گزارش مراسم دومین دورهی جایزهی روزی روزگاری
وقتی به مراسمی دعوت میشوم که دوست دارم در آن باشم و ناگاه مشکلی برایم پیش میآید که هنگام برگزاری مراسم، چهارصد کیلومتر آنطرفتر هستم، حالم بد میشود؛ آنقدر که رویم نمیشود حتا به مدیا کاشیگر تلفن کنم و بگویم ماجرا را. برای جبران نبودنام، از مریم مهتدی که در این مراسم حضور داشت خواهش کردم گزارش خودمانی مختصری از این مراسم برای خوابگرد بنویسد، تا هم احترامام را به این جایزهی ادبی مستقل اعلام کنم و هم، رسم چندسالهی اخیر خوابگرد همچنان زنده بماند. از حافظ خیاوی هم پوزش میطلبم که دیدارش میسر نشد و در همینجا به او صمیمانه تبریک میگویم.
مریم مهتدی: مراسم پایانی دومین دوره جایزه روزی روزگاری هم با تمام مشکلاتی که برای پیدا کردن جای مناسب وجود داشت، برگزار شد. همانطور که حدس زده میشد، حافظ خیاوی با مجموعهی زیبای «مردی که گورش گم شد» جایزهی بهترین مجموعهداستان را برد. البته به گفتهی دبیر جایزه، رقابت سختی بین این کتاب و مجموعهی «گوسالهی سرگردان» ِ مجید قیصری وجود داشت که با اختلاف یک امتیاز حافظ خیاوی تندیس جایزه را گرفت. فهرست نامزدها را در اینجا میتوانید ببینید. امسال جایزهی روزی روزگاری در بخش رمان، کاندیدا و برندهای نداشت. چون شمار رمانهای پارسال، ۲۲ کتاب بیشتر نبود و هیأت داوران قبلاً اعلام کرده بودند که با چنین آماری، ترجیح میدهند در بخش رمان کاندیدایی معرفی نکنند.
مراسم امروز با نیم ساعت تاخیر، در ساعت ۱۹ و ۳۰ دقیقه در سالن کوچک آمفیتئاتر شهر کتاب گلچین برگزار شد. بر خلاف آنچه خبرگزاری مهر منتشر کرده بود، این سالن ظرفیت ۱۳۰ نفر را هم نداشت و خیلیها مثل محمدرضا شفیعی کدکنی تا پایان مراسم سرپا ایستاده بودند.
مراسم این دوره از جایزهی روزی روزگاری با حاشیهی کمی برگزار شد. در ابتدای مراسم و بعد از گزارش واقعاً مفصل سعید طباطبایی از روند داوری و این دورهی جایزه، لوحهای تقدیر نامزدهای بخش مجموعهداستان به مجید قیصری، مهدی ربی و حافظ خیاوی اهدا شد. البته بعد از این که مجری مراسم، پگاه احمدی، بخش زیادی از یکی از داستانهای هر مجموعه را قبل از اعلام اسم نویسنده میخواند. یعقوب یادعلی که حضورش خیلیها را هیجانزده کرد، به همراه بلقیس سلیمانی لوحها را به نویسندهها دادند.
در حالی که هوای سالن به طرز طاقتفرسایی گرم و دمدار شده بود، رضا سیدحسینی برای تقدیر از جمال میرصادقی به روی سن آمد و خاطراتی از میرصادقی و تاثیرش بر ادبیات داستانی گفت و بعد از آن نوبت به اهدای تندیس بهترین مجموعهداستان رسید که امیرحسین خورشیدفر و آذردخت بهرامی به عنوان کسانی که در دور قبل این جایزه را برده بودند، تندیس را به حافظ خیاوی دادند.
بعد از آن، علیرضا بهنام هم گزارش بلندی از نظرسنجی جایزه از نخبگان غیرنویسنده و کتابفروشیهای تهران داد که در آن به نکتهی جالب توجهی اشاره کرد. مطابق گزارشی که او داد، عدهی زیادی از هنرمندان حوزهی تجسمی، سیاستمداران و موسیقیدانها گفته بودند در سال ۸۶ اصلاً کتاب داستانی نخواندند. بعد از اعلام این نکته، علیرضا بهنام چند دقیقهای از این افراد گله کرد و حسرت خورد که چرا این افراد با ادبیات داستانی بیگانهاند و دقایق دیگری هم به همینخاطر تاسف خورد و در آخر قرار شد که با آرزوی او، این معضل به زودی حل شود!
باقی مراسم مطابق برنامه پیش رفت. محمد چرمشیر، محمد رحمانیان و حمید امجد به روی سن آمدند تا از بهرام بیضایی تقدیر کنند. بیضایی بعد از گرفتن تندیس شروع به سخنرانی کرد و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که ناگهان برق رفت و همهجا تاریک شد. بیضایی در میان نور موبایلها صحبتهایش را زود تمام کرد و آخر حرفهایش میان خنده رو به جمعیت، با صدای بلند گفت: همینقدر روشنایی برای من کافی ست، چون سهم تئاتر در این سالها بیشتر از این نبوده! و با این حرف، جمعیت بلندترین و طولانیترین تشویق مراسم را به بیضایی تقدیم کردند.
بعد از تمام اینها نوبت به غافلگیری این جایزه رسید که البته هیچ ربطی به «خالد حسینی» نداشت. رمان ِ اپرای شناور نوشتهی «جان بارت» با ترجمهی سهیل سمی به عنوان بهترین اثر داستانی غیرایرانی انتخاب شد و مدیا کاشیگر با افتخار اعلام کرد که «جان بارت» پیامی برای این جایزه فرستاده که سعید کمالی دهقان آن را میخواند. در پیام کوتاه جان بارت، آنجا که حرف از رعایت قانون کپیرایت در ایران زده شد و بارت از ایران خواست که به قانون کپیرایت بپیوندد، جمعیت یکصدا شروع به خندیدن کردند. انگار که بارت با تمام اهل ادبیات ایران شوخی کرده باشد!
پیام غافلگیرکننده و جذاب ِ جان بارت، پایان ِ مراسم امشب بود و بعد از آن خیابان گلچین پر شد از نویسندگان و مخاطبان ادبیات که در خیابان ایستاده بودند، در تاریکی همدیگر را پیدا میکردند و با هم گپ میزدند. مراسم امروز با کمترین حاشیه برگزار و تمام شد، اما به قول دوستی که با هم قدمزنان از گروههای ایستاده در تاریکی دور میشدیم: همین هم در این وانفسا غنیمتی ست که باید قدر دانست.
بدون نظر