رضا شکراللهی: فضانوردان از فضا که برمیگردند، تا رسیدن به زندگی عادی چند ماهی درگیر عوارضی میشوند که خودِ من هیچ تصوری از آن تا چندی پیش نداشتم. مثلاً وقتی به زمین برمیگردند و بدنشان دوباره در معرضِ جاذبه قرار میگیرد، رگهای خونی در پاهایشان که در بیجاذبگی فضا تنبل و ضعیف شده، توانِ بازگرداندنِ خون به نیمتنهی بالایی را ندارند و این وضعیت حتا ممکن است به غش کردنِ فضانوردِ بازگشته به زمین هم بینجامد. ورمِ پشتِ چشم در حدِ ایجادِ ضعف در بینایی و به هم خوردن سامانِ گوارشِ رودهها بهخاطر تغییرِ باکتریها هم از دیگر عوارضِ اقامت در فضاست.
دوستِ روانشناسی دارد همسرم که سابقهی کار در ناسا دارد. دو سه هفته پیش میگفت این عوارضِ جسمی تنها مشکلِ بهزمینبرگشتهها نیست، آسیبی که طی مثلاً شش ماه اقامت در فضا و پس از آن در روندِ درمانِ عوارضِ بازگشت به زمین به روح و روان فضانوردان وارد میشود، خود حکایتِ دیگری است.
حالا حکایتِ من با ویروسِ کرونا و بیماری کووید۱۹ است. بهجز یک شب که از شدتِ بدحالی به یقین رسیدم که روزِ بعد را نخواهم دید، در دیگر روزها و شبهای بدحالی میگفتم خب، دندان روی جگرِ صاحبمردهات بگذار، دورهی بیماری میگذرد و نهایت چند وقتی هم ضعف خواهی داشت و تمام میشود میرود پیِ کارش. اما نرفت پیِ کارش. دورهی بیماری کرونا گذشت و تستِ آنتیبادی هم مثبت شد، اما انگار تازه شروعِ داستان بود برای من.
مشکلم فقط این نبود که پس از آنهمه وقت هنوز نه نای حرف زدن داشتم، نه جانِ راه رفتن و نه حتا توانِ ذهنی لازم برای کارم که همهاش پشت میز میگذرد به سرو کله زدن با انواع متون؛ کرونا پیچومهرههای چارستون جسم و روحم را بهوضوح لقوپق کرد. از همه بدتر و – برای خودم – ترسناکتر عود کردنِ بیماریِ مزمنِ سیوچندسالهام بود که در یک دههی اخیر موفق شده بودم مهارش کنم، با ورزش و با مراقبت و البته دارو.
بیماری کووید۱۹ را پشت سر گذاشتم، اما لاکردار بهفاصلهی دو سه هفته موفق شد زحماتِ ده دوازده سالِ اخیرم را له کند و مرا برگرداند به نقطهی صفر. خواب و آرامشم به هم ریخت و سایهی سنگینِ آن بیماری مزمن بارِ دیگر همهی زاویهها و اجزای زندگیام را سرد و تاریک کرد؛ آنقدر که دوباره مجبور شدم میزانِ مصرفِ روزانهی داروهایم را سهبرابر کنم.
حالا که دارم اینها را مینویسم، هنوز وسطِ رینگِ مبارزهام و اتفاقاً بهمددِ همدلی و مهربانی همسرم و بهارِ فریبای پراگ (هرچند بیشتر بهتماشا از بالکن بهخاطرِ شهربندان) توانستهام حریف را کمی تا قسمتی خسته کنم و تا لحظاتِ ملکوتی ناکآوت راهِ چندانی نمانده، نهایت چند ماه! قصد هم ندارم کوتاه بیایم، ولی خب، دیگر کو جانِ جوانی، که اگر بود، شاید اصلاً مبارزه به دورِ دوم هم نمیکشید.
در کنار این جدالِ سخت، پریروز سری دومِ آزمایشِ کامل و نوارِ قلب و چندمعاینهی دیگر را هم در ادامهی عوارضِ کرونا انجام دادم. نتیجه مقداری فشارِ خونِ بالا از آب درآمد و اندکی آریتمی قلب و یکی دو مزاحمتِ چسکیِ دیگر که برای آنها هم باید دارو مصرف کنم تا بلکه گورشان را گم کنند.
مهم بازگشت به ورزش است، به دویدن. تا پیش از ابتلا به کرونا، علاوهبر برخی روزها یوگا، سرجمع هفتهای ۱۲ تا ۱۵ کیلومتر میدویدم. الان حتا راه رفتنِ طولانی هم هنوز مرا به نفسنفس میاندازد. اما دویدن، بهویژه در روزگارِ فراموشیِ خنده، نهتنها بر هر دردِ بیدرمان دواست که برای من هر بار رسیدن به لحظهای که عرق از روی پیشانی راه میگیرد و شره میکند به چشمها و با سوزشی خفیف نگاه آدم را تار میکند و ریتمِ منظمِ دودَم-دوبازدمِ پیوسته جسم را سبک میکند و جان را نشئه، لذتی است بیهمتا. از امروز باید دوباره شروع کنم، ولو بهجای مثلاً چهار کیلومتر، چهارصدمتر و بهجای دویدن، آرام و کهنسالانه راه رفتن.
یکی دو هفته پیش برای رفیقِ جوانی که حالم را بابتِ کرونا پرسیده بود و زندگی خودش هم بهدلایلی دچار نوسان شده بود، نوشتم: مشهور است که آدمها از میانسالی به بعد سنگین میشوند. آدمِ سنگین کمتر به دل میگیرد، کمتر ناراحت میشود، کمتر غمگین میشود، کمتر غصه میخورد، کمتر عصبانی میشود و هزار کمترِ دیگر. از بزرگیِ دل است مثلاً؟ نه بهگمانم. وقتی مثلِ من به سنّی برسی که برای هر بار بلند شدن از روی مبل مجبور باشی دستت را تکیهگاه کنی، همان زمان خواهی فهمید که دیگر کمکم جان و توانت برای آن «چیزها» هم کمتر میشود. میگفتند همیشه به ما که «بزرگ میشوی، یادت میرود»؛ آدم یادش نمیرود، جانش میرود. پس تا جانِ جوانی داری، بتاز، لذت ببر، جفتک بینداز حتا؛ باقی همه حل است.
حالا که پس از یکی دو هفته احساس میکنم توانستهام وسطِ رینگ سرم را کمی بالا بگیرم و انگیزهای قویتر دارم برای ادامهی مبارزه، باید انگار به خودم بگویم که هی شکراللهی – بله، ما در خانه مثل دورانِ دبستان همدیگر را به فامیل صدا میکنیم! – تا جانِ میانسالی داری، بتاز و لذت ببر اما دیگر جفتک نینداز، بهجایش بندِ کفشهایت را محکم کن و آرام راه بیفت؛ باقی همه حل است.
*عکس را روزی گرفتم که آدمفضاییهای مخصوص کرونا به خانهمان هجوم آورده بودند!
** پس از انتشار این یادداشت، با توضیحاتِ دو دوستِ پزشک و نیز چند دوستِ مجرب فهمیدم که ظاهراً گرفتارِ «کووید مزمن» (Long Covid) شدهام. اگر چنین باشد، وضعیتم ممکن است چندین ماه ادامه داشته باشد و مهم اینکه نباید بیپروا رفتار کنم. چارهای ندارم جز اینکه به جسم و جانم فرصتِ بیشتر بدهم برای گذراندنِ کاستیهای جسم و جان و اختلالهای روان.
۱۷ نظر
بلا دور باشد. به صحت و سلامت و وطن بازگردید انشاءالله.
ممنونم م.م.ب جان.
چه خوب که این بیماری اهریمنی را شکست دادید و رویش را کم کردید. همیشه شاد و پرتوان باشید.
دمتان همیشه گرم چون دم جوانان باد که میانسال نیستیم و هنوز جوانیم.
بلا به دور. سلامت باشی و به خاطرش آسوده خیال و کم اضطراب.
برایتان یک میانسالی لذت بخش با طعم جوانی آرزو میکنم
جونتون سلامت. بلایا انقدر بیشمارن که اگه اوضاع همین طوری پیش بره فقط جانسختها به پیری میرسن. شما هم ظاهرن یکی از اونهایید.
تلخی کرونا در نثری شیرین
با آرزوی صحت و تندرستی برای شما آقای شکراللهی، در حین خواندن متن دو تصمیم گرفتم یکی من هم وبسایتی بزنم و روزنوشت و دلنوشت ها را ثبت کنم، دیگری دویدن را هم در برنامهام بگذارم.
حتماً این کار را بکنید، حتماً.
جانتان سلامت🙏
برادرم آنقدر بزرگ شده است که پیراهن_ کوچک شده پدرم، اندازه اش شود. کاش من هم به اندازه پیراهن کوچک شده برادرم، بزرگ شده باشم.
جناب شکر اللهی توانا
با خواندن روز نوشت شما دلم کرونا خواست!
چقدر این کرونا که به ما درسها بدهد. رمانی نوشتهام که با آن جانم و جانانم رفت، یکی مادر و یکی زن برادر. همینطور است عزیز! آدم یادش نمیرود، جانش میرود. سلامتیت را آرزو میکنم.
همواره پاینده باشید. بدون تردید ورزش نقش بیبدیلی در بهبودتان و ادامه روند بهبودیتان داشته و خواهد داشت. این نتیجه چندین مشاهده میدانی من است. کاملا هم بدیهی است وقتی ویروس به عضو ضعیف شده حمله میکنه و نقش ورزش تقویت عمومی بدن و ریهها خصوصا باشه، حتما ویروس به سد محکمی برخورد میکنه. البتهباز به شرایط عمومی بدن بستگی داره.
در مورد میانسالی و کهنسالی به نظرم کاملا به شیوه زندگی بستگی داره و اساس و بنیان جوانی.
شفای عاجل دادا
با آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری آقای شکراللهی