آرمان ریاحی: اگر در گذشته رویکرد سینما سادهکردن پیچیدگیهای زیستن بود، سینمای امروز، تا میتواند، سعی میکند پیچیدگیهای یک زندگی ساده را بیرون بکشد و نمایش دهد. فیلم نهنگ این کار را با نشانهها انجام میدهد: خانهای ساده و آشفته و مردی که از فربهی مفرط در حال مرگ است؛ موجودی سنگینوزن که دچار لرزش چربیهاست و مرز جنسیت خود را گم کرده و ما شاهد رنجی هستیم که او بر خود تحمیل کرده است.
نقشآفرینی برندن فریزر در فیلم نهنگ بهکارگردانی فیلمساز مطرح سینما، دارن آرونوفسکی، برای بیشتر سینمادوستان حادثهای بود که توانست فصلی نوین در تاریخ بازیگری بگشاید.
داستان فیلم طرح و توطئهای ساده دارد: چارلی مردی است که به خاطر گرایشهای همجنسگرایانه خانوادهاش را رها کرده و پس از مرگ معشوقش از راه تدریس آنلاینِ جستارنویسی روزگار میگذراند و ورود یک جوان تازهوارد و بعدتر دختر چارلی اتفاقاتی را رقم میزند که ما را مجاب میکند دوباره با شخصیتی ماندگار و بهیادماندنی در تاریخ هنرهای نمایشی آشنا شدهایم که در ایجاد معانی ضمنیِ پرشمار تواناست و میدانیم که چنین اتفاقی چقدر نادر است.
تمام قصهی فیلم نهنگ در خانهی کاراکتر اصلی فیلم میگذرد. فضاسازی دراماتیک این مکان بیننده را به درون مهآلودگی رابطهها هدایت میکند. فراموش نکنیم که فیلم، مانند بسیاری از یادگارهای تاریخ سینما، اقتباسی سینمایی از یک نمایشنامه است و آرونوفسکی چه در صحنهپردازی و فضاسازی و چه در نوع بازیها به وجوه تئاتری اثر پایبند مانده است.
چارلی، مانند بیشتر شخصیتهای داستانی، دچار «دشوارگی» است. همین بغرنجبودن شخصیت چارلی است که محیط را برای اطرافیانش به یک معضل حاد تبدیل میکند.
پیش از این در تاریخ سینما شخصیتهای مسئلهدار کم ندیده بودیم. آنان با پناهبردن به الکل یا مواد مخدر، خود و خانوادهشان را متوجه آستانهی مغاکی میکردند که آمادهی سقوط در آناند.
در این زمینه میشود به شخصیت بریک اشاره کرد در نمایشنامهی «گربه روی شیروانی داغ» که اقتباس سینمایی مقبولی هم به سال ۱۹۵۸ بر اساس آن انجام شد. او ورزشکار سرخوردهای است که دوران قهرمانیاش سپری شده و دنیایش بهخاطر خودکشیِ جفت و شریک ورزشیاش، اسکیپر، ویران شده است.
در این اثر نیز مضامین همجنسخواهانهای رخ مینماید که گرچه با خوانش سالهای دههی پنجاه قرن بیستم قابل پذیرش نبود و مبناهای اخلاقی آنگلوساکسون در سالهای دور مانع از اشارهی مستقیم به چنین گرایشهایی میشد، ولی قرائت امروزین از درام خانوادگی تنسی ویلیامز راه میدهد به این مفهوم که زنپرهیزیِ بریک و پافشاریاش بر نوشخواری افراطی ریشه در زیست-جهانی دارد که در آن غشاهای رنگارنگ جنسیت، قطبهای نرینگی و مادینگی را به هم میآمیزند و تعاریف جهان کهنه را دچار اغتشاش میکنند و گاه از رمق میاندازند.
همچنین دان بِرنَم، نویسندهی دائمالخمر فیلم «تعطیلی ازدسترفته» اثر بیلی وایلدر، را به یاد میآوریم که آنقدر بر میخوارگی سماجت کرد تا «جنون الکلی» او را به هذیان و توهم کشانید. هرچند جهانِ معنایی اخلاقگرای سینمای قرن پیش چنین شخصیتی را از افتادن به تیرگی مفرط برحذر میداشت و بلافاصله به ژانر عاشقانهای رهنمود میکرد که در آن میبایست محبوبهای در بزنگاه خطر به داد معشوقش برسد و با جادوی عشق بیماریاش را تدبیر کند.
اگر سینمای دههی چهل به نویسندهی الکلی فیلم «تعطیلی ازدسترفته» رحم میکرد و او را به رستگاری میرسانْد، همین سینما در آستانهی قرن بیستویکم با نویسندهی پریشاناحوالی به نام بن سندرسون از این تعارفها نداشت.
در این مورد پرسونای بن سندرسون در فیلم «ترککردن لاسوگاس» در گوشهای از حافظهی دیداری دوستاران سینما جا خوش کرده است و پیلهگری شگفتانگیزش در شرب مدام، چنان حجم قابل توجهی از نومیدی را به جان مخاطبش سرازیر میکند که حتی اصابت عشق یک روسپی جوان به او تأثیری در سرنوشتش ندارد.
اگر شتاب کاراکترهای داستانی خودویرانگر به سمت غرقاب بادهپیمایی به یک رَویهی رفتاری با قالبی یکسان تبدیل شده بود، مورد چارلی در فیلم نهنگ این کلیشه را به گونهای میشکند که ما را با لایههای تازهای از شخصیتهای دشوار آشنا میکند؛ همان لایههایی که برای یافتن سویههای فراموششدهی روان باید آنها را بشکافیم: چارلی پرخور است و در شکمبارگی چنان دلیر که باور میکنیم راههایی که روان مخروب برای نابودی کالبد برمیگزیند، کم نیست: از نوشخواری تا استفادهی انواع مخدرات و مشخصاً در اینجا شکمبارگی.
در فیلم نهنگ بدن تبدیل میشود به ابژهای قابل بررسی. چارلی شخصیتی است که با وجود سنگینی تن، زمین از زیر پای او کشیده شده است، چرا که سرشت او سرنوشتی را برایش از پیش رقم زده که ناخودآگاهانه او را از «زیستپذیری» با محیط دور کرده است. حالا این بدن با چاقی غیرعادی و ترسناکی روبهروست که هر لحظه در آن بیم فرو ریختن هست؛ بدنی که میدانیم میزبان خوبی برای موجودات تجزیهگر زیرزمینی خواهد بود.
داستان چارلی در گذشتهای حادث شده که حالا پژواکش در جسمی غیرعادی طنین افکنده است. او که زمانی با ترککردن خانه زندگیِ همسر و دخترش را دچار اختلال کرده، کشمکشی را دارد به پایان میرساند که حالا با ورود جوانی که خود را یک مُبلغ مذهبی معرفی میکند و بعدتر ورود دخترش به مفاهیم الهیاتی آمیخته میشود.
ارجاعات مدام فیلمساز به «موبی دیک»، که از شاهکارهای جاویدان تاریخ ادبیات است، به این تنش بُعدی دیگر میدهد. در رمانِ هرمان ملویل، شاهد عالیترین نوع از کشمکش بین انسان و طبیعت هستیم. شخصیت غریب ناخدا ایهب در این رمان برای خود جایگاهی خداگونه قائل است که تنها به چیرگی بر طبیعت نمیاندیشد. او با نبوغی مهیب و عظیم در افتاده و صرفهی اقتصادی استخراج روغن نهنگ از طریق شکار والهای دیگر را فدای خودخواهیاش در به چنگآوردن چیزی میکند که فراتر از قدرت متعارف طبیعت است. برای همین چارلی خود را در جایگاه خدایگانی نشانده که با سرپیچی از قانون پذیرفتهشدهی طبیعت، علیه آن طغیان میکند.
میلاد روشنی پایان در کتاب ارزشمندش، «اتوپیا در رمانتیسم سیاه»، نبرد بین ناخدا ایهب و موبیدیک را تقابل بین دو سوژهای میداند که در پی تصاحب این جایگاه خدایگانیاند. چارلی در فیلم نهنگ این ستیزه را به کشمکش میان انسان و «خود» فرو میکاهد.
درام روانشناختی دارن آرونوفسکی با تصویری از یک کلاس درس مقالهنویسی اینترنتی آغاز میشود که درست در میانهی قاب نمایشگر لپتاپ، جای مدرس خالی است. او برای هنرجویانش مثل یک خداست؛ خدایی قاهر و نادیده که در انتها وقتی خود را نمایان میکند، از خود تصویر موجودی مفلوک و بیمار به نمایش میگذارد که وضعیت رقتبارش شاگردانِ جوان را حیرتزده بر جا میگذارد.
سازندگان فیلم نهنگ مدام یادآوری میکنند که آدمی موجودی ساده نیست، او به میل خود دیگران را نمیآزارد، بلکه خواهشهای تن او را به سمت ویرانکردن میکشاند و در عین حال او ممکن است با همین بحرانهای تنانه رستگار شود.
شخصیتهای درام خانوادگی آرونوفسکی منشوری چندوجهی و واجد دشوارگیاند و از سادهشدن تن میزنند و همین امتناع، روابط بینشان را به حوزههایی قابل تفسیر میکشانَد.
بیهوده نیست وقتی چارلی دارد دستوپا میزند میان بودن و نبودن، جوانی که مبلغ مذهبی یکی از فرقههای مسیحیت است -و خود با حس گناه گلاویز – مدام به سراغش میآید تا راه نجات را نشانش دهد.
در این میان، دخترش با احساساتی تناقضآمیز که آکنده از ترحم و نفرت است، با آمیزهای از تحقیر و تندخویی او را خوار میکند.
چارلی در مباحثه با جوان مذهبی جنبههای غیرعقلانی و خطرناک کتاب مقدس را به او گوشزد میکند، هرچند خودش از احساس گناه رهایی ندارد. دین حوزهی بایدها و نبایدهاست و قلمروهای قاطعی برای وجدان تعریف میکند. ادیان خطوطی از جنس یقین برای گناه و ندامت ترسیم میکنند.
چارلی از حس معصیت آکنده است و به اندازهی تمام ابعاد بدن نهنگگونهاش خود را گنهکار میپندارد. مذهب انسانها را بهسادگی به دو پاره تقسیم میکند و خیر و شر را در آوردگاه مقابل هم قرار میدهد و مرزی قاطع رسم میکند؛ حال آنکه نزد شخصیت محوری داستان، مذهب مخرب است. در سنت آباء کلیسا انسان موجودی خطاکار است که به مدد عشق مسیح میتواند نجات یابد.
هرچند چارلی به دنبال خواهشهای بیمرز بدن خود کشیده شده، در پایان میبینیم که با وجود اشتباهات ویرانکنندهاش، نزدیکانش او را دوست دارند. موقعیت بدنی و نیازش به دیگران، بیشتر از او موجودی ترحمانگیز ساخته تا چندشآور و همانگونه که ذکرش رفت، تمهید هوشمندانهی پدیدآورندگان فیلم نهنگ این بوده که اینبار شخصیت خودویرانگر معاصر خود را در الکل غرق نکردهاند بلکه به پرخوری افراطی روی آورده است و همین نوآوری در غلتیدن بدن در تلاطمی غیرعادی، روان گسیختهی شخصیت را به وادیهای جدیدی از آشوب کشانیده است.
در جایی از فیلم نهنگ او به شکل وحشتآوری با حرصزدن در خوردن انواعی از خطرناکترین غذاها گویی به جبران مافات میپردازد تا کاستیهای روانش را به قیمت هلاکِ تن ترمیم کند. در اینجا از منّ و سلوٰی اثری نیست؛ همان مائدههایی که آفریدگار قاهر برای پیروان نابردبار و بهانهجوی موسی فرستاد.
چارلی با بدن عظیم و چربیهای روی هم انباشتهاش سویههای جدیدی از خودخواهی را نشانمان میدهد، بهگونهای که آسیبزدن به خود را مترادف صدمهزدن به دیگران مییابیم.
ولی تناقض این وضعیت نمایشی در این است که اعتراف چارلی به لغزشهایش در فیلم شکل مهیبی به خود میگیرد و شخصیتی که خود و اطرافش را پیش از این با عملش تخریب کرده بود، اینبار با اعتراف به خطا این کار را میکند: در قاموس زندگی هیچ چیز دهشتناکتر از حقیقت نیست و دروغ ضامن و حافظ ریسمانهای رابطه است.
شخصیتهای داستان مانند دیگر درامهای شاخص تاریخ نمایش به همین دلیل از ایجاد ارتباط با هم ناتواناند.
انسانهای افسرده به میزان زیادی عاملیتشان را برای مدیریت زندگی از دست میدهند و منفعلانه برای رهایی تقلا میکنند. چارلی ولی عاملیتش را در کندن گوری باز یافته تا خود را هرچه عمیقتر در آن مدفون کند. مراسم تدفینی که اینبار با فضیلت اعتراف به تقصیر، به فرجام سعادتمندشدن میانجامد؛ گو اینکه همین اعتراف به اشتباه درهی بین او و دیگران را عمیقتر میکند و هرچند که وال غولآسا در انتهای فیلم به پرواز درمیآید!
اگر هنر بازتاب صداهای روزگار خویش باشد، شاید بتوانیم حدود ۹۰ سال در سینمای آمریکا به عقب برگردیم و گذشتهی انسان و نگاه او به جهان را با نگاهی امروزی بکاویم.
بازگشت ما تصادفی و غیرمترتب خواهد بود؛ انگار دست در انبان کرده باشیم تا فیلمی را بیرون بکشیم. سال ۱۹۳۶ است و انتخاب ما فیلمی است موزیکال به نام «گذر زمان» (Swing time) بهکارگردانی جرج استیونز با بازی فرد آستر.
فیلم متعلق به زمانی است که دوران طلایی هالیوود نامیده شده و فرد آستر رقصنده و خواننده و بازیگری است که نماد سرزندگی چنین سینمایی است. آمریکا بهتازگی بحران اقتصادی و رکود بورس والاستریت را پشت سر گذاشته و جهان سرمایهداری دارد نفسی چاق میکند و مردم به آینده با اطمینان نگاه میکنند.
فرد آستر رقاص جوانی است که برای رسیدن به محبوبش به پول نیاز دارد. فیلم ساده و بیتعقید است و داستانگوییاش بسیار سرراست.
مقایسهی این دو شخصیت به فاصلهی نزدیک به یک قرن بازگوکنندهی تفاوتهاست. تمایز سبکباری یک پیکر شناور در فضا – که گویی زمینِ زیر پا را فقط برای جهیدنِ دوباره نیاز دارد-، با بطالت هیکلی که از تیرگی غصه پرواربندی شده است؛ تکاپوی تلألو یک بدن آماده و سبکبال که در تباین کامل با جثهای وارفته قرار دارد که چربی روی چربی افزوده و خوراکی لزج و انبوه برای جانوران تجزیهگر فراهم کرده است.
تقابل هیکلی مغاکزده و بیمار که به جنگ با خودش برخاسته با بدنی که با خودش در صلح است: تنی خوشبین و خوشبیان که بهشتآسا در جنب و جوشی پیوسته، سرخوشی را به عیشی مدام مبدل میکند، در مقابل کالبدی اشباعشده از جسمانیت که نفْسی زیر سنگینیاش له شده است.
فرد آستر دارای بدنی ملنگ و سیال است که رازی در خود ندارد و تنها بازگوی صادق سلامت است و نمایشگر رقصی صیقلخورده و پرنشاط. این همه را مقایسه میکنیم با تن چارلیِ خودگنهکارانگار و سرزنشجو که پایانی بیپایان را به خود تحمیل کرده و در برابرش فرد آستر که گویی آغازی بیپایان است.
نه فرد آستر و نه ضدقهرمانی مانند چارلی جثهی خود را انکار نمیکنند؛ تفاوت آنان در این است که یکی با کالبد خود بهشت را میخرد و دیگری روحش را با پیکر تناورش به شیطان میفروشد. چارلی با وجود چاقی در خود فرو کشیده میشود و فرد آستر از خود بیرون میجهد.
فیلم نهنگ با اینکه مانند آثار اولیهی دارن آرونوفسکی همچون فیلم «پی» و یا «مرثیهای برای یک رؤیا» تجربهای رادیکال در فرم داستانسرایی نیست، بهلحاظ محتوا اثری است تلخ که انعکاس زمانهای است که در آن گیجی و بیحواسی و پریشانی ورود به جهان بعد از یازدهم سپتامبر، جهان کهنه را از مدار خارج کرده است.
اختلاط نژادی، گمشدن سرحدات جنسیت و بیاعتقادی به مذاهب رسمی، در کنار تعصب و برخورد تمدنهای ناهمگون، از شخصیت اصلی موجودی دشوار ساخته که از کثرت دشوارگی تا حد انفجار انبساط پیدا کرده است. این همان عصری است که حتی نهنگها هم میتوانند سبکبال شوند، پرواز کنند و یا در نور انتهای فیلم خلاصی بجویند، و برندن فریزر با بازی فوق عالیاش در فیلم نهنگ این همه را به ما نشان داده است: نمایشی درجه یک از پیچیدگی یک زندگی ساده.◼️
📝
۴ نظر
سلام آقای شکراللهی
من یکی از دنبال کنندگان کانال تلگرام شما بوده ام. من چندان با مواضع سیاسی شما هم نطر نیستم. البته این چیز عجیبی نیست و من خم این خمه را برای بیان این مطلب ننوشتم.
در قسمت کامنت کانال تلگرام تان معمولا نظرات انتقادی و متفاوت خودم را بیان می دارم که متاسفانه خارج از تحمل ادمین کانال می باشد و اجاز کامنت گداری را از من سلب نموده است
خواستم بگویم بهترین راه مقابله با استبداد و خودرای بودن آن است که خودمان آنگونه نباشیم
با احترام
[…] لینک منبع […]
با سلام،
از خواندن این تفسیر استفاده بردم. در این فکرم که آیا مجال تفسیر دیگری از این فیلم وجود دارد؟ تفسیر آرمان ریاحی به چند نکته کلیدی از فیلم اشارهای نمیکند. چرا چارلی تفسیری از موبی دیک نوشته هرمن ملویل را در کنار خود دارد؟ چرا هربار که چارلی دچار اضطراب شدید میشود، یا خود آن تفسیر را میخواند و یا از دیگران میخواهد که آن تفسیر را برای او بخوانند؟ آیا این که دخترش اللی نویسنده آن تفسیر از موبی دیک است تاثیری در داستان دارد؟ چرا چارلی بجای اینکه پس انداز خود را خرج درمان بیماریهایش بکند، میخواهد پساندازش را خرج شهریه دانشگاه برای اللی بنماید؟ و … و… و. بر این نظرم که در کنار مسائلی که آرمان ریاحی ذکر میکند، نکته دیگری هم قابل ذکر است و آن این است که چارلی معادل انسانی نهنگ هرمن ملویل است. مشکل چارلی، چاقی مفرط نیست. مشکل او ناتواناییاش در کمک به کسانی است که آنها را دوست دارد. و انتخاب او این است که بجای استفاده از منابعش برای بهبود وضعیت خودش، آنها را برای ساختن آیندهای بهتر برای دخترش اللی مصرف کند. دختری که با هوشیاری به هرمن ملویل پرخاش میکند که وقت خوانندگان را بیجهت برای تخلیه غمهای خود به هدر میدهد. دختر جوان چارلی، اللی، ادبیات را بهتر از چارلی میفهمد و تفسیر میکند. بهترین کاری که چارلی میتواند بکند آن است که آینده دخترش را تضمین کند. همان طوری که نهنگ هرمن ملویل، نه برای انتقام کشته شدن جفتش، بلکه برای آینده نسل آینده، در صدد نابود کردن ایهب است تا آینده را نجات بدهد.
با احترام – حسین جرجانی
درود
خیلی وقته نیستید، امیدوارم در سال جدید بیش از همیشه فعال باشید خوابگرد گرامی