هفتهی پیش، در نشستِ هفتگی شهر کتاب با عنوان «جستوجوی مولانا در حافظ»، دکتر علی محمد حقشناس هم سخنرانی کرد. اکنون که روزهای بزرگداشت حافظ را پشت سر میگذاریم، شاید متن این سخنرانی ِ گیرا و سودمند، هدیهای شایسته باشد برای اهل ادبیات.
دکتر علیمحمد حقشناس:بینامتنیت به کلی با تلمیح، اقتباس، استقبال و دیگر شگردهای ادبی از این دست فرق دارد. بینامتنیت رابطهای ست که بین یک متن از یک طرف، و کلیهی متون پیش از آن از طرف دیگر برقرار میشود. بر اساس این نظریه، ارزش هر متن یا گفتمان تازه تنها در بافت و در رابطه با متون و گفتمانهای دیگر است که شناخته میشود. به تعبیری زبانشناسانه، رابطهی متن و گفتمان تازه با متون و گفتمانهای دیگر، شبیه رابطهی گفتار با زبان است: همانطور که گفتار تازه بدون دانش زبان درک و دریافت نمیشود، متن و گفتمان تازه نیز بدون متون و گفتمانهای پیشین قابل درک و دریافت نیست.
درخور یادآوری است که رابطهی هر متن و هر گفتمان تازه با متون و گفتمانهای پیشین، بیش از همه رابطهای نهفته و ناشناخته است. گو آنکه این رابطه در مواردی نیز آشکار و شناخته میتواند باشد. به عبارت دیگر رابطهی بینامتنیت به طور ناخودآگاه میان متون و گفتمانها برقرار میشود؛ درست همانطور که رابطهی گفتار و زبان نیز رابطهای ناخودآگاه است.
حال اگر از این چشمانداز به شعر حافظ و مولانا نگاه کنیم، چارهای جز آن نداریم که بپذیریم حافظ بیتردید از مولانا اثر پذیرفته است. اما این اثرپذیری اولاً ناخودآگاه است و ثانیاً امری ست ناگزیر. چون حاصل اختیار و گزینش نیست، بلکه حاصل همفرهنگی در عرصههای شعر، ادب، عرفان و جز آن است. وانگهی، در فرهنگهایی نظیر فرهنگ ما، که لااقل در دوران مولانا و حافظ سرشتی سنتی و خواهناخواه ثابت و تغییرگریز داشتهاند، امکان تغییر و تحول بنیادی و لذا چشمگیر به ندرت فراهم شده است. در نتیجه، معانی و مضامین عموماً ثابت و بیتغییر ماندهاند. در چنین فرهنگی، تردیدی نیست که محتوای شعری هر شاعری بسیار شبیه محتوای شعری شاعر دیگر است. پس، از این دیدگاه هم باید گفت که سرشت ثابت و بنیادهای نامتحول فرهنگی این امکان را از ما میگیرد که بتوانیم با قطعیت بگوییم آثار چه کسی به لحاظ محتوایی متأثر از آثار چه کس دیگر بوده است.
در چنین فرهنگی، عمدتاً به لحاظ صورت و ساختها و پرداختهای صوری، و یا به ملاحظات نظرگاه شعری و مشی و منش شاعرانهی یک شاعر است که میتوان نشان داد کدام شاعر از کدامین شاعر دیگر اثر پذیرفته است. چه، وقتی امکان نوآوری در سطوح و ساحات محتوایی وجود نداشته باشد، ذهن خلاق شاعر خواهناخواه متوجه نوآوری در سطوح و ساحات صوری و ساختارهای هنری میشود.
حال اگر از چشمانداز نکتهی اخیر به شعر حافظ و مولانا نگاه کنیم، هیچ نمیتوانیم نتیجه بگیریم که حافظ از مولانا بیش از آن اثر پذیرفته است که از شاعران دیگر. و این مدعایی ست قابل اثبات.
حافظپژوهان زمانهی ما، و بیش از همه سیدابوالقاسم انجوی، عملاً نشان دادهاند که حافظ از همهی شاعران مقدم یا معاصر خود ساخت و صورت اختیار کرده و در آن میان گزینشهای او از شعر مولانا هیچ بیشتر از گزینشهای او از شعر شاعران دیگر نیست. برای نمونه، انجوی در تحشیههای خود بر دیوان حافظ عملاً نشان میدهد که حافظ چه مایه تأثیر مثلاً از خاقانی گرفته است. نظیر:
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده / باز گردد یا برآید چیست فرمان شما
متاثر از:
خاقانی است و جانی از غم به لب رسیده / چون امر تو درآید هم در زمان برآید
یا:
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت؟ / بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت
متاثر از:
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت؟ / ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
همچنین:
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان زو شدهام بیسر و سامان که مپرس
متاثر از:
دارم از چرخ تهی رو گله چندان که مپرس / دو جهان پر شود ار یک گله سر باز کنم
یا تاثیر او از سعدی؛ نظیر:
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است / مرا فتاده دل از کف ترا چه افتادهست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار / ترا نصیب همین کرده است و این دادهست
متاثر از:
هر آن نصیب که پیش از وجود ننهادست / هرآنکه در طلبش سعی میکند بادست
یا:
کشتیشکستگانیم ای باد شرطه برخیز / باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
متاثر از:
یارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت / چندان که باز بیند دیدار آشنا را
همچنین:
من چو از خاک لحد لالهصفت برخیزم / داغ سودای توام سرّ سویدا باشد
متاثر از:
در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم / گرد سودای تو بر دامن جانم باشد
نیز از سلمان ساوجی. نظیر:
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است / یارب این تاثیر دولت از کدامین کوکب است
متاثر از:
آفتابی امشبم در خانه طالع میشود / یارب اندر خانهی طالع کدامین کوکب است
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید / گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
متاثر از:
وصلت به جان خریدن سهل است اگر برآید / جان میدهم بر این ره باشد مگر برآید
همینطور از خواجوی کرمانی، کمال خجندی، شاه نعمتالله ولی، عماد فقیه و شاعران بسیار دیگر از جمله از مولانا. مثل:
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را / که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
متاثر از:
کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را / بروبد از دل ما فکر دیّ و فردا را
یا:
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود / بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
متاثر از:
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود / بسی بکردم لاحول و توبه، دل نشنود
اما میتوان از همین چند مثال به روشنی دریافت که میزان تأثیرپذیری حافظ از مولانا تا چه حد کمرنگتر از میزان تاثیرپذیری او از شاعران دیگر است. وانگهی صفحهـصفحهی دیوان خواجه حافظ شیرازی به تصحیح انجوی گواهی میدهد که شمار تأثیرپذیریهای حافظ از مولانا به مراتب اندکتر از شمار تاثیرپذیریهای او از شاعران دیگر است.
یک جهت دیگر که نشان میدهد تاثیرپذیری حافظ از مولانا بیش از تاثیرپذیری او از شاعران دیگر نیست، این واقعیت ساختاری ست که شعر حافظ بیش از همه ساختاری عمیقاً استعاری دارد. در شعر حافظ انباشت معانی، به قول یاکوبسن، در امتداد محور جانشینی صورت میگیرد؛ به گونهای که ما فقط در یک بیت حافظ میتوانیم از لایههای معنایی گوناگون گذر کنیم و در عین حال ببینیم که هیچ یک از آن لایههای معنایی را نمیتوان به عنوان مضمون و محتوای مطلوب حافظ قلمداد کرد. این بیت حافظ گواه صدق مدعای اخیر است که میفرماید:
خط عذار یار که بگرفت ماه ازو / خوش حلقهای ست لیک به در نیست راه ازو
در همین یک بیت، حافظ ما را به لایههای معنایی فراوانی فرامیخواند. از جمله:
در یک لایه این معنا را به ما میرساند که موی بناگوش یار چهرهی چون ماه او را پوشانده است. در لایهی دیگر افادهی این معنا میکند که ماه، خط یا فرمان زیبایی از عذار یار گرفته است. در لایهی سوم این معنا را پیش روی ما میگذارد که حلقهی موی بناگوش یار حلقهی زیبایی ست، ولی این حلقه بر دری نیست. در لایهی چهارم ما را با این معنا درگیر میکند گیریم که این حلقه بر دری هم باشد، اما کسی از آن در راه به جایی نمیبرد.
پس آشکارا میبینیم که ساختار استعاری شعر حافظ طوری ست که ما را در امتداد محور جانشینی از معنایی به معنای والاتری گذار میدهد. بیآنکه ناگزیر باشیم برای رسیدن به معنایی تازه از یک مقام در امتداد محور همنشینی به مقامی دیگر حرکت کنیم. شعر حافظ هر بیتاش فوارهای ست که معانی گوناگون از آن تا اوج بیکران فوران میکند. این در حالی ست که شعر مولانا، بیش از همه ساختاری مبتنی بر مجاز مرسل دارد. در شعر مولانا انباشت معانی، باز به قول یاکوبسن، در امتداد محور همنشینی صورت میبندد. این نوع شعر کمتر ما را در محدودهی یک بیت نگاه میدارد. بلکه دایم ما را پیش میراند و از منظری به منظر دیگر میرساند. در این نوع شعر هیچ نمیتوان با توقف در محدودهی یک یا چند بیت به اوج اعلای هنری آن راه برد. بلکه باید هر بیت از شعر را همچون مرحلهای از یک سفر طولانی پشت سر نهاد تا سرانجام به قلهی شامخ معنای آن راه برد. مثال زیر احتمالاً میتواند به روشنتر شدن این نکته کمک کند:
ای بس که از آواز دش واماندهام زین راه من / وی بس که از آواز قش گمکردهام خرگاه من
کی وارهانی زین قشم؟ کی وارهانی زین دشم؟ / تا در رسم در دولتت در ماه و خرمنگاه من
هرچند شادم در سفر، در دشت و در کوه و کمر / در عشقت ای خورشید فر، در گاه و در بیگاه من
لیکن گشاد راه کو؟ دیدار و داد شاه کو؟ / خاصه مرا که سوختم در آرزوی شاه من
تا کی خبرهای شما، واجویم از باد صبا؟ / تا کی خیال ماهتان جویم در آب چاه من؟
چون باغ صد ره سوختم باز از بهار آموختم / در هر دو حالت والهم درصنعت الله من
در این غزلِ مولانا، ما در صورتی به انباشت معانی و از آن رهگذر به اوج التذاذ هنری میرسیم که پیوسته از یک بیت به بیت دیگر پیش برویم و این کار را تا بیت آخر دنبال کنیم. در این غزل چنانچه در هر بیت از آن متوقف شویم، آنچه حاصل ما میشود تنها یک لایه معنای ادبی ست که ما را به گوشهای از معنای مطلوب شاعر میرساند و دیگر هیچ. به عبارت دیگر، تنها با خواندن کل غزل مولاناست که ما به آن لایههای تو در تو از معانی میرسیم که فقط در یک بیت حافظ حاصلمان میشود.
اضافه میکنم که این نکته به هیچ روی به آن معنا نیست که شعر مولانا به لحاظ معنایی تنکمایهتر از شعر حافظ است. بلکه صرفاً به این معناست که لایههای معنایی این دو نوع شعر در دو جهت متفاوت گسترش مییابند: یکی در جهت عمودی، و دیگری در جهت افقی. یکی در جانشینی معانی با یکدیگر و دیگری در همنشینی آنها در کنار هم.
این نکته را هم ناگفته نگذاریم که شعر مولانا به صِرف برخورداری از سرشت همجواری معانی، در سنجش با شعر حافظ از کیفیت روایی بیشتری بهرهمند است. در نتیجه شعر او به حال و هوای ادبیات رمانمحور امروز بسیار نزدیکتر است تا شعر حافظ که از سرشت تراکم معانی بر روی یکدیگر بهره میگیرد.
حاصل این همه، در یک کلام آن است که شعر مولانا و شعر حافظ با همین شباهتی که به لحاظ محتوا و مضمون با هم دارند، به لحاظ صورت و ساخت از دو جنس متفاوتاند و هیچ نمیشود گفت که حافظ بیشتر از آن از مولانا تأثیر پذیرفته است که از شاعران دیگر.
سپاسگزارم از روابط عمومی شهر کتاب که متن سخنرانی را در اختیارم نهاد.
بدون نظر