جستاری در حاشیهی رمان «زیباتر» سینا دادخواه
نویسندهی مهمان: پدرام رضاییزاده
۱ـ تیراژ رمان اول سینا دادخواه «یوسفآباد، خیابان سیوسوم) مایهی حسرت خیلیها ست. با شرایطی هم که بازار کتاب دارد، بعید میدانم فعلاً کسی بتواند جایش را بگیرد. این یادداشت اما در بارهی شهرت او، ریشههای آن، و البته حضور پررنگ سینا در جلسات و دورهمیهای فرهنگی نیست. مسئلهی اصلی من، اینجا، ماجرای «فقر و تکرار» است و ترکیب بیهویت و معناباخته و نوظهور ادبیات داستانی امروز: «رمان شهری». ترکیبی که بعضیها آگاهانه یا ناآگاهانه آن را به هر دو رمان سینا دادخواه سنجاق کردهاند.
۲ـ از اوایل دههی هفتاد شروع شد؛ کافی بود دستت را دراز کنی و بیتوجه به نام نویسنده، یک مجموعه داستان ایرانی را از قفسهی کتابفروشیها بیرون بکشی و نگاهی به داستانهایش بیندازی. هیچ کتابی ناامیدت نمیکرد. داستانهای ـ مثلاً ـ پستمدرن همه جا بودند؛ از مجموعه داستانها و مجلات ادبی گرفته تا جلسات داستانخوانی و نقد. پارانویا، جعل تاریخ، از بین بردن مرز واقعیت و تخیل، دخالت نویسنده در داستان، کلاژ، زمانپریشی و… اسم شب و رمز ورود به جلسات داستانخوانی آن روزها بودند و راه میانبر رسیدن از یک جامعهی قبیلهای و کاملاً سنتی به دنیای متمدن. ادبیات ایران با مخاطبان و نویسندگان «فقیری» سر و کار داشت که در نبودِ نمونههای اصلی، درکشان از پستمدرنیسم محدود بود به سه چهار داستان از براتیگان و بارتلمی، چند یادداشت و مصاحبه در حاشیهی جهان داستانی آنها و آنچه در جلسات نقد مدام «تکرار» میشد.
امروز اما خبری از آن داستانها نیست. ادبیات و اهلش انگار پذیرفتهاند که نمیشود در بستری جدا از جامعهای که در آن شکل گرفتهاند، حرکت کنند. و هیچ اسب بالداری نمیتواند ما را یکشبه و بیپشتوانه و بیبسترسازی از سبک زندگی، شیوهی تفکر و ذهنیتی که سالها با آن درگیر بودهایم و هستیم جدا کند و مستقیم به جهان پستمدرن برساند. جریان غالب امروز ادبیات داستانی ایران در بهترین حالت همان راهی را میرود که مدرنیستها ساختهاند. نوستالژی، غبطه خوردن به گذشته و تلاش برای ارائهی بدیلی برای آنچه گرفتارش هستیم، رمانهای امروز را میسازند. یک دلیلش شاید این باشد که حرفها و کلمات «تکراری» سابق دیگر نه جذاب اند، نه کسی را مرعوب میکنند. درک ما از مفاهیم ـ پیچیدهی ـ گذشته، به لطف اینترنت و کتابهای مرجع و ترجمههای تازه تغییر کرده است.
۳ـ اتفاقی که امروز در حاشیهی ترکیب رمان شهری میافتد، بیشباهت به روایتم از داستانهای پستمدرن دههی هفتاد نیست. ظاهراً هنوز نمیدانیم که وقتی از داستان و رمان شهری در ایران حرف میزنیم باید دنبال چه باشیم. شهرنگاری؟ نمایش تقابل و رابطهی ساکنان شهر و فضاهای شهری، مشکلات و نیازهای جامعهی شهری؟ شهرگرایی؟ تصویر کردن سبک زندگی شهری؟ یا آنکه رمان شهری را محدود کنیم به نام بردن از چند خیابان و رستوران و پاساژ معروف و نمادهای شهر؟ رمان شهری البته، بیرون از ایران، تعریف و استاندارد مشخصی دارد؛ سکس، خشونت و هنجارشکنی از عناصر اصلی رمان و ادبیات شهری در جهان اند که معمولاً با روایتی تلخ و تیره از واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی حاکم بر شهر درمیآمیزند.
حالا اگر قرار باشد چند نمونه از پررنگترین خطوط قرمز ممیزی در ایران را نام ببریم، به کجا میرسیم؟ باید از خیر رمان شهری بگذریم، یا شاید مثل همهی این سالها مفاهیم و واقعیتهای خاص را بازتعریف و تحریف و ایرانیزه کنیم. از اینها گذشته، ادبیات شهری مشکلات بزرگتری هم در ایران دارد. وقتی شهرگراها خانهنشین اند و کمترین تأثیر را در وضع و اجرای قوانین دارند، وقتی بعضی دولتمردان و صاحبمنصبان، شهر و فضاهای شهری و سبک زندگی شهری را همچنان حربهی دشمن و بخشی از پروژهی تهاجم فرهنگی برای در هم شکستن مقاومت جامعهی ـ به قول خود ـ مذهبی و اخلاقگرای ایران و تضعیف آن میدانند، ترویج و گسترش ادبیات شهری، حتا در قالبی متفاوت با آنچه بیرون از ایران میگذرد، سخت و پیچیده خواهد بود.
۴ـ «یوسفآباد خیابان سی و سوم» حاصل هوش و فرصتطلبی نویسندهای بود که بعد از سالها دوباره تهران را به رمان فارسی برگرداند. سکونت در یک شهر، با متولد شدن در آن و نفس به نفسقد کشیدن با آن و شناختش تفاوت دارد. نمیشود مقهور و مرعوب شهر باشی و از چشم یک توریست و غریبه به آن نگاه کنی و در نهایت در رمانت آن را بسازی یا درکش کنی. همین توریستها هستند که چندسالی ست داستانهای آپارتمانی و کافهای را همسنگ داستانهای شهری میگیرند و از تکراری شدن چنین داستانهایی میگویند.
سینا اما با مکث روی تهران و بعضی فضاهای عمومی در «یوسفآباد خیابان سی و سوم» و ساختن روابط و دغدغههای شخصیتهایی که چند نسل را در بر میگیرند، تلاش میکند هویت فراموششدهی تهران و آدمهایش را به رمان فارسی بازگرداند و تهران را به چیزی فراتر از یک موقعیت جغرافیاییِ صِرف در رمان تبدیل کند. هوشمندی او جواب میدهد و در برهوت رمان شهری، «یوسفآباد خیابان سی و سوم» میشود طلایهدار، الگو و معیار. سینا دادخواهِ نویسنده به سینا دادخواهِ تهرانشناس بدل میشود و بعد از آن هرجا قرار است از تهران، خاطرات تهران، خیابانهای تهران، تاریخ تهران، داستان تهران، آدمهای تهران، فضاهای عمومی تهران، فیلمهای تهران و… حرفی زده شود، یک پای ماجرا سینا ست و رمان اولش.
چند سال بعد، «زیباتر» منتشر میشود، با فضا، ساختار و دغدغههایی به کلی متفاوت با رمان اول. اما سایهی رمان اول و عملکرد سینا در این چند سال آنقدر سنگین است که به «زیباتر» اجازهی خودنمایی ـ آنگونه که هست ـ ندهد. و به این ترتیب است که «زیباتر» ـ به غلط ـ میشود ادامهی «یوسفآباد خیابان سی و سوم» و معیاری تازه برای سنجش رمان شهری.
۵ـ اتفاقی که در «زیباتر» افتاده، به گمانم، بیشباهت به مداخلات گستردهی «هاسمان» در ساختار شهر پاریس نیست. هاسمان با استفاده از الگوی شبهباروک و شبهشعاعی و با هدف نفوذپذیر کردن شهر و بالا بردن سرعت حرکت در آن، برای مقابله با شورشهای احتمالی، پاریس را جراحی میکند (مشابه چیزی که در مقیاسی بسیار کوچکتر، بعد از انتخابات ۸۸ و حوادث آن، در تهران رخ داد). دیدگاه هاسمان مهندسی و امنیتی ست و به همین دلیل هم هنرمندان و نزدیکترین گروه مهندسان به هنرمندان، یعنی معماران، را تا حدی کنار میزند. هستهی قرون وسطایی پاریس تقریباً تکه تکه میشود، تمرکز در فضای شهری از بین میرود و بلوار جایگزین میدانهای قرون وسطایی و خیابانهای تنگ و پیچ در پیچ و شلوغ میشود. عناصر فرهنگی و نمادهای اصلی پاریس حفظ میشوند، اما طبیعی ست که کارکردشان با گذشته یکسان نباشد و هویتی تازهای یافته باشند.
«زیباتر» به جلال آریان تقدیم شده، شخصیت محبوب اسماعیل فصیح که سینا تا همین چند ماه پیش او را بهترین رماننویس ایران میدانست (میگویم «میدانست» و «تا همین چند ماه پیش»، چون مدتی ست سینا را ندیدهام و امیدوارم امروز به راه راست هدایت شده باشد!) در زیباتر اما بر خلاف رمانهای فصیح و حتا رمان اول سینا، از «تمرکز» بر شخصیتها خبری نیست. رمان، رمان حرکت است و جابجایی میان شخصیتها. آنقدر که در چند جا شک میکنی که رمان، رمان گلسا ست یا هومن؟ شاید هم هیچ کدام. شخصیتها در اوج و در بزنگاهها ناگهان رها میشوند و روایت در جایی دیگر و با آدمهایی دیگر پی گرفته میشود. انگار یکی مدام در گوش مخاطب بخواند: «نایست، صبر نکن، دل نبند، اینجا همه چیز موقتی ست…». تهران هم دیگر در «زیباتر» آن جلال و شکوه سابق را ندارد. بیشتر شبیه همان تونلِ زشت و ناتمام رسالت است که جز حس ناامنی چیزی به آدم نمیبخشد.
۶ـ «زیباتر» رمان تهران نیست، رمان نسلی ست که در سایهی فقدان پدر و مادر بزرگ شده است. نسل قربانی جنگ، مجادلات سیاسی خونین اوایل انقلاب و آرمانهای پدران و مادران؛ گروه کوچک اما تأثیرگذاری از آدمهایی که در فاصلهی سالهای ۵۵ تا ۶۳ به دنیا آمدهاند. حالا میخواهد در رمان بازنویسیشدهی سینا، هومنی باشد که پدرش را نه در جنگ که در خیابان ولیعصر از دست میدهد، یا گلسایی که وامدار بیتعهدی پدر و خالهاش است. اگر خیال میکنید این نسل را میشناسید، شاید بد نباشد دوباره «زیباتر» سینا دادخواه را بخوانید یا نگاهی به آن سالهای دور بیندازید؛ سالهایی که آرمانگرایی و «خواسته»های پدران و مادران اصل بود و بچهها آرام آرام و تنها، در حاشیهی آن آرمانها قد میکشیدند.
بدون نظر