در این داستان که سه صفحه هم نمیشود، محمد کشاورز، پردهای نامکشوف از سرنوشت زن ایرانی برمیگشاید که با عرض معذرت، برخی از نویسندگان فمینیست به آن نزدیک هم نمیشوند، حتا با رمانهایشان. مادر خانواده، برای نگهداری از مادرش، چند روزی را به شهرستان رفته است و مدام در این چند روز، نگران شوهر و دختر و پسرش است که به زعم او دست و پاچلفتی هستند و اگر دیرتر از جمعه بیاید، به یقین با سه میت رو به رو میشود. و جمعه که میآید…
بخش اول داستان یک گفتگوی تلفنیست که هدف اصلی آن نشان دادن دلشورههای مادر است از تنهایی همسر و بچهها و بخش دوم، بازگشت مادر و توصیف جزء به جزء او از خانه که میبیند همه چیز به نیکی در غیبت او به انجام رسیده است: خانهی تمیز، لپهای بچهها قرمز، لباسها شسته و اتو کرده و بخار غذایی اشتهابرانگیز که روی گاز قل میخورد. و به همین سبب است که در پایان: «روسری مادر، رو به روی آینه، سرید روی شانه و آرام موج خورد و لغزید پایین و مثل پرندهی مردهای بر زمین افتاد.»
در این داستان بر خلاف داستانهای فمینیستی وطنی، نه شوهر دیوسیرتی بیمثال است و نه بچهها نمک به حرام. همه و همه سعی میکنند مادر را خوشحال کنند و او را از نگرانی دربیاورند. ولی انگار این محبت بیاندازه، همدستی بیرحمانهایست تا مادر را به آن انتهای هولانگیز رهنمون کنند. زیرا مادر که تعریفش از خود و به عنوان یک مادر و زن، تیمارداری بچهها و شوهر است، پس از ورود به خانه، با بهسامان بودن همه چیز، هویتش را زیر سوال رفته میبیند. انگار بود و نبودش فرقی نمیکند.
نویسنده در اینجا به جای آن که مانند نمونههای مشابه که شرایط پیرامون زن را پر از سختی و درکنشدن از سوی مردسالاری مهارنشدهی پیچیده در فکر و ذهن این ملک، نشان میدهند، همه چیز را آرام میکند تا زن به ذات خود بیهیچ مزاحمتی نزدیک شود. و تا تعریف زن از خود همین باشد که هست، طبیعیست که هویتش به تاراج رود و، بود و نبودش تفاوتی نکند.
اما این مضمون درخشان داستان «غایب»، اگر نبود با همراهی تکنیکهایی که نویسنده با هوشمندی داستانش را در آن پیچیده، به قوت کنونی تصویر نمیشد. اساساً زمانی که داستانی را مینویسیم که قرار است تفسیری مشخص و روشن از آن برداشت شود، باید نویسنده تا جایی که میتواند خود را آن پس و پشتها پنهان کند. و محمد کشاورز با استفاده از دو روش روایت (۱ـ گفتگو 2ـ توصیف جزءنگارانه) که از غیرقابل تفسیرترین روشها هستند، سربلند از این آزمون بیرون میآید.
او در بخش دیالوگها تا توانسته از قضاوت پرهیز میکند و سعی میکند خواننده با روبه روشدن با همین گفتگوها، به وسواس بیمارگون مادر پیببرد. زیرا در این جا قرار است با وجهی از شخصیت مادر که برای این داستان لازم است، آشنا شویم. و دیالوگ علاوه بر آن که کمترین نوع قضاوت را به همراه دارد، کوتاهترین روش برای شخصیتپردازی است. فراموش نکنیم برای هولانگیز نشان دادن سرنوشت مادر، هر چه زمان کمتری تلف کنیم به مقصد نزدیکتر میشویم و ضربهی نهایی را کاریتر وارد میکنیم. در بخش دوم، نویسنده با جزءنگاری گشت و گذار مادر در خانه، بیهیچ تفسیری، پای خواننده را نرم نرمک به پایان تکاندهندهی داستان میکشاند. محمد کشاورز با توصیف دقیق این جزئیات که یادآورد امپراطوری جزئیات در داستان کوتاه مدرن است، سعی میکند (و موفق هم میشود) فضای داستان و حال خواننده را در این لحظات، از احساس تهی کند، تا پایان داستان، لخت و عور بر او چهره گشاید.
خوابگرد قدیم
بازخوانی پرونده جاری (۶)
۱۲ آذر ۱۳۸۵
بدون نظر