برگی از تاریخ سیستان (تصحیح محمدتقی ملکالشعرا بهار)
… بازگشتیم به خبر یعقوب، یعقوب به نیشابور قرار گرفت. پس او را گفتند که مردمان نیشابور میگویند که یعقوب عهد و منشور امیرالمؤمنین [خلیفهی عباسی] ندارد و خارجی ست، پس حاجب را گفت رو منادی کن تا بزرگان و علما و فقها نیشابور و رؤسای ایشان فردا اینجا جمع باشند تا عهد امیرالمؤمنین بر ایشان عرضه کنم…
حاجب فرمان داد که تا منادی کردند. بامداد همه بزرگان نیشابور جمع شدند و به درگاه آمدند. و یعقوب فرمان داد تا دو هزار غلام همه سلاح پوشیدند و بایستادند، هر یک سپری و شمشیری و عمودی سیمین یا زرین به دست هم از آن سلاح که از خزانهی محمدبنطاهر برگرفته بودند به نیشابور. و خود به رسم شاهان بنشست و آن غلامان دو صف پیش او بایستادند.
فرمان داد تا مردمان اندر آمدند و پیش او بایستادند. گفت بنشینید. پس حاجب را گفت آن عهد امیرالمؤمنین بیار تا بریشان برخوانم. حاجب اندر آمد و تیغ یمانی و دستاری مصری اندر آن پیچیده بیاورد و دستار از آن بیرون کرد و تیغ پیش یعقوب نهاد، و یعقوب تیغ برگرفت و بجنبانید. آن مردمان بیشتر بیهوش گشتند، گفتند مگر به جانهای ما قصدی دارد.
یعقوب گفت تیغ نه از بهر آن آوردم که به جان کسی قصدی دارم، اما شما شکایت کردید که یعقوب عهد امیرالمؤمنین ندارد. خواستم که بدانید که دارم! مردمان باز جای خود آمدند. باز گفت یعقوب: امیرالمؤمنین را به بغداد نه این تیغ نشانده است؟ گفتند: بلی. گفت مرا بدین جایگاه نیز هم این تیغ نشاند، عهد من و آن امیرالمؤمنین یکی است!
[منبع]
بدون نظر