هشدار: در این یادداشت سکانسِ آخرِ فیلمِ یدو تعریف میشود.
رضا شکراللهی: فردای روزی که فیلم «یدو» شش سیمرغ جشنوارهی فیلم فجر را گرفت، نویسندهی داستانی که فیلمنامهی «یدو» از آن اقتباس شده، دربارهی این فیلم گفت «در مجموع فیلم خوبی بود، اما دلیل منطقیای ندارد که پایان فیلم آنطور باشد. به نظر من این پایان اصلاً از نظر منطق داستانی مشکل دارد».
این نظرِ داستاننویس چندان شنیده نشد و احتمالاً کمتر کسی هم هست که دقیقاً بداند پایانبندی داستانِ فیلم چه تفاوتی دارد با پایانِ داستان در کتابِ نویسنده.
مهدی جعفری و همسرش مهین عباسزاده فیلمنامهی «یدو» را از داستانِ کوتاه «زخم شیر» از مجموعهداستانی به همین نام نوشتهی صمد طاهری با اجازهی خودِ او اقتباس کردهاند. صمد طاهری سال ۱۳۹۷ بابتِ این کتاب که شامل ۱۱ داستان کوتاه است، تندیس طلایی بهترین کتابِ سال را از جایزهی «احمد محمود» گرفته بود.
من امکان تماشای فیلم «یدو» را نداشتهام تا امروز اما بهروایتِ دوستی که آن را تماشا کرده، پس از روزها جدلِ پسرِ نوجوانِ قصه با مادر برای ترکِ آبادانِ زیرِ گلوله عاقبت راهی شط میشوند اما اجازهی سوار کردنِ بزِ خانواده به لنج را نمییابند و مجبور میشوند بز را همانجا رها کنند. وقتی لنج راه میافتد، ناگهان نوجوانِ قصه تصمیمش عوض میشود و به آب میپرد و برمیگردد کنارِ بز و حتا در دیالوگی در حاشیهی این صحنه هم بهگونهای تأکید میشود که برگشتش به آبادان بهبهانهی بز اما در اصل برای دفاع از آبادان است.
صمد طاهری اما داستان را اینگونه تمام نکرده است. پایانِ داستانِ «زخم شیر» که اتفاقاً کاملاً باورپذیر و منطقی است، به این قرار است:
«لنج از اسکله جدا شد و بهکندی به سمت دریا رفت. بزِ حنایی که فهمیده بود قالش گذاشتهایم، آمده بود لبِ شط، تند و تند به چپ و راست میرفت، لنج را نگاه میکرد که دور میشد، معمع میکرد و دورِ خودش میچرخید. خیجو کهرهها را سفت توی بغل گرفته بود و گریه میکرد. ننه و یدول هم بزِ حنایی را نگاه میکردند که همانطور با بیتابی به چپ و راست میرفت و معمع میکرد و گوشهای نمدیِ درازش تکان میخورد. من هم نگاهش کردم تا وقتی که بهاندازهی گنجشکی شد و ناپدید شد. به ننه نگاه کردم که مژههایش خیس بود و خیرهی همان گنجشکی بود که حالا ناپدید شده بود.»
شک ندارم که اقتباس سینمایی از داستانِ «زخم شیر» کاری دشوار بوده است. این داستانِ کوتاه را اگر بخوانید، میبینید که اساساً فاقدِ درام بهمفهومِ کلاسیک است که البته این نقطهضعف آن هم نیست، اساساً ساختار آن اینگونه است و خواندنش هم بسی لذتبخش. اینکه بتوانی از داستانی تا این حد کمماجرا و بهخصوص با این روایتِ عامدانه تخت فیلمنامهای درآوری که در کنارِ گیراییِ ایده و جذابیتهای بصری و اجرایی «قصه» هم تعریف کند، کاری سنگین است. و چون فیلم را ندیدهام، طبعاً حرفی دربارهی چندوچونِ این اقتباس نمیتوانم گفت. اما پایانبندی داستانِ فیلمِ «یدو» در قیاس با پایانبندی داستانِ «زخم شیر» جای حرف دارد.
بهراحتی میتوان گفت که «زخم شیر» یک اثرِ «ضدجنگ» است؛ در شهری که بیشترِ مردمِ آن درها را قفل زدهاند و شتابان از گلوله و مرگ گریختهاند با این امید که فرداپسفردا غائله میخوابد و بازمیگردند، شماری اندک که یا پای رفتن نداشتهاند یا جای رفتن، هنوز شهر را زندگی میکنند؛ از جمله خانوادهای که بزی حامله دارند. هیچ اتفاق بزرگی در داستان نمیافتد جز روایتِ برشهایی از شیوهی گذرانِ زندگیِ این خانواده تا جایی عاقبت آنها نیز ناگزیر میشوند آبادان را ترک کنند و شهر بماند و سربازان و نظامیان این سو و عراقیهای مهاجم و دشمن در آن سو.
هیچ نشانهای از روضه و نوحه نه در لحنِ داستان هست و نه در متن آن. نویسنده با لحنی خونسرد و در نماهایی اغلب نزدیک از زاویهدیدِ یک نوجوان فضای جنگزدهی شهر و سختیهای حیرتانگیزِ زندگیِ این خانواده را روایت میکند تا وقتی که به رفتن مجبور میشوند و حتا نمیتوانند بزِ داستان را هم با خود ببرند تا دستکم بزغالههایی که بهزعمِ خود پنهانی سوارِ لنجشان کردهاند بیمادر نمانند. همین.
به من اگر باشد که هم جنگ دیدهام و هم جنگیدهام، میگویم «حماسه»ای اگر در «جنگی» باشد، تنها آن چیزی است که از عشق جان میگیرد و به سینه سپر کردن در برابر متجاوز به خانه و خانمان میانجامد. در این داستانِ بهخصوص جانمایهی حماسه را میتوان در جزءبهجزء عشقی دید که هریک از آدمهای این داستان به آدمها و اسباب و خشت و خاک و درخت و حتا پستان بادکرده از شیرِ گاوهای شهر میورزند. در داستانِ «زخم شیر» که همهچیز را نویسنده در ستایشِ زندگی چیده و روایت کرده است، حماسهای اگر باشد، باید آن را در سفیدی میان کلمهها و سطرها بجوییم و در آنچه نه در پیشِ قصه که در پسِ آن رخ میدهد یا قرار است رخ دهد.
هم از این روست که وقتی داستان با صدای بزِ تنهامانده و چشمانِ خیسِ ننه و دور شدنِ نوجوان از شهر تمام میشود، با منطقیترین و انسانیترین و واقعگرایانهترین پایانِ ممکن برای این داستان روبهرو میشوی. متجاوزان جنگی را بر شهر و مردمِ شهر آوار کردهاند و عاقبت غیرنظامیان «بهخصوص کودکان» ناگزیر به آواره شدن و رفتناند.
پایانِ داستانِ «یدو» اما از این جنس نیست. پریدنِ نوجوان از روی لنج به آب و برگشتن به شهر در آخرین لحظه از روندِ گریزِ ناگزیر از شهر متأسفانه از جنسِ «حماسه»ای است که در فرهنگِ «رسمی» (تزریقی) تعریف شده و تنها دستگاهِ فرهنگ رسمیِ تبلیغاتی است که میکوشد آن را بهعنوان وجهِ حماسیِ جنگ در بازار افکار بفروشد.
کیست که بتواند منکرِ وجهِ حماسیِ دفاع در برابر تجاوز شود! این وجه از جنگ حتا در دوران معاصر نیز در فرهنگ عمومی جهان یک ارزش فرهنگی است. اما تهییج غیرنظامیان خاصه کودکان و نوجوانان به جنگیدن ولو بهاسم دفاع نهتنها ارزش نیست که همان چیزی است که راهِ داستانِ ضدجنگِ «زخم شیر» را از فیلمِ «یدو» جدا میکند و این فیلم را به دامان «تبلیغات رسمی» میاندازد.
وظیفهی «دفاع از کشور و مردم» را که میتواند وجوه حماسی هم پیدا کند، آنچنانکه تاریخچهی جنگ ایران و عراق سرشار از حماسههای فردی و گروهی رزمندگان ایران است، نباید بر دوش کودکان و نوجوانان و غیرنظامیان گذاشت. نوجوانِ داستان «زخم شیر» در پایان داستانی ضدجنگ عاقبت راهی سرپناهی موقت دور از جنگ میشود تا شهر بماند و نظامیانِ ولو ناآزموده. نوجوانِ فیلم «یدو» اما قرار است برگردد تا لباسِ جنگ بپوشد، و این همان افتادنِ یک اثرِ هنری به دامِ تبلیغاتِ رسمی است که بهجای تبلیغِ پرهیز از جنگ (که نیازمندِ تقویتِ ساختارِ اقتصادی و سیاسی و نظامی است)، لباسِ تقدّس به آن میپوشاند و حضور غیرنظامیان خاصه کودکان و نوجوانان در عرصهی جنگ را هم «وظیفهای طبیعی» قلمداد میکند.
مهدی جعفری، کارگردان «یدو»، را از زمانی میشناسم که هنوز پشت لبمان هم سبز نشده بود و با گردِ زغال و دودهی شمع ریش و سبیل میگذاشتیم و میرفتیم روی صحنهی نمایش. سالهای بسیار است که دیگر هیچ تماسی با او نداشتهام، ولی کارهایش را همیشه بادقت دنبال کردهام. مهدی جعفری آنقدر هنرمند و نیز اهل فن هست که حتا اگر بخواهد، نتواند فیلم بد بسازد و، با همهی ایرادهایی که به جشنوارهی دولتی و حکومتی فیلم فجر وارد است و با بخش عمدهای از آنها هم موافقم، میتوانم حدس بزنم که فیلم «یدو» آنقدر مایهی کارگردانی و نیز مایهی بصری داشته که توانسته تا این حد توجه جلب کند.
پس از نمایشِ «یدو» در جشنواره خواندم که برخی آن را «جوابِ “باشو غریبهی کوچک” بهرام بیضایی» توصیف کردهاند و تنها تکیهگاهِ نظرشان هم گویا همین سکانس پایانی فیلم بوده است. شاید برای همین بود که مهدی جعفری هنگام دریافتِ جایزه علاوهبر اظهار ادای دین به مردم آبادان ـ مهدی خود زادهی اهواز است و در زمان جنگ هممحلهی ما در نجفآباد اصفهان شد ـ در ادای دین به فیلمِ باشو هم گفت که «یدو» به گرد پای «باشو غریبهی کوچک» هم نمیرسد – و من این جملهاش را صادقانه یافتم.
آنچنانکه صمد طاهری، نویسندهی داستانِ «زخم شیر» گفته است، پایان فیلم یدو «از نظرِ منطقِ داستانی مشکل دارد و اصلاً همخوان نیست». و من بهتأکید اضافه میکنم که در دنیای امروز پایانِ هر اثر با موضوعِ جنگ تنها اگر در راستای نمایشِ هنرمندانهی زشتیِ جنگ و آثارِ ویرانگرِ آن بهویژه برای خانوادهها و کودکان و نوجوانان در کنارِ ستایشِ زندگی و نکوهشِ جنگ باشد، جای تحسین دارد؛ آنچنانکه «باشو غریبهی کوچک» چنین بود و مهدی جعفری هم بهدرستی ـ هرچند شاید از زاویهای دیگر ـ گفت یدو به گردِ پایش هم نمیرسد.
۱ نظر
این واقعیت جنگ ماست که نوجوانها هم با جون و دل توش شرکت کردن.