گزارش نود و هشتمین نشست کتاب ماه ادبیات و فلسفه
نود و هشتمین نشست “کتاب ماه ادبیات و فلسفه” با سخنرانی هلن اولیایینیا استادیار ادبیات انگلیسی دانشگاه اصفهان با عنوان «نقد فمینیستی و ویرجینیا وولف» یازدهم شهریور ماه در خانه کتاب برگزار شد.
سخنان اولیایینیا بخشهای گوناگونی داشت که اولین فراز آن به موضوع علل ظهور نقد ادبی فمینیستی و شرایط زنان در قرون هیجدهم ونوزدهم اختصاص داشت و سپس موضوعاتی چون آراء فروید، پیشزمینههای نهضت فمینیسم، آراء شوالتر، پیشگامان فمینیسم و آثار وولف را مورد بررسی قرار داد.
تغییر هویت زنان برای مقبولیت در جامعه
در دو قرن هیجده و نوزده میلادی، هنجارها و ارزشهای مردسالارانهای که بر زنان تحمیل میشد، چنان بازدارنده بود که سبب میشد برخی زنان به رغم میل باطنی خود، هویت مردانه را برگزینند. بنابراین، چنانچه زنی مایل به نوشتن رمان و داستانی ارزشمند بود، باید هویت مردانه برمیگزید و حتا به سبک و سیاقی مینوشت که با فرهنگ و عرف مردانه سازگار بود. برای مثال «آن ایونس» به جورج الیوت تبدیل شد، چون جنسیت نویسنده برای استقبال از اثر تأثیر میگذاشت.
مانع دیگری که زنان را از کسب موقعیت ادبیای که شایستهی آن بودند بازمیداشت، وظایف خانگی بود. در قرون هیجدهم و نوزدهم زنان تنها به وظایف یکنواخت روزمره میپرداختند و افزون بر آن، آرمانهای خانوادگی در عصر ویکتوریا، زنان را در وظایف خانه و خانواده محبوس میکرد. تعیین وظایف داخلی خانه برای زنان و فعالیتهای بیرونی و اجتماعی برای مردان، زنان طبقهی متوسط را از هرگونه کار و فعالیت محروم کرد. این مسئله با توجه به نیاز به حفظ خانواده به مثابهی واحد آرمانی، مورد حمایت قرار میگرفت و مانع شرکت زنان در فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی میشد و به بردگی آنان منجر میگشت.
نقشهای متناقض زنان و رمان خانگی
تصاویری که تاریخ ادبیات از زنان به دست داده است تصاویری متناقض چون مادونا، زن آرمانی، جادوگر، جوان نابالغ و خام، زن فتان و وسوسهگر، مادر فداکار و زن مرگآور است. این مجموعهی تصاویر دوگانه از هویت دوگانهی زن نشأت گرفته است. زنانگی به دو شکل آرمانگرایانه و شیطانی تقسیم میشود. از این منظر، همهی این تصاویر به ارتباط فرضی میان زن یا مرد بستگی دارد و در این ارتباط او یا بزرگتر و یا کوچکتر از واقعیت زندگی ارائه میشود. بنابراین، مأموریت زن با نقش خانوادگی او به عنوان مادر، همسر و دختر پیوند میخورد. او در تشریح رمان خانگی گفت: در طول قرنها تنها اسطوره در ارتباط با مقام زن به گفتهی وولف همان فرشته در خانه بوده است و آنچه رمان خانگیِ عصر ویکتوریا مینامیم، تداوم همان نقش در دنیای داستان توسط نویسندگان مرد و زن است. بنابراین به گفتهی وولف قلمرو زن بر اساس معیارهای این فرشته تعیین میشد، چرا که چنین زنی همدلی خواننده را بر میانگیخت، بسیار جذاب، از خود گذشته و فداکار بود. او چنان شکل گرفته بود که هرگز ذهنی از آن خود نداشت و ترجیح میداد با ذهن و خواستههای دیگران همدلی کند. به اعتقاد اسپنسر رشد رمان در قرنهای هفدهم و هیجدهم با تحولی تاریخی در موقعیت زنان مصادف شد. بنابراین، در همان زمان که زنان طبقهی متوسط جایگاه خود را در جامعه به عنوان منبع تولید و درآمد از دست دادند، آنها محور یک نهضت درحال رشد و نشأت گرفته از زندگی خانگی و عواطف خانوادگی شدند. به همین دلیل تجربهی زنان شکل تجربهی عاطفی به خود گرفت و حساسیت به عنوان یکی از ویژگیهای شخصیتی آنان رقم خورد. با این حال، از منظر ویکتوریاییها، رمان قلمرو زن به حساب میآمد. چرا که بیشتر رمانهای این دو قرن و پیکرهی کلی رمانس فرانسوی بر احساسات زنانه و به عنوان یک فرم ادبی زنانه، متمرکز بود.
آراء فروید دربارهی قلمرو زن
نقطهنظرهای فروید در مورد زن و مرد، ویکتوریایی است. او در آراء خود به مراحل ابتدایی کودکی میپردازد که کودک به ولدی وابستگی نشان میدهد که جنسیتی متضاد با جنسیت خود او دارد، فروید معتقد است که دختر جنسیت فعال و مردانه را رها میکند و جنسیت ایستا، پذیرا و زنانهی مادر را که بر پدر متمرکز است، میپذیرد. بنابراین زنان به شدت به پدر وابسته هستند و قانون پدر چنان آنان را مسحور میکند که فرمانبردار، غیرفعال، خودآزار و خودشیفته میشوند. بنابر نظر او خودشیفتگی زنانه نیز نتیجهی تشخیص حس حقارت آنان است که سعی میکنند با تبدیل پیکر خود به جایگزینی غرورآمیز، این حقارت را جبران کنند. این نظریه نشان میدهد که چرا به زنان در فرهنگ غرب هرگز اعتباری فراتر از جاذبههای فیزیکی داده نشده است.
پیشزمینههای نهضت فمینیسم
در دههی ۱۷۹۰، مری والستون کرافت توجه کرده بود معرفی زن به عنوان موجودی معصوم، فرمانبردار، ناپویا و حقیر، کاری شریرانه و نادرست است چرا که این امر بر رشد شخصیت و حیات زن تأثیر منفی میگذارد. اما اوج فمینیسم ادبی را میتوان به مقالهی معروف جان استوارت میل با نام «تابعیت زنان» در سال ۱۸۶۹ لقب داد که در آن میل به این واقعیت اشاره دارد که زنان از خود ادبیاتی ندارند، چرا که شرایط اجتماعی آنان را وادار میکند مقلد کور نوشتههای مردانه باشند و چنین ادبیاتی در مقایسه با الگوهای فرهیخته و مجرب، ناقص و بیارزش مینماید. با توجه به مقالات والستون کرافت و جان استوارت میل، اندیشمندان فمینیست بعدی در پی آن بودند که قلمرو نوینی جهت هویت زنانه بیابند تا آثار ادبی زنان را به سوی تعاملی نو، میان دنیای درونی و بیرونی رهنمون کنند. در نتیجه در سال ۱۸۸۵، حجم قابل توجهی از ادبیات فمینیستی به وجود آمد که همچنان باید تحت شرایط غالب و در زیر چشمان مظنونِ اعتقادات ویکتوریایی به حیات خود ادامه میداد.
وجوه نقد فمینیستی و آراء شوالتر
شوالتر معتقد است که دو وجه نقد فمینیستی وجود دارد: نقد و نقد جنسی. شوالتر تأکید میکند آنان که بر نقد تکیه میکنند، نهایتاً توجه خود را بر زن به عنوان مصرفکنندهی ادبیاتی متمرکز میکنند که توسط مردان تولید شده است.
برخلاف «نقد» که تأکید زیادی بر ادبیات مردانه دارد، هدف «نقد جنسی» ارائهی محکی زنانه برای ارزیابی ادبیات زنان است تا الگوهای نویی در ارتباط با زندگی، سبک و تجربهی زنان ارائه دهد نه اینکه الگوها و نظریههای مردانه را اقتباس کند. این ناقدان به مطالعهی پژوهش فمینیستی در تاریخ، مردمشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی، تعاملها و خودآگاهی زنانه میپردازند. بنابر باور شوالتر کسانی که با نقد جنسی سروکار دارند سعی میکنند موفقیتهای زنان نویسنده را در طول تاریخ کشف و ارزیابی کنند.
شوالتر تاریخ داستاننویسی زنان را بر اساس سه مرحلهی Feminine، Feminist و Female مورد بررسی قرار میدهد. مرحلهی اول یعنی feminine از ۱۸۸۰-۱۸۴۰ را در بر میگیرد. نویسندگان این دوره گسکل و جورج الیوت هستند. در این دوره، زنان نویسنده ناچار بودند خود را با معیارهای زیباشناختی مردان و نویسندگی آنان همساز کنند و انتظار محدودیتهایی را در آفرینش آثار خود داشتند. دورهی دوم که شامل Feminist میشد و سالهای ۱۹۲۰-۱۸۸۹ را در بر میگرفت، بهطور فعال ارزشهای مردانه مورد انتقاد قرار گرفت و نویسندگان خواهان ارتباطی خواهرانه بودند. از جملهی این نویسندگان میتوان الیزابت رابینز و شراینر را نام برد. مرحلهی سوم یا Female که از ۱۹۲۰ به بعد را پوشش میدهد، نظریهی نوشتههای به ویژه زنانه و خودیابی آنان مورد توجه قرار میگیرد. دوروتی ریچاردسون، کاترین منسفیلد و ربکا وست از داستاننویسان معروف این دوره بودند.
پیشگامان فمینیسم
نهضت فمینیسم حیاتش را به جسارت پیشگامان خود مدیون است که در اوج محدودیت اجتماعی و خفقان، صدای مظلومیت خود را به گوش جهانیان رساندند. از میان آنها، ویرجینیا وولف به سبب اینکه به عنوان رماننویس و مقالهنویس بیش از دیگران دست به قلم داشت و باورهای خود را در نوشتههایش باز میتاباند، تأثیر شگرفی بر نقد فمینیستی گذاشته است و در کتاب «اتاقی از آن خود» با صراحت مسئلهی استقلال و هویت زنانه را مطرح کرد.
وولف که تا این حد در خانه احساس محدودیت و حاشیهای بودن داشت، در تکاپو بود تا خود را از کلیشههای محدودکنندهی زنانه آزاد کرده و از ارتباطاتی که زن را در خدمت خواستهای مردان قرار میدهد، اجتناب کند.
بنابراین، وولف یکی از اساسیترین باورهای فمینیستی را راهبری کرد مبنی بر اینکه جنسیت یک ساختار اجتماعی است تا تبلور مطلق غریزه. در اصل، وولف دو نوع تن را تجربه کرد. یک پیکر، تنی بود که برای دیگران وجود داشت و تنی بود که در بند نقشهای اجتماعی و قوانین پدر بود و دیگری اساساً چیزی تازه و نو برای تفکر مدرن بود. بدینترتیب، وولف به مفهوم پیکر زنانه به مفهوم مشخصاً جدید دامن زد که با پیکری در بند جنسیت که مخلوق نظم اجتماعی بود، تفاوت داشت. در حقیقت همین تجربهی خوشایند پیکر آرمانی در مقابل پیکر اجتماعی است که در رمانهای وولف، به شخصیتهای او جاودانگی میبخشد. پیکر اجتماعی، پیکری است همواره در معرض خطر که وولف سعی میکند از خطر کردن توسط پیشنهاد یک پیکر آرمانی به عنوان راهحل نهایی طبیعت دوگانهی زنانگی حذر کند. بنابر نظر وی، پیکر آرمانی از عواقب اجتماعی و در نتیجه حملات آن در امان است.
شاید به همین دلیل است که وولف در کتاب «اتاقی از آن خود»، خواستار مکانی امن و خصوصی برای زنان است تا با خیالی آسوده و به دور از غوغاهای اجتماعی به خلق آثار خود بپرازند. این اثر، اثری محبوب در میان نظریهپردازان فمینیست است و میتوان گفت وولف در این اثر با خلق یک راوی ـ سخنران که انواع نامها را به خود میگیرد به این نکته اشاره دارد که نَفْس یک واحد مستقل برای خود نیست. بلکه به ویژه در مورد زنان، در ارتباط با دیگران موجودیت مییابد. با وجود تلاشهایی که در جهت احقاق حقوق زنان در اوایل قرن بیستم صورت گرفت، وولف در این اثر گلایههای بسیاری از موانع متعددی که بر سر راه تحصیل زنان وجود دارد، سر میدهد.
رمان «خانم دالووی»
در رمان «خانم دالووی» وولف همهی سنتهای طرح و پیرنگ داستان را میشکند و به صنعت جریان سیال ذهن که به دنیای درونی شخصیتها نقب میزند، روی میآورد. در ضمن، این رمان به نوعی نوسان روایت است بین زمان حال و گذشتهی شخصیت که داستان را حول دو مکان که ظاهراً با هم بیارتباط هستند، بنا مینهد.
وولف با قرار دادن تضادهای دوگانه در اثرش احساسی دوگانه و بینابین نسبت به زنان ارائه میدهد که در نهایت نمایانگر طبیعت دوگانه و بینابین انسان به طور اعم و زنان به طور اخص است. تقریباً شخصیتهای اصلی تمام رمانهای وولف در میان دو احساس یعنی عشق دائمی خود به فردیت و تمایل به جهان شمولیت، کشیده میشوند. آنها ناچارند در مقابل خواستهها و دخالتهای دنیای بیرونی، به فردیت خویش وفادار بمانند که بلافاصله آنها را از تمامیت خود میگسلد.
رمان «به سوی فانوس دریایی»
این اثر افزون بر بحثانگیزی آن به عنوان یک اثر زیباشناختی مدرن،به عنوان یک اثر فمینیستی مورد توجه قرار گرفته است. وولف در این رمان بر شخصیت زن، نه به عنوان محصول خواستهها و نیازهای جامعهی مردانه، بلکه به عنوان مادر که خود سرچشمه و منبع زندگی است، میپردازد. او رمان خود را حول محور شخصیتی متمرکز میکند که تبلور نقش زندگی بخش زن است.
افزون بر آن، او به نقش مرد در شخصیت پدر و پسر به عنوان عناصری مرگآور، اشاره دارد که خشک، سترون و مرگآور هستند. در ضمن او احساس دوگانهی خود را دربارهی زن به نمایش میگذارد که بین استقلال و جدایی از یک سو و ایجاد ارتباط با دیگران از طرف دیگر، اسیر شده است. این احساس در عنوان کنایهآمیز «خانم دالووی» خود را نشان میدهد و در این رمان در احساس خانم رمزی به فانوس دریایی بازتاب مییابد. البته خانم رمزی در معرض همان تعارضاتی قرار دارد که در خانم دالووی میبینیم. او نیز از یک سو آرزو دارد که دیگران را به خود وابسته کند و از سوی دیگر از نظر دیگران نامرئی باشد. وولف از شخصیت خانم مرزی موجودی بیعیب و مقدس نمیسازد.
خانم رمزی در عین اینکه همان «فرشته در خانهی» عصر ویکتوریا است، از بند محدودیتها و تعارضات رها نیست و در این رهگذر تسلیم نقش خود نمیشود و با پویایی به زندگی خود و دیگران معنا میبخشد و به اسطورهی الههای حیاتبخش بدل میشود.
دربارهی آثار وولف
وولف در ضمن آنکه به دوگانگیهای متضاد میان گذشته و حال، رفتار و ارزشهای مردانه و زنانه، خیال و واقعیت، جدایی و پیوند، پدرسالاری و مادرسالاری و سرانجام تعالی هنر و محدودیت علم میپردازد، اما بیشتر به آفرینش صحنه و تصاویر علاقهمند است تا آموزش مجموعهای از ارزشها مانند آنچه گاسکل انجام داد و یا جین آستن با استفاده از کنایه و مطایبه بدان دست یافته است. وولف زنان را ترغیب میکند از همان نقش حاشیهای خود کسب قدرت و توانایی کنند و شاید به همین جهت است که نقشهای محوری به «فرشتگان در خانه» مانند «خانم دالووی» و «خانم رمزی» میدهد که نمونهی نقشهای حاشیهای در تعامل اجتماعی در یک جامعهی پدرسالار هستند. به عبارت دیگر، چنانکه «وا» میگوید، وولف بر این باور بود که زنان باید از سرکوب خواستههایشان از طریق «شعفِ زیانبار فرشته بودن» آگاه شوند و به بیگانگی اجتماعی خویش نه به عنوان نتیجهی تأنیث خود، بلکه به عنوان نتیجهی یک نظام اجتماعی نابرابر بنگرند. او خواستار انسان شمردن زن است تا «فرشته» نامیدن وی.
تأثیر اندک زنان در جریانهای علمی و فکری
یکی از مسائل مطرح شده در نقدهای فمینیستی این است که جایگاه زن در تاریخ انسانی کجا قرار دارد. موضوع این است که هرگز زمینهی کافی به زن داده نشده است. همواره از سوی سیستم مردسالار اعتماد به نفس را از زن گرفتهاند و زن تصور کرده که فطرتش چنین است. وولف معتقد است که زن همواره با حمایتهایش به مرد اعتماد به نفس داده است و مردانی که با آزادی و احقاق حقوق زن مخالفت میکنند، از این میترسند که اعتماد به نفس آنها گرفته شود. ویرجینیا وولف در استعارهای میگوید: زن آیینهی گستردهای است که مرد همیشه باید در آن خیره نگاه کند اما هیچ وقت پشت سرش قرار نگیرد.
بدون نظر