به ندرت پیش میآید که در اینجا، در بارهی کتاب شعر چیزی بنویسم. ولی «روزی برای تو خواهم گفت»، تازهترین کتاب احمدرضا احمدی را نمیتوانم معرفی نکنم. چرا؟ این شعر از این دفتر را بخوانید تا دریابید انگیزهام را که در «تصادف» ریشه دارد!
خوابگرد
خوابگرد از من نشانی درختان گیلاس را میپرسد
بر سینه یک شکوفهی گیلاس آویخته است
نشانی همهی پلهایی را که به درختان گیلاس رهسپار است به خوابگرد میدهم
اما
پلها را انکار میکند
ایام هفته چنان خوابگرد را غارت کرده است که چشمان را به هنگام شنیدن نام شکوفهی گیلاس میبندد
برای من میگفت چگونه بسترش در مهتاب بدون جرقهای
دچار حریق شد
با غصه میگفت: رویاهایش در حریق سوخت
دستان خوابگرد را گرفتم و به کنار درختان سرو بردم
اما
خوابگرد درختان گیلاس را فراموش نکرد
گیلاسها در ذهناش آماس کرده بود
خوابگرد میخواست از رؤیایش برای من بگوید
من حوصلهی شنیدن نداشتم
پس
کوچههای تاریک را میان هم تقسیم کردیم
کوچههای بنبست سهم خوابگرد شد
اما
خوابگرد خوشبخت بود
چون شکوفههای گیلاس در چهارفصل سال در چشماناش گیلاس میشدند.
بدون نظر