیشتر موارد به لحاظ ساختاری از کل پیروی میکنند. یعنی همان طور که مثلا در سطح جامعهی جهانی گروه اکثریت واقلیت داریم، در سطح یک کشور نیز این تقسیمبندی وجود دارد؛ همینطور استان، شهر، گروه، وخانواده. ضمن آن که در گروههای اقلیت نیز به این دو سطح برمیخوریم. یعنی برای مثال در میان طرفداران تیم استقلال که خارج از فضای هواداران پرسپولیس قرار گرفتهاند، باز دو گروه طرفداران حجازی و قلعهنوئی هستند که یکی اکثریت ودیگری اقلیت است. در جهان داستان نیز همینطور است. با بررسی تاریخی متوجه میشویم که رمان بسیار بسیار زودتر از داستان کوتاه به وجود آمده است. البته برخی، حکایت را ریشهی اصلی داستان کوتاه میدانند که به نظر نگارنده این گونه نیست. (هرچند برای رد یا اثبات این مدعا میباید مجالی دیگر میسر شود). اگر دنکیشوت (ق ۱۷میلادی) را سرآغاز رمان بدانیم، اولین تئوریها در باب داستان کوتاه را ادگار آلن پو در نیمه قرن ۱۹انجام داد.
در مورد نویسندگان وطنی به دو مورد میتوان اشاره کرد. اول آن که آثاری مانند بوف کور و شازده احتجاب را در نهایت نمیتوان رمان خواند. (بحث چالش برانگیزی که باز هم رد و یا اثبات آن را باید به مجالی دیگر عودت داد.) و دوم آن که جامعهی ایرانی را (و اساسا جامعهی جهان سوم را) نمیتوان جامعهای مدرن خواند. این جوامع تلفیق یا به زبانی بهتر، آش درهمجوشی از سنت، مدرنیته و پستمدرنیته است. به گونهای که رسانههای سنتی، مدرن و پستمدرن در کنار یکدیگر و گاه به یک اندازه موثر هستند. به عنوان مثال، پیش از انقلاب که رسانهی پست مدرن (تلویزیون) در دست گروه اکثریت بود، گروه اقلیت با رسانههای سنتی (منبر) و مدرن (اعلامیه و نوار ضبط صوت) توانست آن را به زیر کشد. در اینجا مجبورم برای وضوح بیشتر، به نظرات یک اندیشمند غربی توسل جویم که اگر از حوصلهتان خارج است میتوانید از آن بگذرید.
دیوید رایزمن جامعهشناس آمریکایی در فصل اول کتاب معروفش «انبوه تنها» تاریخ تحول جامعهی انسانی را بر حسب رسانهای که مورد استفاده قرار میدهند، به سه دوره تقسیم میکند.
۱- جامعهی باستانی یا سنتی (از سنت رهبر)
در این مرحله ذهنیت انسانها تخیلی و اسطورهای است. نظام اجتماعی دودمانی و قبیلهای، جمع گرایی ناآگاهانه و بدویست و وابسته به طایفه و قبیله و جنبه کندویی دارد. واکنش انسان از سنت هدایت شده و در مقابل فشار سنتها، مکانیکی و در مجموع فاقد خلاقیت و ابتکار است. در این مرحله رسانه ی غالب، شفاهیست که به وسیلهی افسانهها واسطورهها ارزشهای گروه غالب در ذهن مخاطب تقدس یافته و جاگیر میشود.
۲ــ جامعهی فردگرایی (ازدرون رهبر)
در این برههی تاریخی، ذهنیت انفرادی و واقع گرا، بر اثر اختراع خط و کتابت به ویژه چاپ، که «باروت روح» آدمیست، پدید میآید. در این دوره، فردگرایی به واسطهی آن که انسان برای مطالعه نیاز به سکوت و تنهایی داشت، به سرعت بسط مییابد و حاکمیت پدرسالاری به ضعف میگراید، تفکر تجربی جای احتجاجات انتزاعی منطقی را میگیرد و علوم طبیعی به رقابت با الهیات برمیخیزد؛ مصلحت فرد بر مصلحت جمع پیشی میگیرد و روند جدایی فرد از جمع و خودخواهی او به اوج می رسد و در نتیجه انسان از درون هدایت شده و پا به عرصهی وجود میگذارد. در این دوره همان طور که گقته شد رسانهی گروه غالب خط و کتابت است.
۳ــ جامعهی مصرف و فراوانی (ازبیرون رهبر)
در چنین جوامعی، دیگر این نگرش که باید تولید کرد و صرفهجویی داشت اهمیت چندانی ندارد. در عوض باید سرمایهها را به کارانداخت؛ زیرا در چنین شرایطی وجود «دیگران» برای فرد مسالهی اصلی است و زندگی هر فرد چه در زمینهی عاطفی و به خصوص مادی، به وجود دیگران بستگی دارد. بنابراین فرد پیوسته ناچار است خود را با دیگران انطباق دهد و از تمایلات و انتظارات آنها پیروی کند. در این مرحله که ما شاهد آن هستیم (به ویژه درجهان غرب)، فرد بار دیگر به جمعگرایی رشد یافتهی اجتماعی و آگاه میرسد و نسبت به امور و وسایل، دیدی کلی پیدا میکند. انسان از بیرون (وسایل ارتباط جمعی) هدایت شده و در دامن چنین شرایطی پدید میآید. در این دوره رسانهی غالب همین وسایل ارتباط جمعیست (رادیو، تلویزیون، سینما، خبرگزاریها و…).
اگربیشتر دقت کنید خواهید دید که درحال حاضر بخشها و لایههایی از اجتماع ما در هر کدام از این فضاهای متفاوت سیر میکنند. در واقع نگارنده معتقد است زیرساخت فرهنگی اکثر طبقات در ایران، در همان دورهی اول (عشیرهای وقبیلهای) سیر میکند. اما در لایههای بعد میتوان شواهدی از دورههای دوم و سوم پیدا کرد. اما از آن جا که مدرنیته حاصل دوران دوم است، و مدرنیته در طول دویست سال گذشته، جامعهی ما را در دو زمینهی مادی و معنوی تحقیر کرده است، عامه و روشنفکران ما در عین شیفتگی ظاهری، در درون از آن متنفر هستند. شاید به همین سبب است که مباحث و تولیدات پستمدرن، که شاخص مرحلهی سوم است (که برخی از ویژگیهای مرحلهی اول رادارد) این قدر در جامعهی ما مورد استقبال واقع شده است. و باز شاید به همین دلیل است که تولید رمان (به قول لوکاچ: این نوع غالب و حاکم در هنر مدرن) این قدر غریب افتاده است.
نگارنده نیز معتقد است که درحال حاضر، داستان کوتاه ایرانی، رسانهی قالب گروه اقلیت است. همان طور که مشاهده میکنیم این نوع ادبی ،از چند دهه پیش تا زمان حاضر، به خوبی توانسته است با همتایان غربی خود رقابت کند. حال اگر نتوانسته است به جایگاه واقعی خود در سطح محافل ادبی جهان برسد، بحث دیگریست. این امر بیشتر به مهجور بودن زبان فارسی و نیز تصویر منفی ایران در اذهان جهانی برمیگردد. در حالی که نگارنده، ساخت رمان را برای اعتلای فرهنگ قوم خویش (میبینید! فرهنگ عشیرهای بیداد میکند) از نان شب هم واجبتر میداند. هر چند معتقد است در سالهای آینده نیز وضع بدینگونه خواهد بود و داستان کوتاه سرآمد همگنان باقی خواهد ماند. همان طور که در این زمینه، شعر را که حداقل هزار سال رسانهی اکثریت و اقلیت بوده است، مقهور قدرت خویش کرد و آن را از تخت پادشاهی به زیر کشید.
با این همه نگارنده با احترام به همه انواع ادبی، معتقد است که تنها با عبور سالم از فردگرایی دورهی دوم، میتوان به جمعگرایی دورهی سوم رسید. زیرا که جمعگرایی دورهی سوم به طور ذاتی با جمعگرایی دورهی اول متفاوت است.
در بخش سوم و پایانی، دامنهی بحث به عرصهی وبلاگنویسی کشیده خواهد شد و وبلاگستان فارسی را از منظر جایگاه رسانهای آن بررسی خواهیم کرد.
بدون نظر