«شاید بیداری درنهایت بهتر باشد. حتا اگر چشم بگشایی تا رنج ببری، بهتر از آن است که عمری در چنگ خیالهای واهی بمانی.» ـ کیت شوپن
پرتو شریعتمداری: هشتم فوریه (۲۰ بهمن) سالروز تولد کیت شوپن (۱۹۰۴-۱۸۵۰) نویسندهی آمریکایی و از پیشگامان جنبش «بیداری»[1] زنان در ادبیات است. امروزه کمتر گلچینی از داستانهای کوتاه زنان نویسندهی انگلیسیزبان یا نویسندگان آمریکایی را میتوان یافت که یکی از نوشتههای او در آن نیامده باشد.
کیت شوپن در عمر نسبتاً کوتاهش به کنشگری اجتماعی و سیاسی نپرداخت، اما به دلیل کامیابی ادبیاش در به تصویر کشیدن زنانی که در جامعهی زیر سلطه و یکهتازی مردها تابوهای جنسیتی را میشکنند و به جستوجوی هویت انسانی مستقل خود برمیآیند، نامش با جنبش فمینیسم گره خورده است.
کاترین او فلاهرتی (فلارتی) که بعدها با نام کیت شوپن به شهرت رسید، در شهر سنت لوئیس در ایالت میزوری آمریکا در خانوادهای مرفه به دنیا آمد. پدرش ایرلندیتبار بود و مادرش فرانسویتبار. در پنجسالگی پدرش را در سانحهی قطار از دست داد. از پنج فرزند خانواده، کیت یگانه فرزندی بود که نوجوانی را پشت سر گذاشت. یک برادر ناتنی او هم در جنگ داخلی آمریکا اسیر شد و بر اثر تیفوس درگذشت.
در سالهایی که آمریکا در تبوتاب جنگ بود، کیت زیر سایهی مادر، مادربزرگ و مادر مادربزرگش که همگی بیوه و اغلب درسخوانده و متکی به خود بودند، بالید. مادر مادربزرگ او در سنت لوئیس اولین زنی بود که توانست بهشکل قانونی از همسرش جدا شود و کودکانش را سرپرستی کند. مادربزرگ مادری کیت با جدیت به تحصیلات نوهاش پرداخت و خود به او موسیقی و زبان فرانسه آموخت. کیت که از نوجوانی دوزبانه بود، در مدرسهای کاتولیک در سنت لوئیس درس خواند و ضمن آشنایی با آموزههای اخلاقی مذهب کاتولیسیسم – که بعدها آنها را در آثارش به پرسش گرفت – به ادبیات کلاسیک و آثار نویسندگان معاصر از جمله دیکنز و زولا دلبسته شد.
در بیستسالگی با مردی تاجرپیشه به نام اسکار شوپن ازدواج کرد و زن و شوهر، پس از سفری کوتاه به اروپا، در نیواورلئان (لوئیزیانا) ساکن شدند. کیت شوپن طی هشت سال شش فرزند (پنج پسر و یک دختر) به دنیا آورد و در این مدت به مادری و همسرداری مشغول بود و شاید جز برای دل خودش چیزی ننوشت. چندی بعد، همسرش بر اثر ابتلا به مالاریا درگذشت و کیت با فرزندانش و بدهی سنگینی (بر پایهی بعضی منابع ۱۲ هزار دلار و بهگفتهی برخی دیگر ۴۲ هزار دلار) که میراث ناکامیهای اقتصادی همسرش در آمریکای پس از جنگ داخلی بود، تنها ماند.
مدتی بر آن شد تا تجارت اسکار را در لوئیزیانا دنبال کند، اما گشایشی به دست نیامد. پس کسبوکار شوهر را فروخت و با پافشاری مادرش و بههزینهی او با فرزندان خود به خانهی مادری بازگشت. هرچند این جابهجایی هم چندان به او مجال التیام نداد، زیرا سال بعد مادرش از دنیا رفت و کیت شوپن که همواره سایهی مرگ را بر زندگی نزدیکانش گسترده میدید، باز تنها ماند.
به افسردگی دچار شد و در آستانهی فروپاشی روانی قرار گرفت. پزشکش توصیه کرد به نوشتن روی آورد. این جمله از کیت نقل شده که «از نوجوانی همیشه احساس میکردم دوست دارم داستان بنویسم، اما هیچگاه جاهطلبی یا ذوق نامآور شدن نداشتم. نخست به این دلیل که میدانستم آموختن یک سبک ادبی چه اندازه کار و زمان میبرد. دوم اینکه هر وقت خواستم داستانی بنویسم، از ساختن و پرداختن پیرنگ ناتوان بودم».
با این حال، در دورانی که نویسندگی از معدود شیوههای کسب درآمد برای زنان بود، کیت شوپن که ستایشگر داستانهای کوتاه و استادانهی گی دو موپاسان فرانسوی بود، تردید را کنار گذاشت و با جدیت به داستاننویسی پرداخت.
با آنکه به میزوری بازگشته بود، صحنهی اغلب داستانهایش همچنان لوئیزیانا بود و از بافت جمعیتی و فرهنگیِ غنی این ایالت جنوبی آمریکا بهره میگرفت. در فاصلهی چند سال و با وجود داشتن فرزندان نوجوان، فعال شد و برای مجلههای ادبی و محلی دهها داستان کوتاه، جستار و طرحواره نوشت. استقلال و بلوغ فکری زنان، اختلافات طبقاتی و نژادی، میراث جنگ داخلی، رویارویی با هنجارها و کلیشههای اخلاقی و اجتماعی از درونمایههای داستانهای او بود.
اولین رمانش[2] با درونمایهی ازدواجهای نافرجام و اعتیاد به الکل در ۱۸۹۰ منتشر شد که اگرچه با استقبال منتقدان مواجه نشد، نوید ظهور نویسندهای با زبان و سبکی ویژه میداد. بعضی هم شاید در نگاه واقعگرایانهی کیت شوپن ردپای موپاسان را میدیدند. پس از آن، دو مجموعهداستان کوتاه از او (در ۱۸۹۴ و ۱۸۹۷) منتشر شد که تصویرگر زندگی فرانسویتبارها و دیگر اقوام ساکن لوئیزیانا بود و شهرتش را بهعنوان نویسندهای بومینگر به تثبیت رساند.
اگرچه نویسندگی زندگی او را به لحاظ مالی تأمین نمیکرد، بهتنهاییاش پایان داد و خانهاش را – به سبک وسیاق محافل ادبی فرانسه – به کانونی برای سرشناسان و دوستداران ادبیات تبدیل کرد.
با این حال، این شهرت و زندگی اجتماعی دلگرمکنندهی ناشی از آن در سال ۱۸۹۹ با انتشار دومین رمان کیت شوپن با عنوان «بیداری» دستخوش تزلزل شد. ادنا پونتلیه، قهرمان زن داستان که همسر و مادری جوان و کموبیش ناخشنود از زندگیِ بهظاهر بیکموکاست خویش است، به کاوش در عواطف و تمایلات شخصی و هنری خود میپردازد و در آستانهی نوعی «بیداری» و توهمزدایی از خود و دنیای پیرامونش قرار میگیرد. معرفی چنین شخصیتی که معیارهای مقبول جامعه در پیوند با زنان را به چالش میگرفت، از سطح انتظارات خوانندگان و منتقدان محافظهکار کیت شوپن فراتر بود و این جسارت را تاب نیاوردند.
دوران زندگی شوپن روزگاری بود که زنها موجوداتی شکننده، آسیبپذیر، متکی به مردان و نیازمند پشتیبانی مادی، فکری و عاطفی آنان محسوب میشدند و ایفای نقش مادر و همسر ایثارگر و آرمانی غایتِ آرزوهای زن تلقی میشد. درحالیکه قهرمانِ بیداری با تردیدها، کنکاشها، استقلال رأی، پختگی عاطفی و سرانجام با گزینش رهایی نمادین خود (مرگ) به این ارزشهای زنانهی ویکتوریایی پشت میکرد. همین باعث شد در روزگاری که انتشارِ «مادام بوواری» و «آنا کارنینا» بر شهرت و اعتبار نویسندگان مرد این آثار میافزود، بعضی تنگنظران داستان کیت شوپن را زهرآگین بخوانند و زبان به نکوهش او بگشایند.
بر پایهی روایتهای تأییدنشده[3]، کتابخانههای سنت لوئیس «بیداری» را از قفسههای خود برچیدند. کیت شوپن دلسرد و آزردهخاطر از سرزنشها به خلوت و خاموشی خزید و کمتر نوشت. از آن زمان تا پایان عمرش در تابستان ۱۹۰۴ – بر اثر سکتهی مغزی – فقط دو داستان از او منتشر شد.
اما در نیمهی دوم سدهی بیست میلادی، منتقدانِ بنامی چون ون وایک بروکس[4]، کیت شوپن و قلم شاعرانه و تفکر پیشروِ او را از نو کشف کردند و گَرد فراموشی از نام و آثارش زدوده شد. در دههی هفتاد مجموعه داستانها و نوشتههای او گردآوری و بازچاپ شد. دومین رمانش که از چشم دو نسل از خوانندگان دور مانده بود، به یکی از متون کلاسیک جنبش فمینیسم در آمریکا تبدیل شد و دوستداران ادبیات از تازگی و پیشگرایی نگاه او به زندگی زنان به شگفت آمدند.
کیت شوپن به توانمندی و خودسالاری زنان باور داشت و این باور را در شخصیتهای الهامبخشش و زبان قدرتمندی که در وصف افکار و روحیات آنها به کار میبرد، به نمایش گذاشت. برای همین است که امروز در مقام نویسندهای گرچه کمکار اما مدرن جایگاهی استوار دارد.
زیرنویسها
[1] «بیداری» نام دومین و واپسین رمان این نویسنده است.
[2] At Fault یا لغزشکار (گویا به فارسی ترجمه نشده است).
[3] امیلی تاث، زندگینامهنویس معتبر شوپن، گفته که شواهدی برای اثبات این شایعهی فراگیر نیافته است.
[4] Van Wyck Brooks در دههی پنجاه میلادی «بیداری» را «یک کتاب کوچک بینقص» خواند.
خوابگرد: تا جایی که میدانم، دو ترجمهی فارسی از رمان «بیداری» کیت شوپن منتشر شده است؛ یکی با ترجمهی ماهان سیارمنش در انتشارات دوات معاصر در ایران و دیگری با ترجمهی رامین انوری در نشر واژه در افغانستان. البته هیچیک از این ترجمهها را متأسفانه من نخواندهام و قضاوتی دربارهشان نمیتوانم داشت.
این سو و آن سو گاهی داستانهای کوتاهی هم از کیت شوپن به فارسی برگردانده شده که مشهورترینشان در فارسی داستانِ «رؤیای یکساعته» است (عنوانهای دیگری هم برایش انتخاب شده ازجمله «داستانِ یک ساعت» و «خوشحالی یکساعته»). ترجمهی حسین پاینده از این داستان در در دههی هفتاد در یکی از شمارههای مجلهی «ادبیات داستانی» منتشر شد و ترجمههای دیگری از آن هم در وب در دسترس است، ازجمله این و این.
۳ نظر
سپاس از نوشته.این تکه جمله نادرست است:
“البته هیچیک از این ترجمهها را متأسفانه من نخواندهام و قضاوتی دربارهشان نمیتوانم داشت.”
این جمله مشکل دستوری دارد.به جای کُنش «داشت» که زمان گذشته است باید کُنش «بدارم» که زمان اکنون است بکار رود:
“البته هیچیک از این ترجمهها را متأسفانه من نخواندهام و قضاوتی دربارهشان نمیتوانم بدارم.”
این هم یکی از غلطهایِ جااُفتادهیِ اینروزها در زبان فارسی است.
اشتباه میکنید. در نثر و نظم فارسی تا دلتان بخواهد از این نمونهها هست. اتفاقاً شیوهای است که بهمرور استفادهاش برافتاده نه اینکه غلط جاافتادهی اینروزها باشد. فقط یک نمونه از سعدی: نمیتوانم بی او نشست یک ساعت / چراکه از سر جان بر نمیتوانم خاست
درود. کتاب همنوایی ارکستر شبانه چوب ها را خواندم. از خوانشش لذت بردم. ممنون از پیشنهاد خوبتان. یک سوال، توی فضای نظرات با کلیدهای کیبورد امکان ایجاد نیم فاصله نیست. مرسی اگر راهنمایی کنید.