رضا شکراللهی: یکی از انواعِ پرکابردِ «تا» برای تعلیل و چرایی است. در گفتار و نوشتار روزمره هم تا دلتان بخواهد از آن استفاده میکنیم: «جوابشان را دادم تا بفهمند با کی طرفاند.» البته خودِ من از آن دسته آدمها هستم که معمولاً «جوابشان را نمیدهم تا بفهمند با کی طرفاند»، ولی، در هر دو جمله، «تا» یک معنای ارادی دارد برای رساندنِ این مفهوم که دلیل انجامِ فلان کار، بهمان چیز بوده یا است.
حالا این جمله را بخوانید از یک سردبیر: «حجتالاسلام فاکر دفترِ سیاسی سپاه را معلق کرد تا سلیمی نمین راهی روزنامهی کیهان شود.» معنایش میشود اینکه انگیزه و دلیل و هدفِ فاکر از معلق کردنِ دفتر سپاه این بوده که سلیمی نمین برود روزنامهی کیهان؛ انگار یکجور تبانی و توطئه برای رسیدن به این هدفِ خاص.
درستِ جمله، مطابق با واقعیتِ ماجرا، این است: «فاکر دفترِ سیاسی سپاه را معلق کرد و سلیمی نمین راهی روزنامهی کیهان شد.» یعنی باید بهجای «تا» واو عطف بگذاریم و فعلِ پس از آن را از حالتِ التزامی به حالتِ اِخباری درآوریم.
البته جورهای دیگر هم میتوان نوشت. مثلاً: «پس از آنکه فاکر دفتر سیاسی سپاه را معلق کرد، سلیمی نمین راهی روزنامهی کیهان شد.»
این شیوهی استفاده از «تا» باعث گمراهی است و بهتر است بگذاریم بماند برای ورزشینویسها. چون ظاهراً بلای اینجور «تا»نویسی را نخستینبار برخی ورزشیگویان و ورزشینویسان به جانِ زبانِ روزنامهنگاری اجتماعی و سیاسی و فرهنگی انداختند. مثلاً میگویند «آرش برهانی توپ را وارد دروازه نکرد تا تیمِ مقابل برنده از میدان خارج شود». زبانِ همهی استقلالیها لال، انگار این بازیکن از پیش تبانی و گاوبندی کرده بوده گل نزند تا (برای اینکه) تیمِ حریف برنده شود.
اگر پیروی نکردن از ورزشینویسان بهنظرتان سخت میآید، در این موارد کافی است پیش از نوشتنِ «تا»، بهجای آن در ذهنتان بگذارید «برای اینکه»، و ببینید مفهومِ جمله همچنان درست است و مطابق با واقعیت یا نه. اگر دیدید یک جای کار میلنگد، از «تا» استفاده نکنید؛ حتا اگر فاعلِ جملهتان فاکر بود!
البته با اصراری که ورزشیها در استفادهی نادرست از «تا» در این دست جملهها دارند، شاید هم روزی مجبور شویم آن را بهعنوانِ یکی از انواعِ «تا» در فارسی بهرسمیت بشناسیم. در آن صورت فقط میماند اینکه چی صدایش کنیم. «تای گاوبندی» چهطور است؟
انواعِ حرف تا و دیگر «تا»ها در زبان و ادبیاتِ فارسی
(برخیشان امروزه کاربرد ندارند)
۱) عدد و واحدِ شمارش:
هر روز از برای سگ نفس بوسعید / یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست (سعدی)
هر روز بیست تا نان بر طبقی نهاده بر روی آب فرود آمدی. (قابوسنامه)
ـ بهطور خاص در معنای تخته و ورق و طاق و طاقه در مورد لباس و فرش و نظایرِ اینها:
شد از مستی شتاب آورد بر شیر / به یک تا پیرهن بی درع و شمشیر (نظامی)
۲) حرف تا برای تعلیل و چرایی بهمعنای «برای اینکه» و «تا اینکه»:
چنین است رسم سرای سپنج / بدان کوش تا دور مانی ز رنج (فردوسی)
زین دایرهی مینا، خونینجگرم، می ده / تا حل کنم این مشکل، در ساغر مینایی (حافظ)
دستها میسایم / تا دری بگشایم… (نیما یوشیج)
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم / ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم (حافظ)
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم / زان پیش که از زمانه تابی بخوریم (خیام)
یکروز بباش تا همهی سرایها و خانهها به تو نمایند. (تاریخ بیهقی )
ـ حرف تا بهطور خاص گاهی معنای نتیجهبخشی هم میدهد:
همی خواستم تا جهانآفرین / بدو داد آباد روی زمین (فردوسی)
امیر ماضی چند رنج برد تا قدر خان خانی یافت. (تاریخ بیهقی)
۳) حرف تا بهمعنای «مادام که (تا زمانی که)»:
تا جان در تن است، امید صد هزار راحت است. (تاریخ بیهقی)
تا ساغرت پر است، بنوشان و نوش کن (حافظ)
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
۴) حرف تا بهمعنای «از هنگامی که، از وقتی که» و «آغاز زمان»:
تا جهان بود از سر آدم فراز / کس نبود از راز دانش بینیاز (رودکی)
تا خار غم عشقت آویخته در دامن / کوتهنظری باشد رفتن به گلستانها (سعدی)
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند / تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم (حافظ)
تا شدم حلقهبهگوش درِ میخانهی عشق / هر دم از نو غمی آید به مبارکبادم (حافظ)
۵) بهمعنای «اگر»، که از ادات شرط است:
گرد تو گیرم که به گردون رسم / تا نرسانی تو مرا، چون رسم (نظامی)
تا راه قلندری نپویی، نشود / رخساره به خون دل نشویی، نشود (خیام)
۶) حرف تا همراه با کلمههای پرسشی مانند چند و کی و چه و…:
تا کی بهتمنای وصال تو یگانه / اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه؟ (شیخ بهایی)
جانا به غریبستان، چندین به چه میمانی / بازآ تو از این غربت، تا چند پریشانی (مولوی)
ـ حرف تا بهطور خاص بهمعنای «الی» در عربی:
کیومرث و جمشید تا کیقباد / کسی از مسیحا نکردند یاد (فردوسی)
شاعران پارسیگو، از رودکی و فردوسی تا حافظ و سعدی
۷) حرف تا بهمعنای پایان و غایتِ زمان، که به آن حرفِ اضافه گفته میشود:
سلطان مسعود خلوت کرد با وزیر و آن خلوت تا نماز پیشین بکشید. (تاریخ بیهقی)
دوش در حلقهی ما قصهی گیسوی تو بود / تا دل شب سخن از سلسلهی موی تو بود (حافظ)
۸) بهمعنای «تا زمانی که (با مفهوم شرط):
تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب شود. (ضربالمثل)
تا صدف قانع نشد، پُر دُرّ نشد (مولوی)
تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد (نظامی)
۹) بهمعنای پایان و غایتِ مکانی:
میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است.
زمین کوه تا کوه پر پر بود / ز پرش همه دشت پر فر بود (فردوسی)
گفت میباید تو را تا خانهی قاضی برم / گفت قاضی از کجا در خانهی خمّار نیست (پروین اعتصامی)
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی / تا در میکده شادان و غزلخوان بروم (حافظ)
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم / از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم (سعدی)
(«تا» در مصرع اول برای تعلیل است، در مصراع دوم حرف اضافه بهمعنای پایان مکانی.)
۱۰) اسم بهمعنای «مثل و مانند»:
من تای شما نیستم.
بنیامین و علی تای همدیگرند.
۱۱) حرف تا حرف بهمعنای «همینکه و به محض اینکه»:
تا تو را از دور دیدم، رفت عقل و هوش من (صائب)
تا خبر یافتند، ده دوازده فرسنگ جانب ولایت خود رفته بود. (تاریخ بیهقی)
سلطانِ ازل گنجِ غمِ خویش به ما داد / تا روی در این منزلِ ویرانه نهادیم (حافظ)
۱۲) حرف تا همراه فعل «کرد» بهمعنای رفتار:
با من خوب تا نکرد.
با مردمِ کشورش بد تا میکند.
۱۳) بهمعنای «آگاه باش» و بهجای «هان» با کاربردِ هشدار:
ز صاحبغرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی، پشیمان شوی (سعدی)
تا نباشی حریف بیخردان / که نکوکار بد شود ز بدان (سنائی)
گر فلکت عشوهی آبی دهد / تا نفریبی که سرابی دهد (نظامی)
حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر / که قطره قطره باران چو با هم آید، جوست (سعدی)
ـ در این معنا، گاهی با واژههایی چون «زینهار» یا «الا» یا «نگر» یا «هان» هم همراه میشود:
الا تا نشنوی مدح سخنگوی. (سعدی)
نگر تا نداری به بازی جهان / نه برگردی از نیک پی همرهان (فردوسی)
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند / قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی (حافظ)
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ / نگر تا حلقهی اقبال ناممکن نجنبانی (حافظ)
هان تا ننهیم ساغر باده ز دست / در بیخبری، مرد چه هشیار و چه مست (خیام)
۱۴) بهمعنای «تنها» و در کلمهی «یکتا» بهمعنای یگانه:
رخش، آن طاق عزیز،آن تای بیهمتا (اخوان ثالث)
خرقهپوشان صوامع را دو تایی چاک شد / چون من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم (سعدی)
۱۵) بهمعنای «تار، مو، رشتهی ریسمان»:
یکی تا موی اندام تو بر من / گرامیتر ز هر دو چشم روشن (فخرالدین اسعد گرگانی)
نماند از جان من جز رشته تایی / مکش کین رشته سر دارد به جایی (نظامی)
ـ بهطور خاص بهمعنای “تار و سیم» در سازها:
وان هشت تا بربط نگر جان را بهشت هشت در / هر تار ازو طوبی شمر صد میوه هر تا ریخته (خاقانی)
۱۶) بهمعنای «لا، شکن، تو، چین، خم»، که با فعل هم میآید:
در قیامت این گفتها دارد رجوع / وز خجالت شد دوتا او در رکوع (مولوی)
۱۷) حرف تا بهمعنای «که»:
بگو تا چه داری بیار از خرد / که گوش نیوشنده زو بر خورد (فردوسی)
عمر گرانمایه در این صرف شد / تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا (سعدی)
عمری است تا من در طلب هر روز گامی میزنم / دست شفاعت هر زمان در نیکنامی میزنم (حافظ)
خواهم که بدانم من ، جانا تو چه خودداری / تا از چه برآشوبی تا از چه بیازاری (منوچهری)
خواجه… بفرمود تا وی را بگرمابه بردند و جامه پوشانیدند. (تاریخ بیهقی )
این مرد را بفرماید تا نزنند و از وی و پسرش خط بستانند به نام خزانه . (تاریخ بیهقی )
۱۸) حرف تا بهمعنای «ببینیم که، باید دید، خدا داند و…»:
صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا که قبول افتد و که در نظر آید (حافظ)
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست / صاحبخبر بیامد و من بیخبر شدم (سعدی)
یکی دشت با دیدگان پر ز خون / که تا او کی آید ز آتش برون ( فردوسی)
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود / تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود (حافظ)
۱۹) حرف تا برای اغوا و تشویق و انگیزش:
الا تا درختِ کَرَم پروری / گر امید داری کز او بر خوری (سعدی)
ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی / هزار نکته در این کار هست تا دانی (حافظ)
۲۰) بهمعنای «هراندازه و هرقدر»:
مزن تا توانی بر ابرو گره / که دشمن اگر چه زبون، دوست به (سعدی)
به امروز ما باز کی در رسیم / که تا بیش تازیم، بیش از پسیم (اسدی)
۲۱) حرف تا بهمعنای «حتا»:
همهچیز به سیم خریدندی تا کاه و هیزم. (تاریخ سیستان)
۲۲) حرف تا برای سنجش و قیاس:
تو را بیشتر دوست میدارم تا او را.
از سفید بیشتر خوشم میآید تا سیاه
*در معرفی انواعِ «تا» وامدارِ لغتنامهی دهخدا هستم و مطلبی از مهران بیغمی.
** این دستهبندی و جزئیاتش وحیِ مُنزَل نیست؛ اگر نقص یا اضافه یا اشتباهی دارد، تکمیل یا اصلاحش با شما.
۵ نظر
چقدر این دقت در زبان خوب و نادره منشا این تای نابجا به گمان من ترجمه نادرست یک کلیشه انگلیسی هست و کار مترجمان عجول در زیرنویس فیلم ها و دیالوگ سریال های تلویزیون و اخبار ورزشی و غیره
با درود و احترام،
در مثال مربوط به کاربرد «۱۸) حرف تا بهمعنای ‘ببینیم که، باید دید، خدا داند و…’»:
این بیت خیام آمده بود:
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهی خاک ما تماشاگه کیست
که بنده همواره «تا»ی آن را به معنی «تا زمان» یا «تا هنگام» میخواندم!
هنوز هم قدری تردید دارم و احساس میکنم برای «تا» به معنای «باید دید»، فعل جمله نیز در زمان آینده- «تا سبزۀ خاک ما تماشاگه که خواهد بود؟»- یا در وجه التزامی- «تا سبزۀ خاک ما تماشاگه که باشد» به قیاس «صالح و طالح متاع خویش نمودند/ تا که قبول افتد و که در نظر آید»- برازندهتر میبود. زمان حال، اگرچه چندان هم ناخوش به گوش نمینشیند، اما به چشم اینجانب، گرایش به خوانش «تا هنگام» را تقویت میکند.
از این که بگذریم اگر خوانش «باید دید» را بپذیریم نقش «که» در مصراع اول هم باید، از واصل جمله معترضه، به یک «که» دیگر تغییر کند: «این سبزه که- هیچ!- امروز تماشاگه ماست- و همین!- باید دید سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست»! قدری بیثبات میکند؛ چون ایشان زمانی کارشان این بود که جمله معترضه «امروز تماشاگه ماست» را به «آن سبزه» وصل کنند، در انتظار باقی جمله اصلی… که حالا خودش یک «سبزۀ خاک ما» برای خودش دارد!… این «که» کار خوانش «باید دید» را خیلی دشوار میکند!
با سپاس و آرزوی تندرستی،
— آرام قریب
سپاس. از خواندن شما لذت می برم هم اینجا هم آنجا.
با سلام
ممنون از تمام اطلاعاتی که صادقانه و از سر آگاهی با دیگران به اشتراک می گذارید. خدا قوت
یک سوال ذهن مرا درگیر کرده است همیشه بدون اینکه از منبع آگاهی شنیده یا خوانده باشم از «و» در آغاز برخی از جملات استفاده می کردم و از نظرم این و اتصال زیبایی را با آنچه گفته بودم برقرار می کرد. اما در حوزه نگارش با نظرات متفاوتی رو به رو هستم. برخی استفاده از و در ابتدای جمله و بعد از ویرگول یا نقطه را اشتباه تلقی می کنند. نظر شما در اینباره چیه؟ در نوشته های شما هم با این نوع استفاده از «و» روبه رو شدم و لذت بردم آیا منعی در استفاده از این ساختار وجود داره؟
سلام.
منبعی، احتمالاً به آن معنا که در ذهن شماست، من سراغ ندارم. اما این را میدانم که این قبیل موارد وحی منزل نیست، بهخصوص در متون روایی یا متونی که جنبهی روایی دارند، گاهی بر پایهی درک نویسنده لازم هم به نظر میرسد. البته باید مراقب هم بود بهنظرم که استفاده از آن بهمرور بهگونهای نوشد که خاصیت «تأکیدگذاری»اش را از دست بدهد.