پدرام رضاییزاده: خلاقیت افسارگسیخته، شاید مهمترین ویژگی اولین مجموعهداستان حامد حبیبی، «ماه و مس» بود؛ خلاقیتی که گاه چنان پیش میرفت و عناصر داستان را کنار میزد که از بعضی داستانهای «ماه و مس» طرحهایی عقیم یا ناتمام میساخت که مضمون جذابی داشتند. برای همین است که خیال میکنم اهمیت داستانهای مجموعهی «آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند» بیش از هرچیز در مهار کردن همین خلاقیت است و مرعوب نشدن در برابر آن. تجربهگرایی، سرک کشیدن به فضاهای بکر و متفاوت و طنازی انگار در دومین مجموعهداستان حبیبی تنها در جهت ساختن یک جهان داستانی حرکت کردهاند و حالا میتوان در پس داستانهای این مجموعه، به سادگی، اندیشه و نگاهی خاص و اصیل را پیدا کرد.
داستانهای «اشکاف»، «اکازیون»، «شوخی»، «شب در ساتن سفید» و «آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند» ایدههای جذابی دارند و هریک میتوانند هر نویسندهی بیتجربهای را ذوقزده کنند و از داستان ترکیبی ناهمگون، بدشکل و آمیخته با شتابزدگی بسازند، اما روایت حبیبی از این مضامین ـ که محصول زاویهی دید انتخابی، زبان روایت و نوع نگاه او به یک موقعیت داستانی است ـ دستکم عاری از هرگونه شیفتگی ست؛ هرچند همین ویژگیها در نهایت، و اگر داستان «فیدل» را کنار بگذاریم، نوعی تک صدایی ـ به معنای وجود یک داستانگوی واحد ـ را به مجموعه میبخشد و بازشناختن راوی تکراری داستانها با آن شیوه و لحن روایت و نگاه یکسان ـ اما ویژه ـ به پدیدهها چندان دشوار نیست.
ایده و مضمون اصلی یک داستان و ارتباطش با خلاقیت یک نویسنده، چیزی ست که معمولاً در سیاهههای مغرضانهی یادداشتنویسانی که تلاش میکنند با بیاعتبار کردن نویسنده برای خود اعتبار و هویتی دستوپا کنند، اهمیتی دوچندان پیدا میکند؛ سیاهههایی که با درهمریختن مرز میان «تقلید» و «دوباره نگاه کردن به یک مضمون کهنه از زاویهای متفاوت» و البته کلیشهای و تکراری نشان دادن همه چیز ـ از رابطهی زن و مردی که در یک «آپارتمان» به جان هم افتادهاند تا داستانهایی که کوچکترین مولفهای از آثار گوتیک، جنگی و سیاسی پیش از خود را همراه داشته باشند ـ سعی در بیارزش خواندن یک داستان یا مجموعهای از داستانها را دارند.
درچنین رویکردی، آنچه بر ارزش داستان میافزاید، نه خلاقیت که کمدانشی یادداشتنویس و ناتوانیاش در پیدا کردن مابهازاهای بیرونی و غیرداستانی موتیفها است. با همین نگاه میشود سراغ داستان «شب در ساتن سفید» رفت و از شباهتهای آشکارش با فیلم Duplex دنی دِویتو حرف زد و داستان را ترکیبی از فیلم دویتو و «دیگران» آمنابار دانست؛ یا از «عشق سگی» ایناریتو و «ماجرا»ی آنتونیونی نوشت و از ردپایشان در داستان «اشکاف»، و دست آخر «شوخی» و «آنجا که پنچرگیریها…» را با داستانهای موفق محمدعلی و میرصادقی و روایتشان از دنیای ملالآور و درآستانهی ویرانی کارمندان مقایسه کرد و کار مجموعه و نویسندهاش را یکسره کرد.
اصلاً با این مجموعه و آنها که قدیمیترند هم کاری ندارم، اما ـ مثلاً از مجموعههای مطرح همین یکی دوسال ـ تصور کنید بخواهیم داستان خوب «صف دراز مورچگان» حافظ خیاوی را ـ که کموبیش افتباسی است از یک فیلم سینمایی ـ داوری کنیم، یا بیتوجه به ظرافتها، پرداخت و پایانبندی دو داستان «نرد» و «نامه به یک دوست قدیمی» میترا الیاتی، این دو داستان را نقد کنیم، چه اتفاقی میافتد؟ که اگر این «تیزبازی»ها و «مچگیری»های سادهانگارانه، نادیده گرفتن برخورد متفاوت نویسنده با موقعیتهای داستانی، کم اهمیت جلوه دادن فرم و همینطور ساختار داستان، مجال خودنمایی بیابند، نه نشانی از داستان میماند و نه از داستاننویس.
داستانهای «آنجا که پنچرگیریها…» بینقص نیستند و اگرچه به گمانم در فضاسازی یکی از بهترینهای این چند سالاند، اما آدمهای داستانهای حبیبی گاه آنچنان که باید و شاید ساخته نمیشوند، در سایه میمانند و روابطشان با دیگر شخصیتهای داستان لنگ میزند. شاید اگر یکی از «موسپیدها»ی ادبیات و «باتجربه»ترها ـ که بعضیهایشان هم ظاهراً این روزها ناراحتاند از توجه رسانهها و مخاطبان به «تازه از راه رسیدهها» و آثارشان ـ این داستانها را دست میگرفتند، حاصل کار، حرفهایتر و خوشساختتر از آب درمیآمد؛ اما بعید میدانم کسی مثل حبیبی بتواند از «هراس و دلهره» و «طنز» ترکیبی چنین ناهنجار اما بدیع و هنجار بسازد.
فضاهای گروتسک داستانهای «شوخی»، «آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند»، «اکازیون»، «اشکاف» و حتی پارههایی از «شب ناتمام»، این طور درونی کردن ترس و پوچی و سپس مضحک جلوه دادنشان، تحریف حقیقت و مبالغه در همه چیز ـ چنان که هرتلاشی برای تطبیق واقعیت داستانی و واقعیت بیرونی را بیثمر میگذارد ـ در ادبیات داستانی ما کمنظیرند. حسین سناپور و فتحالله بینیاز نیز البته در بعضی آثارشان به سراغ فضاهای گروتسک رفتهاند و در داستانی کردن این مفهوم موفق بودهاند، اما داستانهای حبیبی ـ شاید به دلیل همان برجسته بودن فضاسازیهایشان و برتری فضاسازی بر دیگر عناصر داستان ـ عرصهی وسیعتری هستند برای تاخت و تاز مفهوم جذاب اما ـ در ایران ـ مهجور گروتسک.
نسل تازهای از نویسندگان در راهاند و استقبال خوب مخاطبان ادبیات داستانی از آثار این ـ به قول بعضی ـ «تازه از راه رسیدهها» نشان میدهد که باید این نسل، نظرگاه، آداب و جهانشان را جدیتر گرفت. حبیبی اما با «اکازیون»، «شب در ساتن سفید»، «فیدل»، «اشکاف» و «آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند» پیشنهادهای جذاب و متفاوتی را پیش روی مخاطبان ادبیات داستانی گذاشته و حالا دیگر نویسندهای تثبیتشده است. نویسندهای که از درجا زدن بیزار است و عاشق تجربههای تازه و بدیع، که توقع ما و حتا موسپیدهای ظاهراً دلخور را نیز از خود افزونتر میکند.
بدون نظر