«اگر این خیالها نبود، اگر جادوی موسیقی نبود، اگر بشر آنقدر سرگرم چرخ و باروت و آب میشد که سازها را کشف نمیکرد، تمام آدمها یکجا دق میکردند و میمردند.»
اگر قرار باشد فقط یک جمله از رمان تن تنهایی را بیرون بکشم برای معرفی آن، همین یک جمله است. که اگر نبود جادوی موسیقی، این داستان هم نهتنها آدمها و قصهشان که جانمایه و مضمون خود را هم از دست میداد و اصلاً پدید نمیآمد. تن تنهایی را سحر سخاییِ موسیقیدان و آهنگساز* نوشته و طبیعی است که در اولین کتابش تا این حد به تجربهی زیستهی خودش اتکا کرده باشد و از دل آن قصه بیرون کشیده باشد و یک ماجرای مثلث عشقی را با انواع نغمههای موسیقی ایرانی پیوند زده باشد، تا جایی که عناوین فصلهای داستان را هم، هوشمندانه و خلاقانه، از دستگاههای موسیقی ایرانی و گوشههای آن وام گرفته باشد.
با این وصف، شک ندارم که اگر اهل موسیقی باشید یا دستکم شنوندهی نیمهحرفهای موسیقی، از مطالعهی رمان تن تنهایی بسیار بیشتر از دیگران لذت میبرید. بهخصوص که سخایی توانسته است هجران و اندوه، و حتا طرب و شادی حزنآلود جاری در تاریخ و لحن موسیقی ایرانی را هم در گذشته و نیز سرنوشت زندگی شخصیتهای امروزیِ داستانش جلوهگر کند.
گمراهتان نکنم؛ سخایی به همان اندازه که دل در گرو موسیقی دارد و مؤمن است به جادوی آن، در نخستین تجربهی رمانش نیز هوشمندانه و هم صادقانه رفتار کرده است. میگویم هوشمندانه، چون هم به قصهگویی وفادار مانده و هم از تکنیکهای روایی بهخوبی بهره گرفته است. چه قصهای قصهتر از مثلث عشقی، آن هم نه از نوع رنگورورفتهی پدران و مادرانِ گیرکرده در سنتهایی که نسل امروز یا درکی از آن ندارد یا آن را برنمیتابد؛ بلکه از جنس همین نسل که نگاهش به دنیای پیرامون و نیز رابطهها عمق و معنا یافته و به تنهاییهای خود رنگ تفکر و فلسفه میزند.
و گفتم صادقانه، چون سحر سخایی تکلیف خواننده را همان ابتدای کتاب روشن کرده، که قرار است داستانی بخواند با «پیگفت»های بسیار و فلسفیدنهای راوی. سخایی در این کار بهوضوح شبیه میلان کوندرا رفتار میکند که بیشتر پیگفتهایش** در اغلب آثارش از جنس تفکر است. هستند خوانندگان بسیاری که از نشستن راوی در مقام تحلیلگر جهانبینی شخصیتها، آن هم با این طول و تفصیل، خوششان نمیآید. تن تنهایی در همان ابتدا اعلام میکند که رمانی است از این جنس، و اگر خوشتان نمیآید، یا بیخیال بقیهی کتاب بشوید یا کمی دندان روی جگر بگذارید تا موتور قصهی کتاب هم روشن شود و شما را به درون خود بکشد. آنوقت خواهید دید که آدمهای داستان رنگ خاکستریشان را از کدام جهان گرفتهاند و لکههای روحشان را از کجا، و در تقلای ناکام برای دوست داشتن و دوست داشته شدن، چگونه پناه میبرند به آنچه از آن میگریزند. و میگریزیم.
تن تنهایی تا دلتان بخواهد عشق دارد، اما یک چیز مهم، خیلی مهم، کم دارد: تنانگی. این فقدان تنانگی را میگذارم به حساب سانسور. چه فرقی میکند سانسور حکومتی باشد یا خودسانسوری ناگزیر نویسنده، ناشی از هراس مجوز یا از آنچه در فرهنگ ما نهادینه شده است. بیتنانگی، انگار رگهای داستان بیخون ماندهاند و به خشکی میروند. و در این برهوتِ بیتنانگی است که واژهی «تن» از مفهوم تنانگی خالی میشود و بهرغم تکرار و تأکید بسیار بر آن، صرفاً بهشکل قراردادی تحت سایهی سانسور و خودسانسوری است که ما را نهایتاً به این جانمایهی مشهور میرساند: دلا خو کن به تنهایی، که از تنها بلا خیزد.
تن تنهایی در زمستان سال ۹۵ منتشر شد و در پاییز ۹۶ به چاپ دوم رسید. ۱۶۰ صفحه دارد و ناشر آن چشمه است.
* سحر سخایی متولد ۱۳۶۵ است، در رشتههای ادبیات فارسی و موسیقی درس خوانده، از شاگردان محمدرضا لطفی و هوشنگ ظریف و محمدرضا درویشی و ارشد تهماسبی بوده، و موسیقی متن فیلم «وارونگی» اثر بهنام بهزادی را ساخته است.
** تعریف و کارکرد «پیگفت» را در صفحهی ۱۷۷ کتاب «حرکت در مه» بخوانید.
رضا شکراللهی
بدون نظر