خاطرم هست در سال ۱۳۶۵ در منطقهی شلمچه، وقتی که ما بچههای گردان مهندسی جهاد هر شب تا صبح زیر گلولهی مستقیم تانکهای برادران عراقی کامیون کامیون خاک میریختیم توی یک دریاچهی مصنوعی که آنها برایمان ترتیب داده بودند. فکرمیکردیم با این جادهی خاکی کلک آنها را خنثا میکنیم و آن وقت نیروها صف میکشند تا مستقیم بروند آن طرف دریاچه، بعد بصره و ادامهی راه تا خود کربلا. کامیونها خاک میآوردند، توی آب خالی میکردند و بولدوزرها صاف میکردند و میکوبیدند. گهگاهی هم گلولهای به هدف میخورد و ترکشی و خونی، ومجروحی و شهیدی. غممان نبود اما. شبی نیم متر هم که جلوتر میرفتیم، راضی بودیم. سه هفتهای جان کندیم و جلو رفتیم. چند روز دیگر مانده بود تا کار تمام شود. اما یک روز عصر، پیش از آن که آمادهی رفتن شویم خبر دادند که بمانید؛ گویا یکی از برادران محترم عراقی رفته بود و چند ساعتی از روی تفنن دریچهی آب را کمی بیشتر بازکرده بود و بعد هم به ریش آشفتهی ما خندیده بود لابد. اتفاق بزرگی نیفتاده بود. فقط جادهی نیم متر نیم متر ما همسطح آب شده بود، شل و وارفته، همین. چه تلخ بود و حزنانگیز این خبر برای ما. امروز اما با به یاد افتادنش لبخند میزنم. اما چرا یاد این ماجرا افتادم پس از این همه سال؟
سال پیش که خبر راهاندازی تجهیزات ارسال فرکانسهای مزاحم برای ایجاد نویز روی فرکانس شبکههای ماهوارهای ایرانی( درسطح تهران ) پیچید، شایع شد اجرای فاز اول آن را نهاد س. پ. ا. ه و سازمان ص. د. ا. و. س. ی. م. ا با هزینهای ۵۰ میلیون دلاری شروع کردهاند. ۵۰ میلیون دلار به حساب خودمان میشود ۴۰ میلیارد تومان. چند ماه پیش هم باز شایع شد هفت فرستنده و گیرندهی دیگر هم در سطح تهران نصب شده که لابد هزینهی جداگانهای را طلبیده. این که اساسا تاثیر سیاسی آن شبکهها روی مردم تهران چهقدر است و این که صدای این جماعت مفلوک و به زعم من نگونبخت آیا ارزش مقابله دارد یا ندارد و این که ارسال این نویز که براساس شنیدهها به هنگام برقرای ارتباط، قدرتش بالای ۱۰ گیگاهرتز است، با توجه به حد مجاز بینالمللی حداکثر ۴ تا ۵ گیگاهرتز در سطح زمین، تا چه اندازه زیانآور است و این که نهایتا همهی راهها به اینترنت ختم میشود، بماند. اما فکرش را بکنید همین امروز یکی از مهندسان یک جای بهخصوصی میگفت که جوانان تهرانی گویا راهحل خنثاکردن این نویز را پیداکردهاند؛ راه حلی که فقط یک قوطی سادهی آلومینیومی نوشابه خرج دارد؛ سر و ته آن را جدا میکنند، سوراخی هم برای ردشدن کابل درنظر میگیرند و LMB را با آن میپوشانند، همین!
نمی دانم این خبر تا چه حد صحت دارد و آیا کسی هم شخصا آن را تجربه کرده یا نه. اساسا هم نه کمترین ارزشی برای تلاشهای سمعی بصری مخالفان بیرونی نظام قائل هستم و نه اهمیتی به خرج مبالغ کلان برای مبارزهی نویزی با آنها میدهم( که سالهاست به شنیدن اخبار خرجهای اینچنینی عادت کردهام) اما با شنیدن این خبر نه تنها آن خاطرهی دور برایم تداعی شد که برای لحظاتی خودم را جای آن برادر سبیلوی محترم عراقی دیدم، اما نه با ریشخند که با قهقهه. به هرحال من که مشعوفام؛ اگر نه از این ماجرا، از به یادآوردن همان دریاچهی نمکبار و زوزهی کامیونها و بولدوزرها، و شب و ترس و خون. و سپس هیچ…
**********************************
این یادداشت به فرهنگ و هنر ایران چهربطی دارد؟
بدون نظر